از بانویی تحصیلکرده که پساز ۲۴سال زندگی مشترک از همسرش جداشده بود، علت طلاق را جویاشدم در پاسخ گفت همسرم بیمار بود، یعنی دوشخصیّت داشت. در بیرون از خانه و دربین دوستانش یک شخصیّت نشانمیداد و در خانه و کاشانه و حریم خصوصی نیز شخصیّتی کاملاً متفاوت داشت. از همه مهمتر این که او در مواردی ناگهان شخصیّتش را عوضمیکرد و چیزی از شخصیّت قبلیاش را بهخاطرنمیآورد. چندبار هم که به مشاور مراجعهکردیم، طوری از شخصیّت دوم خود اظهار بیاطلاعیکرد و چنان خود را نشانداد که مشاور طرفدار او شد و برای درمان یا ترمیم رفتار او به نتیجهای نرسیدیم. با استفاده از روش سقراط به او که در زمینه روانشناسی تحصیلات دانشگاهی داشت، گفتم: اگر اطمینان داری که همسرت دوشخصیّتی بوده، راههای تشخیص و نشانههای آن را برای من نیز تعریفکن! از دادن پاسخ طفرهرفت و گفت من فیلم Secret Window را دیدهام، بعد درمورد آن حرف خواهمزد.
انجمن روانپزشکی آمریکا (APA:American Psychiatric Association)، ویژگیهای شخصّیت چندگانه یا اختلال تجزیه هویّت را مشخصکرده است. در جامعه انسانی ممکناست کسانی با دو یا چند شخصیّت متمایز وجود داشته باشند. در اختلال شخصیّت دوگانه، هریک از شخصیتها در زمان معینی اثر غالب و بارز دارند و رفتاری مشخص را در کنترل خودمیگیرند. معمولاً شخصیت غالب دراین اختلال از شخصّیت دیگر و تجربههای آن آگاه نیست و حالت فراموشی دارد. انتقال و گذر از یک شخصیّت به شخصیّت دیگر ناگهانی صورتمیگیرد و شخصیّت جدید از وجود شخصیّت پیشآگاهی ندارد. البته برخیاز شخصیتها ممکناست نسبت به بخشیاز وجوه شخصیتهای دیگر آگاه باشند. این تغییرات شخصیتی و گذر از هویتّی به هویّت دیگر، سببمیشود که برای شخص مشکلات متعددی در روابطخانوادگی، شغلی و اجتماعی ایجادشود.
شخصیّت چندگانه را که نوعی اختلال در هویّت است، میتوان در زمره اختلالات تجزیهای ارزیابیکرد. بهاینترتیب درستتر مینماید که اختلال تجزیه هویّت (Dissociative Identity Disorder) را که در گذشته بهنام اختلال شخصیت چندگانه (Multiply Personality Disorder)، شناختهمیشد، بهکاربرد. دراین اختلال دو یا چند هویّت به تناوب رفتار و اعمال شخص را کنترلمیکنند. اما معمولاً هویّت اصلی از کار هویّتهای جانشین آگاهی ندارد. در اختلال تجزیه هویّت که البته شیوع ندارد، دو یا چند هویّت یا شخصیت متمایز میتوانند به تناوب اعمال و رفتار فرد را جهتدهند. معمولاً یک هویّت اصلی با نام واقعی شخص وجود دارد که منفعل، وابسته و افسردهاست. البته در بیشتر موارد هویّت یا هویّتهای جانشین نیز ویژگیهایی دارند که با ویژگی هویّت اصلی متفاوت بوده و با آنها تعارضدارند. همانطور که اشارهشد شخصیت اصلی از ویژگیها و تجربههای هویّتهای دیگر اطلاعی ندارد و دورههایی از فراموشی، مانند زوالحافظه برای چندساعت یا چندروز را میتوان دراین افراد مشاهدهنمود. باید توجهداشت که تشخیص اختلال تجزیهای هویّت، بسیار مشکل و پیچیده است. نشانههای اختلال باگذشتزمان ثبات ندارند و احتمالاً میتوانند با نشانههای اختلالشخصیت یا اختلالات خلقی فرد مخلوطشده باشند.
