شماره ۱۲۰۳

تلاشی برای بازیافتن خود

دکتر مهدی نوری .F.R.C.P

تلاشی برای بازیافتن خود

چهارشنبه 24 مرداد 1397
پزشکی امروز

در یکی‌از روزهای چند‌صد‌سال‌پیش، مرددانشمندی به دیدار یکی‌از بزرگان شهر ‌Gelnhausen آلمان رفت و چون موفق به ملاقات  با او نشد کارت‌ویزت خود‌را برای او گذاشت‌. عبارت چاپ‌شده بر روی کارت‌ویزیت، او را ستاره‌شناس‌، ساحر، کف‌بین و کف‌شناس‌، احضارکننده ارواح، آتش‌بین و پزشک معرفی می‌کرد‌.

این مرد دکتر فاوست بود. نام کوچک فاوست را ژرژ یا یوهان ذکر‌کرده‌اند. او در‌سال‌ ۱۴۸۰‌میلادی در ناحیه ورتمبرگ(Württemberg)، آلمان به‌دنیا‌آمد و پس‌از حدود شصت‌سال زندگی چشم‌از‌جهان‌فروبست.

در‌مورد‌ فاوست نوشته وکتاب‌های زیادی در‌دست است. کریستوفر‌مارلو‌(Christopher Marlowe) شاعر و نمایش‌نامه‌نویس که در‌سال‌۱۵۶۴میلادی در شهر کانتربری انگستان به‌دنیا‌آمد، نمایشنامه‌ای تراژدی به‌نام‌Doctor Faustus نوشت. مارلو، در‌کتاب خود، دکتر فاستوس را دانشمندی معرفی‌می‌کند که علوم آموخته‌شده و مدارک‌تحصیلی را بی‌فایده می‌پندارد و حتی دانش‌پزشکی را نیز، تا‌زمانی‌که قادر به زنده‌کردن مردگان و ایجاد جاودانگی نباشد، بی‌اعتبار می‌‌داند. این دانشمند ناراضی از زندگی،  برای رسیدن به هدف‌های خود و بهره‌بردن از همه لذت‌های زندگی به سحر و جادوگری رومی‌آورد و سرانجام با ابلیس پیمان می‌بندد. در‌این تراژدی، زمانی دکتر فاستوس از عمل خود پشیمان‌می‌شود که برای رهایی و رستگاری دیر شده‌است‌. او در نیمه‌شبی با گریه و زاری از شاگردانش جدا‌می‌شود و به بستر‌می‌رود. اندکی بعد فریاد دلخراشی می‌کشد و صبح روز بعد شاگردانش کالبد او‌را مثله‌شده و دیوارهای اتاق را پر از لکه‌های خون می‌بینند. در‌این روایت روح فاستوس نیز روانه دوزخ شده‌است.

اما در نمایشنامه دیگر که به‌وسیله گوته نوشته شده داستان فاوست متفاوت است‌. یوهان ولفگانگ فون‌گوته‌ (۱۷۴۹تا۱۸۳۲‌میلادی) شاعر، نویسنده، دانشمند، سیاستمدار و متفکر بزرگ آلمانی تراژدی فاوست را به‌صورت منظوم در دو‌قسمت به پایان می‌برد. تراژدی دکترفاوست بزرگترین و مشهورترین اثرگوته است که در‌آن پروردگار به ابلیس اجازه می‌دهد فاوست را درمعرض وسوسه خود قراردهد. سرانجام ابلیس در کارخود شکست می‌خورد. باید توجه‌داشت که گوته همواره با گرایش به‌سوی پروردگار و طبیعت عشق را برنده می‌داند و معتقد است عشق فریاد‌رس است‌. او خوب می‌داند که‌:

آدمی زاده طرفه معجونی است
از فرشتــه سرشتـه وز حیوان
گر کند میــل ایـــن شود کم از این
ور رود سوی آن شود به از آن

