بخش سوم
پیشازاین اشارهشد که در فرضیــات پرفســور یـــونگ (Carl Gustav Jung)، نکتهای بسیار بکر و بیسابقه وجود دارد که باورهای قومی ـ قبیلهای انسان را دربرمیگیرد. یونگ، روان فرد را «خود» یا «خویشتن» (Self) میداند. «خود» دوجنبه دارد، یکی جنبهی خودآگاه شخصی یا فردی است و بخش مهم دیگرآن را جنبهی ناآگاه آن تشکیلمیدهد.
بهنظر یونگ خودآگاه بخش کوچکی از روان است، اما ضمیر ناآگاه بخش اعظم روان است که عمیقترین لایهی آن را ضمیر ناآگاه جمعی دربر میگیرد.
این ضمیر مخزن تجربههای مستمر اجداد انسان است که انباشته از رسوبات اولیهی زندگی است. بهعبارتدیگر همهی خصایص موروثی انسان، همهی غریزهها، همهی تمایلات و خواستهای درونی دیرینهی آدمی دراین مخزن رسوبکردهاند. البته این خصایص بهطور درهم و نامنظم دراین ضمیر نهفتهاند و بیان آنها به زبان رمز صورتمیگیرد. درواقع، ضمیر ناآگاه جمعی، آن بخش از روان انسان است که میراث روانی مشترک نوع بشر را از نسلی به نسل دیگر منتقلمیکند. این بخش زبان رمزی دارد که از تمامیّت روان انسان و هستی اوسخن میگوید. بهعبارتدیگر، ضمیر ناخودآگاه جمعی لایههای عمیقتری از ذهن است که تصاویر ذهنی جهانشمول را در خود جایداده است. ضمیر ناخودآگاه جمعی، حاصل انباشتهشدن تجربیات کلی و عام بشر است. یونگ، این تصاویر ذهنی را همان کهنالگوهایی میداند که نماد آنها رااسطوره تشکیل میدهد. کهن الگو یا آرکیتایپ (Archetypes) از واژهی یونانی آرکهتیپوس گرفته شدهاست. معنای این واژه در زبان یونان قدیم مدل یا الگویی بوده است که چیزی را از روی آن میساختند. بنابراین میتوان آن را کهن الگو یا صورت ازلی نیز ترجمهکرد. ازاینرو آرکیتایپها را میتوان مدل و الگوی اولیه و عناصر سازندهی ضمیر ناخودآگاه جمعی انسان دانست. یونگ، آرکیتایپ را تمام افکار غریزی و مادرزادی و گرایش انسان به انجام رفتارهایی میدانست که افراد برطبق الگوهای ازپیش تعیینشده انجاممیدهند و در همهی آدمیان نیز همانند است. اسطوره همان رویای جمعی است که درطی تاریخ، اقوام و ملل آنرا دیده و به زبان تمثیل و نماد بازگفتهاند. براساس فرضیات یونگ باورهای قومی قبیلهای بهصورت رمزهایی ظاهرمیشوند که مهمترین آنها ماندالا(Mandala) است. نخستین اسطورهایی که شکل میگیرد، ساختی مانند ماندالا دارد، یعنی نوعی نظم اوّلیه که چهارگوش است(شکلهای مندرج در مقاله).
یونگ وقتی متوجّهشد که بیمارانش رویاهایی اسطورهای میبینند اما از محتوای این رویاها آگاه نیستند، دریافت که لایهی عمیقی از روان انسان اسطورهساز است. این لایهی عمیق روان که شامل زمان پیشاز کودکی است، کهنالگوهایی میسازد که بالقوّه شکل ندارند ولی در نماد صورت میپذیرند. ماندالا واژهای سانسکریت، بهمعنی دایره یا حلقهی جادویی است و آن جدولی هندسی میباشد که برای نشاندادن نمادی از جهان هستی بهکارمیرود. این حلقهی جادویی همان است که پرفسور یونگ آنرا کهنالگوی «خویشتن» یا «خود» میداند. این حلقه نماد تمامیت است و کار ویژهی آن سازماندهی و دربرگیری تمامیت روان و تنظیم دوبارهی وضعیتهای درهم شده و نامرتباست.
بهاینترتیب کارل گوستاو یونگ مهمترین ویژگی لایهی ناخودآگاه جمعی را نمادهای کهن و شگفتانگیزی میداند که آرکیتایپ نام دارند. این کهنالگوها حاصل تجربیات پیوستهی انسانی است که درحال نو شدن هستند و بهشکل اساطیر جلوه میکنند. این اسطورهها که در قالب رمز متجلی میشوند و نیاز فطری بشرند پیوسته درحال تکرارشدن هستند؛ اما درهردورهی زمانی بنابه اقتضای آن دوره، اسطورهی قدیمی ناپدید شده اما ازبیننمیرود و در دورهی جدید بنابه شرایط آن زمان، در قالبی نمادین و جدید ظاهر میگردد.