شخصیتهای این افراد معمولاً بسیار با یکدیگر تفاوت دارند.یکیاز شخصیتها ممکناست برونگرا و شخصیت دیگر درونگرا باشد و یا شخصیت اصلی ممکناست منفعل باشد و شخصیت بدلی خشن و سلطهجو. نخستین بروز شخصیت دوم ممکناست خودبهخود و یا در ارتباط با عاملی زمینهساز و مستعدکننده باشد.
اشاره بهایننکته ضرورتدارد که سلامت انسان را نمیتوان تنها با دید مبتنیبر بیومکانیک به فرد تعریفکرد. طبق تعریف سازمان جهانی بهداشت، سلامت انسان زمانی مصداق مییابد که فرد ازنظر جسمی و روانی و اجتماعی سالم باشد. بنابراین تنها بیمارنبودن مبیّن سلامتی انسان نیست. توجّه به سهبعد جسمی، روانی و اجتماعی انسان در تعریف سلامت، ایجابمیکند که با نگرش همهجانبه بهوجود انسان، الگوی مناسبی برای تأمین سلامت آدمی بهدستآید.
راهنمای تشخیصی و آماری اختلالاتروانی که ازسوی انجمن روانپزشکی آمریکا(APA) منتشرشدهاست و با نشانه اختصاریDSM شناختهمیشود، معیارهایی را برای تشخیص اختلالاتروانی مشخص کردهاست. بنابراین، DSM که مخفف Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders میباشد، یک زبان مشترک و استاندارد برای شناخت اختلالاتروانی بهشمارمیآید. اختلالاتشخصیت و اختلالات تجزیهای ازجمله موضوعاتی است که دراین کتاب مرجع تعریف شدهاست.
شخصیت، مجموعهای از صفاتروانی و بدنی انسان است که او را یکتا و پویا معرفیمیکند. با این تعریف، شخصیّت شامل کلّ وجود انسان خواهدبود که تمامی استعدادها، رفتارها، ارزشها، احساسها و هیجانها، میلها، اندیشهها، ادراک و نیز کلّیه صفات منشی مانند صداقت، متانت، سخاوت، امانت، جوانمردی، رفتار دوستانه، خوبی، خیرخواهی، مردمگرایی، همدردی، آرامش، خودشکوفایی، اعتمادبهنفس و احساس ایمنی و گرایش به سمت نیازهای عالی را دربرمیگیرد. بدیهی است عدم توانایی در تعریف و ارزیابی شخصیّت سببمیشود که نتیجهگیری و تحلیل آن نادرست و متناقض باشد.
یعنی:
اگر یک ذرّه را بر گیری از جای
خلل یابد همه عالم سرا پای
بهاینترتیب با تعریف سادهای که از شخصیّت ارائهشد میتوان نتیجهگرفت که:
۱ـ شخصیّت تمامیّت و کلّ وجود آدمی را دربر میگیرد.
۲ـ شخصیّت یکتاست و ازاینرو شخصیّت هرفرد از فرد دیگر متفاوت است.
۳ـ شخصیّت پویاست و همواره درحال تغییراست.
۴ـ شخصّیت در شرایط مختلف میتواند سالم یا نابهنجار باشد.
۵ـ عوامل زیادی در رشد و تکامل شخصیّت مؤثر هستند.
تغییرات و دگرگونیهای انسان، از تشکیل نطفه و دوران جنینی آغازمیشود و شخصیّت فرد در دورههای نوزادی، کودکی، جوانی، میانسالی و سالمندی همواره درحال تغییر است. بدیهی است بدون داشتن شناخت واقعی و درست از کلِّ شخصیت انسان، نمیتوان برای سلامت و درمان روان او و رشد و تکامل شخصیّت گامهای اساسی و مؤثّر برداشت. ازآنجاکه در شکلگیری و رشد و تکامل شخصیّت عوامل متعددی مانند ژنتیک، سرشت، هورمونهای مترشح درونی، محیطخانواده، کودکستان، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، سازمانها و محیطکار و مجموعه عوامل طبیعی و اجتماعی دخالت دارند، باید با کلّبینی و ژرفاندیشی روند تغییر شخصیّت را بررسیکرد.