زنده‌یاد دکتر مبشری (‌مترجم کتاب فاوست‌گوته) درباره فاوستِ‌گوته نوشته است‌: ...سرگذشت فاوست، سرگذشت کوشش و اراده و یاس و امید و اعتماد آدمی است‌. فاوست چون از گلزار‌محبت و عشق هرگز گلی نبوئیده و جانش از زبونی در‌برابر دشواری‌های زندگی متألم شده‌است‌، دلزده از دانش و بی‌نصیب از عشق در‌پی کشف نهفته‌های جهان بر‌می‌آید و خسته از شکست‌های درونی خود می‌خواهد با یاری اهریمن به هدف‌های خود برسد‌. در‌نهایت پس‌از تلاش‌ها و اشتباهات ِفاوست‌، دختری به‌نام مارگریت عشق خود را نزد پروردگار واسطه‌کرد تا خداوند به فاوست اجازه صعود روحانی و تکامل به مدارج بالاتراعطا نماید.در‌اینجا آدمی در‌می‌یابد که عشق واقعاً پناهگاه انسان و فریاد‌رس است و انسان را به آزادی و رهایی می‌رساند. عشق حقیقی ودیعه گرانبهای الهی است و می‌تواند نجات‌دهنده و سرچشمه کمال باشد.

از‌آنجا‌که فاوست نماینده خواهش‌های نفسانی‌، تمناها، آرزوها، قدرت‌طلبی و سعادت‌جویی و خوشبختی آدمی است و در‌همه جوامع بشری می‌توان روح فاوستی را جستجو و مشاهده‌کرد، در‌این نوشته به‌اختصار به‌ نکاتی از نمایشنامه‌ها اشاره‌می‌گردد تا مشخص‌شود که چه عواملی انسان را از درک واقعیت‌ها و خودشناسی و خودسازی و خویشکاری و خودشکوفایی باز‌می‌دارد و به‌جای کسب آرامش به اضطراب و نگرانی و ترس دچار‌می‌شود و به‌طور افراطی به دفاع‌های روانی می‌پردازد.

دکتر فاوست ادعا‌کرده بود که به‌عنوان کیمیاگر و ساحر و ستاره‌شناس توان پیشگویی و معجزه را دارد و می‌تواند همه آرزوهای بشر را بر‌آورد. در یکی‌از روایت‌ها‌، فاوست دانشمندی است که با تحصیلات دانشگاهی در رشته‌های ریاضیات، ستاره‌شناسی، الهیات و پزشکی سر‌آمد زمان خود شده‌است و درعین‌حال با پارسایی و بشر دوستی نیز شهرت دارد. فاوست پس‌از دریافت مدارک عالی دانشگاهی، از علم و فلسفه بیزار می‌شود و برای نیل به قدرت و بر‌آوردن نیازهای افراطی به جادوگری روی می‌آورد.

در برخی‌از نوشته‌ها  فاوست را در‌شمار افراد متقلب و پزشکان نیرنگ باز که در‌عین‌حال هنر خود را بسیار گران نیز می‌فروشند قرار‌داده‌اند‌. سند حسابداری یک کلیسا نشان‌می‌دهد که  فاوست در‌سال‌1520‌میلادی، برای پیشگویی طالع اسقف اعظم شهر بامبرگ المان (Bamberg‌) دستمزد بسیار بالایی دریافت‌کرده است.

به‌هر‌روی فاوست دانشمندی بود که از زندگی  رضایت و خشنودی نداشت‌. او با همة دانشی که از‌آن برخور‌دار شده‌بود، به‌علت نارضایتی و ناخشنودی و البته فقدان عشق به جادوگری روی‌آورد تا به هوس‌های خود جامه‌عمل بپوشاند. در‌این‌صورت‌، شاید بتوان گفت ای فاستوس:

تو در تن غافل از جانی چه حاصل
اسیــر چاه و زندانــی چــه حاصل
بــــه‌ظاهــر بنــــده رحمــانی امــا
ز مــردودان شیـــطانی چه حاصل
لبـــاس آدمیـــت خلـــق نیـکوست
تو زین تشریف عریانی چه حاصل
به بیــــداری تـــوان فرمانـروا شــد
تو زیـن دولت گریزانیی چه حاصل
بـــود بـی پــرده نــور حــق هویــدا
تو از پوشیـده چشمانی چه حاصل
خـــط آزادگــی چــــون ســرو داری
ز رعنایــی نمی خوانـی چه حاصل
شب‌قدری ولـــــی از دل سیـاهـی
تو قــدر خود نمـی دانی چه حاصل
دهن می بایـــد از غیـــبت کنی پاک
تو در پــرداز دنــدانی چـــه حاصل