اشارهشد که ناخودآگاه برای سخنگفتن با انسان، از رمزهای نهفته در نمادها استفادهمیکند و البته هرچه رمز قدیمیتر باشد کلیتر خواهد بود. در ضمیر خودآگاه رمز بهصورت تمثیل بیان میگردد. اما ناخودآگاه با رویا و اسطوره با انسان سخنمیگوید. بهعقیدهی یونگ رویای جمعی همان اسطوره است که درطی تاریخ توسط ملل و اقوام به زبان سمبول و نماد بیان میشوند و عمیقترین لایههای ناخودآگاه جمعی را آشکار میکنند. البته ناخودآگاه بیپرده و صریح با آدمی سخننمیگوید، بلکه همواره بیان خود را با رمز و راز و در پوششی از نماد پنهانمیکند. زبان رویا نیز چون زبان اسطوره، زبانی نمادین و رمزآلود است و این از آنروست که رویا و اسطوره هردو با ناخودآگاهی در پیوند هستند و از آن نشأت میگیرند. به دیگر سخن، ناخودآگاه بهوسیلهی رویا و اسطوره با انسان راز میگوید و با برانگیختن و پدید آوردن نمادهای رویایی و اسطورهای، نهفتههای خویش را بر او آشکار میسازد. رویا و اسطوره برآمده از ناخودآگاه میباشند و در چگونگی و ساختار نیز چندان از هم جدا نیستند؛ اسطوره به زبان رمز صحبتمیکند. زبان رویا نیز چون اسطوره، زبان نمادهاست. رویای جمعی همان اسطوره است که درطی تاریخ، اقوام و ملل آنرا دیده و به زبان تمثیل و نماد بازگفتهاند. اسطوره رویای همگانی است و از ناخودآگاهی همگانی میگوید. با کشف رمز اسطوره شناخت دقیقی از کهنالگوها میسر میشود. اما رویا از ناخود آگاه فردی سخنمیگوید. برخیاز نمادها، مثلاً در خواب، از ناخودآگاه جمعی ناشی میشود؛ این نمادها آنقدر قدیمی و ناآشنا هستند که انسان امروزی قادر نیست آنها را درک و یا بهطور مستقیم جذب نماید. واقعیت این است که برخیاز رویاها انسان را با حقایقی آشنا میسازند که نادیده گرفتن آنها زیانبار خواهد بود.
یونگ به نقش جبرانی برخی رویاها نیز توجه داشته و توضیح داده که ممکناست افرادی با افکار غیرواقعبینانه و خودبزرگبینی دست به اعمالی بزنند که با ظرفیت واقعی شخصیت و شرایط آنها همخوانی ندارد، اما در رویا به انجام آن اعمال موفق میشوند. درواقع رویا عدمظرفیت و کمبود شخصیتی آنها را جبران میکند و درعینحال، گاهی این رویاها بهدرستی افراد را از وقوع خطراتی که با آن مواجه میشوند آگاه میسازد. بدیهی است اگر این رویابینها به هشدار رویا برای بروز خطر توجه نکنند، ممکناست به مصیبتی بزرگ گرفتار شوند. برای روشنشدن این موضوع بیمورد نخواهد بود که به یکی دیگر از خوابهایی که یونگ به تحلیل آن پرداخته است اشاره شود. یونگ میگوید مردی را میشناختم که در امور نامتعارف و غیرآبرومند فعالیت میکرد. این فرد برای جبران این رسوایی، به ورزشهای سنگین مانند کوهنوردی میپرداخت. اوشبی خوابدید که در هنگام کوهنوردی و صعود به قله پایش را روی فضای خالی نهاده است. وقتی او خوابش را برای من تعریفکرد، من با شناخت شخصیت و منش و رفتار او به احتمال وقوع خطری جدی آگاهشدم. کوشش کردم برایش روشنکنم که باید به خوابش اهمیت بدهد زیرا رویای او مرگش را در کوهستان پیشگویی کرده است. متأسفانه با آنکه او را متوجه پیشآمد خطرناکی کردم، او به این موضوع توجهی نکرد و ۶ماه بعد خبر مرگ او را با سقوط از کوه شنیدم؛ او پایش را روی فضای خالی گذاشته بود. یونگ، با بررسی اینگونه رویاها میگوید: ذهن ناخودآگاه آدمی راز عجیبی دارد. ممکناست برخیاز رویاها رخدادهایی را پیشبینی کنند که در آینده روی خواهند داد. از اینرو بیتوجهی به رویا و نادیده گرفتن پیام رویا کار نادرستی است که ناشیاز ناآگاهی و کمسوادی فرد است. البته باید توجهداشت که درصد کمی از خوابهای رویابینها هشداردهنده هستند و به واقعیت میپیوندد. نکتهای که بسیار اهمیت دارد و باید به آن اشارهشود این است که پرفسور یونگ معتقد است انسان متمدن همانندی ناخودآگاه عاطفی خویش را با پدیدههای طبیعی ازدستداده است و درواقع انسان متمدن یا انسان تکنولوژی، خود را از جهان و طبیعت جداکرده و در موارد زیادی با دیگران و حتی با خود بیگانه شدهاست. درنتیجه وقتی سمبولها محتویات خود را به زبان طبیعت بیانمیکنند، درک و فهم آنها برای مردم مشکل است. اگر کسی به نظریهی کنراد لورنتس، دانشمند اتریشی که جایزهی نوبل فیزیولوژی و پزشکی را دریافت کردهاست دقتکند، خواهددید که بیشتر افراد امروزی از جنبهی انسانی فاصله گرفتهاند و همانطور که لورنز در کتاب ۸گناه بزرگ انسان متمدن آورده و پرفسور یونگ نیز به آنها پرداخته است، تار و پود سنتهای اخلاقی و معنوی انسان امروزی چنان ازهمگسیخته شده که آدمی را سرگردان و ناراضی و از خود بیگانه کردهاست. درواقع انسان امروزی نمیفهمد که با چه بهایی معنیگرایی را ازدستداده و با عقلگرایی تا چهاندازه دربرابر جهان زیرزمینی روانی عاجز و ناتوان شدهاست.
درمقالهی مستقلی به ناخودآگاه جمعی و زبان رمز آن و جنبهی علمی خواب یا رویای هشداردهنده خواهم پرداخت.
ثبت نظر