کودک بین ۱تا۳سالگی چگونگی رشد، خویشتنداری و غلبهبر اضطراب را میآموزد و باگذشتزمان که «من» با آزمون واقعیتها رشدمیکند، یادمیگیرد که چگونه با محیط خود روبهرو شود و بر اضطرابی که بهصورت زنگخطر درایندوره عملمیکند، مسلّط گردد. درواقع با تکرار رویدادها و بهوجودآمدن قدرت خویشتنداری و توانایی تکلّم و رشد فکری درکودک، عملکرد «ابر من» خودنمایی میکند. بدیهی است که رشد و تکامل شخصّیت آدمی منوط به شکلگیری درست و تربیّت آن درایندوره است. بسیاریاز دانشمندان، ازجمله آلفردآدلر روانپزشک اطریشی، به نقش مهم مادر در شکلگیری شخصیّت و رشد آن توجه خاص داشتهاند. درواقع مادر (و نیز پدر) با کردار و رفتار درست به کودک خود ابرازمحبت و عشقورزیدن را میآموزد و روابط خوب اجتماعی و نوعدوستی درآینده در همین دوره به فرزند آموزشداده میشود. درمقابل اگر دراین دوره کودک را با دروغ و ریاکاری و مکر و حیله و ترس و نگرانی و اضطراب و تمایل به خودشیفتگی پرورشدهند، کودک میآموزد که در زندگی خود با احساس حقارت و ناتوانی به رفتارهای نابهنجار دستزند و با ازبینرفتن تعادل و سازگاری در او، تمام عمر در رنج و زحمت روحی و روانی زندگیکند.
با این مقدمه، میتوان وجود دوشخصیت یا چندشخصیت را در سازمان شخصیتی یک فرد پذیرفت و اضافهکرد که این شخصیتها ازهم مجزا بوده و هرکدام از آنها باتجربهها و خاطرات مخصوص بهخود ظاهرمیشوند. توصیف دکتر مورتونپرنس (Morton Henry Prince)، روانپزشک و نورولوژیست آمریکایی که درسال۱۸۵۴میلادی بهدنیاآمد و درسال ۱۹۲۹ درگذشت، از دختری بهنام سالیبوچامپ (Christine«Sally»Beauchamp) و بیان شخصیتهای سهگانه او زیرعنوان قدیس، بدکاره و خانم، درسال۱۹۰۶ میلادی نشاندهنده اختلالات تجزیهای هویّت میباشد. زمانیکه فرد هویّت جدید خود را بروزمیدهد، ناآگاهانه یاد زدوده میگردد و هویّت اصلی او فراموشمیشود و نمیتواند حوادث مهم زمان شخصّیت اصلی را بهخاطرآورد. در برخیاز مقالههایی که پیشازاین ارائهکردهام به ایننکته اشاره شدهاست که افراد برای حفظ تمامیّت «من» و رهایی از اضطراب، از مکانیزمهای دفاعی استفادهمیکنند. تجربههای دورانکودکی، استرسها و ظرفیت و همسازی شخص و البته عوامل دیگر درکاربرد این مکانیزمها نقش مهمی دارند. یکیاز این مکانیزمها که در شکلگیری شخصیّت جدید نقشدارد و در نوشتهای مستقل به آن خواهم پرداخت، مکانیزم همانندسازی است. خواننده محترم میتواند تصویرهای مندرج در مقاله را بادقت مشاهدهکند تا به تفاوت شخصیتها پیبرد.
نظرات
maryam farahani
7 سال و 6 ماه و 27 روز پیش
ارسال پاسخ
با سلام خدمت مدیریت محترم و تشکر فراوان برای چاپ این مقاله ها ی مفید می خواستم خواهش کنم اگر ممکن است از نویسنده محترم خواهش کنم علت افزایش طلاق ها را از نظر روان شناسی بنویسند