به‌هر‌صورت فاوست که در همه دانش‌های زمان سر‌آمد شده و با بیزاری از علم و فلسفه میل به قدرت و برتری یافته است می‌خواهد از راه جادوگری به هدف خود برسد. از استادان ساحری کمک‌می‌گیرد و از‌آنها می‌خواهد دانش سحر و جادوگری را به او بیاموزند. اما پس‌از روی‌آوردن  به جادوگری نیز به مقصود نرسید و تصمیم‌گرفت برای کسب عظمت و قدرت به ابلیس متوسل شود. فاوست برای این منظور، یکی‌از دستیاران  ابلیس را که مفیستوفلیس‌(Mephistophilis) نا‌م‌داشت، احضار‌کرد و منظور خود را با مفیستوفلیس در‌میان گذاشت و از وی خواست که به‌عنوان مشاور و راهگشا‌، ناممکن را برایش ممکن سازد. مفیستوفلیس که به‌عنوان نماینده شیطان روح اغواگری و فریبکاری  دارد و برای شیطان کار‌می‌کند به فاوست می‌گوید: باید بدانی که با انتخاب این راه، دچار لعنت ابدی خواهی‌شد و در دوزخ به سر‌خواهی برد‌، زیرا هر‌جا‌که دوزخ باشد من آنجا هستم و هر‌جا‌که من هستم آن جا دوزخ است. فاوست می‌گوید من تصمیمم را گرفته‌ام و تو به‌عنوان مشاور و ملازم ‌من کمک خواهی کرد که من به همه خواسته‌هایم دست‌یابم. مفیستوفلیس می‌گوید در‌این ‌صورت باید به نزد ابلیس برود و اگر ابلیس اجازه‌دهد تا پایان عمر ملازم فاوست خواهد‌بود‌.

ابلیس به خداوند می‌گوید‌: پروردگارا‌، بشر، یعنی  جانشین خدا در روی زمین (‌البته با این یقین که برخی از‌آنها با رفتار خود به اندازه‏اى سقوط‌مى‏کنند که از حیوان هم پست‏تر مى‏شوند) هوس‌بازی است که در نخستین روز خلقت بوده و نمی‌تواند به‌درستی از آن شعاع مقدس که آن‌را عقل نام‌نهاده استفاده‌کند. پروردگار به ابلیس می‌گوید: فاوست را می‌شناسی؟ ابلیس می‌گوید بلی، دکتر فاوست را می‌شناسم، او کسی است که زیباترین ستاره را از آسمان دارد و بهترین لذت‌ها را از زمین تقاضامی‌کند اما  هرگز سیراب نمی‌شود. اگر اجازه دهی اورا گمراه‌می‌سازم. پروردگار می‌گوید اگر زندگی فاوست بر روی زمین به درازا کشد، تو اجازه‌داری او را اغوا‌کنی. ابلیس می‌گوید: پروردگارا! اگر توانستم او را اغوا کنم اجازه‌می‌دهی به دلخواه خود بر او چیره‌شوم؟ خداوند به فرشتگان می‌گوید نگران  این اغوا و گمراهی نباشید،  شاد باشید که ابلیس موفق نخواهد‌شد.

مفیستوفلیس به نزد فاوست بر‌می‌گردد و موافقت ابلیس را اعلام‌می‌کند. فاوست باید با نماینده ابلیس پیمانی را امضاکند که به مدت ۲۴سال در لذت‌جویی و قدرت‌طلبی و برآوردن هوس‌ها کامروا باشد و اگر روزی چنان ازاین لذایذ برخوردار‌گردد که بگوید‌:‌«ای زمان درنگ‌کن و ای چرخ بپای»‌، باید در‌مقابل کمک ابلیس‌، روح و جسم خود را به ابلیس واگذار‌کند و دوزخی شود.

فاوست باید این قرارداد را با خون خود امضا‌کند، هنگامی که بازوی خود را برای خروج خون شکاف‌می‌دهد خون لخته‌می‌شود و فاوست بر روی آن جمله‌ای را مشاهده‌می‌کند که نوشته شده‌است‌: ‌«‌ای آدمی بگریز» (‌Homo,fuge! ـ“!Fly, man”‌)‌، فاوست به این‌جمله توجهی‌نمی‌کند و پیمان را امضا‌می‌نماید. البته فاستوس هر‌از‌گاهی از عمل خود پشیمان‌می‌شود، اما همچنان برای بر‌آوردن باید‌ها در تسخیر ابلیس می‌ماند. مفیستوفلیس به فاوست یاد‌آور می‌شود که بر‌اساس پیمان باید پیرو و بنده‌ابلیس باشد. ابلیس برای در‌اختیار داشتن فاوست ۷‌گناه بزرگ، یعنی صفاتی مانند شهوت‌‌(Lust)‌، پر‌خوری و شکم‌پرستی‌‌ (Gluttony)، حرص‌و‌طمع‌(Greed)‌، تنبلی و کاهلی‌(Sloth)‌، خشم‌(Wrath)‌، حسد‌(Envy) و غرور (Pride)، را در‌نظر فاوست موجه‌، زیبا و دلپذیر جلوه‌می‌دهد. فاستوس با مشاهده این نعمت‌ها‌! می‌خواهد دوزخ را از نزدیک ببیند و کهکشان‌ها و سیارات و شرق و غرب‌جهان را سیاحت‌کند. این سفرها با سقوط‌روانی فاوست آغاز‌می‌گردد و به‌زودی دوره ۲۴ساله پیمان به‌پایان‌می‌رسد.

با‌توجه به محدودیت فضا در‌این‌نشریه، ادامة این موضوع و پایان‌کار فاستوس در پندارگوته به مقاله دیگری محول‌می‌گردد و در‌اینجا به بیان چند‌نکته زیربسنده می‌شود‌.

پیش‌از‌این در نوشته‌هایی نشان‌داده‌ام که تربیت نادرست دوران کودکی، اعتیاد پدرومادر و یا هردوی آنها، فقدان صداقت‌ و‌ صمیمیت درخانواده، تنبیه و تشویق بی‌جا و بی‌مورد، اختلافات مستمر و شدید پدرو‌مادر و در آخر جدایی آنها، ناکامی‌ها و محرومیت‌ها می‌تواند کودک کنونی را در‌آینده به ‌انواع اختلال‌ها گرفتار سازد. البته عوامل فرهنگی و اجتماعی و محرومیت و فقراقتصادی نیز به عوامل اولیه کمک‌می‌کند و در شکل‌پذیری رفتار فرد و بروز اختلال‌ها و ناهنجاری‌های رفتار او تأثیرمی‌گذارد.

دانشمندان متعدد‌، به‌ویژه روانشناسان انسان‌گرا و کل‌گرا، اعتقاد‌دارند که کشمکش‌های مستمر در زندگی، مکانیسم‌های دفاعی افراد را مختل‌کرده و بر شخصیت و رفتار و خلق‌‌و‌خوی انسان‌ها نقش اساسی دارد و به‌جای خود‌شکوفایی و عشق‌ورزی خصایصی مانند ترس‌، اضطراب و افسردگی‌، ناامیدی و وسواس  ایجاد‌می‌کند و کیفیت‌زندگی کاهش‌می‌یابد. هنگامی‌که کیفیت‌زندگی انسان کاهش‌‌یابد و انسان را از اندیشه‌ واقعی خود دور‌کند حقیقت و اصالت رنگ‌‌می‌بازد و بسیاری‌از کارها ریشه و رنگ غیرواقعی و ریاکارانه به‌خود‌می‌گیرد. در چنین حالتی عشق‌‌ورزیدن نیز رنگ و شکل واقعی خود را ازدست‌‌می‌دهد و برمبنای رقابت و اصول بازار شکل‌می‌گیرد. تردیدی نیست هنگامی‌که فرد عزت‌نفس نداشته‌باشد و تسلیم شود و هویّت خود‌را ازدست‌‌بدهد بتدریج گمان‌می‌کند که اندیشه اصیل خود را به‌کار‌می‌گیرد. درحالی‌که همین تصور اشتباه، شخص را بیشتر‌از هویّت خویش دور‌می‌کند. درچنین حالتی فرد قادر‌نیست با خودشکوفایی زندگی‌کند و به‌خود و دیگران عشق ‌بورزد و از‌آنها عشق دریافت‌‌کند‌. در‌نتیجه به سبب فقدان نیروی‌عشق، تفرّد و بیگانگی ازخود افزایش‌می‌یابد و با ایجاد احساس‌‌تنهایی بر اختلالات‌عاطفی و خلقی نیز افزوده‌می‌گردد. در‌نهایت، با مختل‌شدن اعتدال ذهنی و روحی و ازدست‌رفتن آسایش واقعی، عملکرد انرژی‌حیاتی نیز نامتعادل می‌شود و دنیای معنوی فرد متزلزل می‌گردد.

واقعیت این است که هیچ کودکی با دروغ‌گویی و خشم و آز و هوسرانی و غرور و حسادت به‌دنیا نمی‌آید.  محیط خانواده و شرایط نامناسب اولیه‌، به‌جای شکل‌دادن شخصیت سالم و بهنجار در کودک، پایه و مسیر رشد شخصیت او‌را تغییر‌می‌دهد و آرامش و یکپارچگی شخصیت او‌را مختل‌می‌سازد و گاهی او را به شهوترانی و هوسبازی و میل به تسلط بر دیگران و برتری‌طلبی سوق‌می‌دهد‌.

خانـم دکتر کارن هـورنای روانکاو آلمانی‌‌(1952-1988)، منشاء  اختلالات‌روانی و نابهنجاری‌های رفتار انسان را شرایط نامناسب و نا‌درست اولیه و روابط نا‌مطلوب و خشن و ناهنجار خانواده می‌داند. خانم هورنای معتقد‌بود که محیط و عوامل فرهنگی نیز در شکل‌گیری شخصیت و منش‌کودک دخالت‌دارد و ریشه تضادها را باید در شرایط دورة‌کودکی جستجو‌کرد‌. هورنای کتابی به‌نام ‌Neurosis and Human Growth نوشته است که در‌آن به‌نکات بسیار مهمی در‌مورد رشد و کمال شخصیت اشاره‌کرده است‌.

خانم دکترکارن هورنای در‌این کتاب به غرور‌عصبی و بیگانگی از خود نیز می‌پردازد و نشان‌می‌دهد که با ایجاد تضاد‌عصبی در کودک، او نمی‌تواند عزت‌نفس و اعتماد‌به‌نفس را درخود پرورش‌دهد. کارن‌هورنای، در کتاب خود به «‌باید»‌ها اشاره‌می‌کند و عبارت‌هایی مانند‌:‌«تو باید چنین‌شوی و چنان‌شوی» را ابزاری ویرانگر برای شخصیت انسان می‌شناسد‌.‌ «‌تو باید در کنکور قبول‌شوی»، «‌تو باید در رشته‌پزشکی پذیرفته‌شوی»، «تو باید همسر یک مرد پولدار بشوی»‌، ‌«تو باید با دختر یک ثروتمند ازدواج‌کنی»، ‌«تو باید شیک‌بپوشی»‌،‌ «‌تو باید شجاع‌باشی»‌، ‌«تو باید خوش‌اخلاق باشی»‌،‌ «تو باید اراده قوی داشته‌باشی»، ‌«‌تو باید زرنگ و موفق‌باشی»‌، «تو باید از موسیقی سررشته داشتـه‌باشی»‌، «‌تو بایــد به فرنگ بروی»‌، «‌تو باید در کنار دریا ویلا داشته‌باشی» و صد‌ها باید دیگر انسان را فردی‌عصبی و مستأصل و درمانده‌می‌کند و او‌را از خود واقعی‌اش دور‌می‌نماید‌. عدم‌توانایی فرد در بر‌آوردن این خواسته‌ها سبب ایجاد ترس و اضطرب و نفرت و شرم‌زدگی می‌شود و فرد را ناراضی و عصبی و فاقد عزت‌نفس و اعتماد‌به‌نفس می‌نماید.

هورنای در کتابش، «خود‌واقعی» یا Real Self را با «خودایده‌آل» یــا Ideal Self مقایسه‌می‌کند و به نواقص خودِ ایده‌آل اشاره‌می‌نماید. هــورنای پیـدایـش نیازهای افراطی در شخص را مشکل‌ساز می‌داند و معتقد است که نیازهای افراطی به محبت و تأیید دیگران، نیاز افراطی به حامی و پشتیبان،  نیاز افراطی  به قدرت‌، نیاز افراطی به آبروداری‌، نیاز به تحسین و تمجید دیگران  و نیاز  افراطی به موفقیت از‌جمله نیاز‌هایی است است که از رشد و تکامل شخصیت واقعی انسان جلوگیری‌می‌کنند. هورنای اعتقاد‌دارد که انسان دربر‌آوردن نیازهای طبیعی خودِ واقعی‌اش، تلاش‌های نوروتیک و نابهنجار و خیالی انجام‌نمی‌دهد و از هویّت ساختگی و جعلی استفاده‌نمی‌کند. درحالی‌که تصویر خودِ‌ایده‌آلی فرد، توقعات عصبی  اورا افزایش‌می‌دهد و او‌را به‌سوی ناسازگاری و دشمنی و عناد‌می‌کشاند‌.

زمانی‌که شخص نتواند برای رشد خود‌ ِواقعی‌اش تلاش‌نماید و مجبور باشد برای رسیدن به خودِ‌ایده‌آلی بکوشد به راهی ناسالم و مشکل‌ساز گام نهاده‌است. دراین راه شخص تلاش‌می‌کند هدف‌های غیر‌واقع بینانه و دور‌از دسترس را، جستجوکند و به آنها دست‌یابد‌. بدیهی است ناکامی در‌این راه بتدریج شخص را از خودِ واقعی‌اش دورتر‌می‌کند و در‌نتیجه با متوقف‌شدن رشد خودِ واقعی او‌، تلاش مضاعفی برای ساختن خود‌ایده‌آلی می‌نماید و هر‌روز از میزان شادی و آرامش واقعی او کاسته‌می‌شود و ناگزیر به تحریف واقعیات می‌پردازد‌. این تلاش‌های‌عصبی و نادرست فرد را از‌ خود  بیگانه‌می‌کنند و اورا از ارزش‌ها و احساسات و عواطف واقعی دور‌می‌نمایند‌. در‌واقع تلاش برای رسیدن به خودِ‌ایده‌آلی شخص را به دروغگویی و حسادت و نارضایی و بی‌احساسی و سرخوردگی و غرور بی‌جا هدایت‌می‌کند. بسیاری‌از آنهایی‌که برای رسیدن به تصویر خودِ‌ایده‌آلی خویش تلاش عصبی‌می‌کنند در برقراری ارتباط عاطفی با دیگران دچار مشکل می‌شوند‌. توقعات زیاد این افراد ازخود و دیگران و طلبکار‌بودن آنها از مردم و جامعه و توقع تحسین و تأیید دیگران این اشخاص را هر‌روز ناراضی‌تر می‌کند و آنها را ملزم به تلاش‌های‌عصبی بیشتر‌می‌نماید. تردیدی نیست که پیامدهای این تلاش‌ها احساس تنهایی و بی‌کسی و بیچارگی و بیگانگی خواهد بود و در‌نتیجه بر شدت اضطراب و دلهره و نگرانی فرد نیز افزوده می‌شود. بدون‌تردید، در چنین حالتی احساسات و عواطف و ارزش‌های بدلی و ساختگی جایگزین واقعیت‌ها می‌شود و استعدادهای سالم و اصیلی که در رشد خودِ واقعی تأثیر‌دارند به‌منصه ظهور‌نمی‌رسند‌.

کارل راجرز‌(Carl Rogers) نیز که یکی‌از روانشناسان نامی انسان‌گرا بود معتقد‌است که خودِواقعی فرد همان است که او واقعاً هست و خودِ ایده‌آل، آن خودی است که باید بشود. بایدهای افراطی برای کسب شخصیت‌آرمانی، فرد را دچار ترس و عناد به‌خود می‌نماید و با ایجاد اضطراب مستمر در او، تردید و بلاتکلیفی ایجاد‌می‌کند و سبب احساس‌خستگی و ناتوانی شخص‌می‌گردد. بنابراین خود‌ایده‌الی (Idealized self) یکی‌از تلاش‌های ناسالم فرد است که فرد را وادار‌می‌کند برای کسب صفاتی مانند عزت‌نفس، اعتماد‌به‌نفس‌، نیکو کاری‌، سخاوت‌، درستی و راستی و مانند این‌ها به تلاش‌هایی بپردازد که نیرو و انرژی او‌را در‌جهت نامطلوب و کسب‌شخصیت غیرواقعی و خیالی هدر‌دهد و نتیجه آن نارضایتی و ناامیدی و ترس‌وخشم و عیب‌جویی و اضطراب باشد.

در‌مقالة دیگری، ضمن اشاره به بخش‌های دیگر سرنوشت‌دکتر فاوست‌، به جنبه‌های روان‌شناختی تلاش انسان برای باز یافتن خود (‌The Struggle Toward Self-Realization) پرداخته‌می‌شود.

Ref

ـ محمّدعلی صائب تبریزی

ـ گوته، ولفگانگ‌، فاوست، ترجمه دکتر‌اسدالله‌مبشری، تهران

ـ اعراف‌،۱۷۹

تعداد بازدید : 924

ثبت نظر

ارسال