یکم) فرهنگ و تاریخ ایرانیان مستقیم و غیرمستقیم مردمان این دیار را دعوت به سکوت میکند.
سنتدینی، ادبیاتعرفانی، ادبیاتفولکلوریک و تاریخ اقتدارگرای این مرز و بوم، «ناخودآگاه جمعی» ایرانیان را بر میمنت سکوت و صولت صمت رهنمون ساخته است. ازاین منظر شاید پُر بیراه نباشد طعنهای که درکنفرانس بوستون به رواندرمانگر و سایکوآنالیست ایرانی زدهاند: «ایرانیها مگر میتوانند تداعی آزاد (Free association)کنند (گوهر همایونپور،2012).
گزارههای متعددی ما را به «نهگفتن» فرامیخواند :
1ـ1) در سنتدینی ـ عرفانی مستندات فراوانی امر بر عنان زبان میکند. روایات متعددی است که: «هرکس ساکتتر باشد، سالمتر است».
و یا از امام جعفرصادق(ع) آوردهشده: «سکوت، کلید هرگونه راحت و آسایش دنیوی و آخروی است... برای شخص جاهل، پرده ساتر و برای عالم زینت است. با سکوت سختی قلب و قساوتدل برطرف میشود.» (مصباح الشریعه ـ علامه مصطفوی)
«نقلشده که برخی اصحاب حضرترسول(ص) سنگ در دهان میگذاشتند و آنگاه که میخواستند سخن بگویند، تامل میکردند که آیا برای رضای خدا و درجهت وظیفهیالهی است یا خیر؟ اگر چنین میپنداشتند، سنگ را از دهان بیرون آورده، سخن میگفتند». (پیشین) سنتعرفانی نیز یکیاز طرق نیل به مقاصد منیف معنوی را در گوشهنشینی، عزلتجویی و بالمال زبان در کام کشیدن میداند.
در منظر عرفا زبان مانع و دافع عروج است و مسیر رهایی با مرکب صمت طی میشود. این یک نظر غالب درمیان اهلعرفان است که متوسطان جامعه (یعنی عموم مردم) قادر به شناخت رضا و خشم الهی نیستند. اکثریت مردم نمیتوانند تشخیص و تمییزدهند که کدام سخن موجب نورانیتباطن میشود و کدام یک به ظلمتدرون میافزاید.
این امری است که از عهدهی اولیای خدا برمیآید. از آن رو بهتر آن است که عوام کمتر سخن بگویند:
کمگوی و بهجز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند، تو خود پیشمگوی
گوشِ تـــــو دو دادنــــد و زبـــــانِ تو یــکی
یــــعنی که دو بشنو و یکی بیشمگوی
آن را که زباندهنـــــد، دیــــــده نــــدهنــــد
و آنـــرا که دهنــــــد دیـــده، خاموشکنند
یعنی آن که زبان میگشاید، چشم حقیقت بین ندارد. دیدهگشایی بر عالم غیب ملازم با دوختن دهان و بستن زبان است. این پارادایم در ادبیات عرفانی بارها تکرار شدهاست:
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
و یا:
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
آن را که خبری شد، خبری باز نیامد
برخی از مصلحان اجتماعی هم آنگاه که از فضای اجتماعیـ سیاسی وارد فضای اگزیستانس و شهودی میشوند هم امر بر سکوت میکنند. مرحوم شریعتی که بزرگترین سلاحش «کلمه» بود و تنها با کلمه تأثیر بیبدیلی در نیمقرن اخیر این دیار گذاشت، وقتی وارد تجارب معنوی خود میشود، «گفتن» را تقبیح میکند و به تقدیس «نگفتن» مینشیند. اینگونه است که در «کویر» میخوانیم:«حرفهایی است برای نگفتن. حرفهایی که هیچگاه سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند. سرمایه هرفرد به اندازهی حرفهایی است که برای نگفتن دارد.»
2ـ1) ادبیات کلاسیک، ادبیات فولکلوریک و ضربالمثلها هم انسان ایرانی را انذار به «نگفتن» میکند و احتراز از گفتن. تدقیق و تأمل دراین گزارهها بیفایده نیست: «زبانسرخ، سرسبز میدهد برباد» و یا:
«دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد» و یا : «اگر سخن نقره است، سکوت طلاست» پردهپوشی بخشیاز ادبیات هژمونیک این دیار است بهطوریکه شرط عافیت را در پوشاندن مسلک، مرام و مکنت میداند. سعدی به مثابه کسی که با توسل به کلمه نقش مهمی در پیریزی فرهنگی این ملک داشته است، خود باب موســعی دارد «اندر فضیلت خاموشی» :
زبان درکش ای مرد بسیار دان
که فردا قلم نیست بر بی زبان
صدفوار گوهــــرشناســان راز
دهان جزبه لوءلوء نکردند باز
(بوستان ـ باب هفتم)
و یا ایشان در«گلستان» میفرماید: «جوانی خردمند از فضول فضائل حظی وافرداشت و طبعی نافر. چندانکه در محافل دانشمندان نشستی به زبان سخن ببستی. باری! پدرش گفت:
ای پسر! تو نیز آنچه دانی بگوی. جوان گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.
نشنیدی که صوفیای میکوفت
زیر نعلین خویش میخی چند
آستیـــــنش گـــــرفــــــت سرهنــگی
که بیـــا نعــل بر ستــــورم بند
3ـ1) صولت صمت، تقبیح گفتن و تقدیس نگفتن تنها محدود به بافتار دینی، عرفانی و ادبی نیست. بلکه تاریخ اقتدارگرای این دیار مطعون، مشحون از شواهدی است که حاکمان کمترین تحملی دربرابر سخن متفاوت (و نه الزاماً مخالف) مردمان نداشتهاند. شعلههای خشموخون ناخودآگاه جمعی را به پاسداشت سکوت فرامیخواند. واقعیات هراسآور و هولانگیزی که درطول سدهها بر تارک تاریخ این ملک و ملت رفته است ما را به خاموشی و بنابر دعوی راقم به خفقان خود خواسته فرا میخواند. ناخودآگاه جمعی ما وارث تاریخی است که درآن زبانها از قفاها به درآمدهاست. ما وارث تاریخی هستیم که لبها دوخته شده، پاسخ کلمه با گلوله داده شده است. از نادر افشار تا صفویه، از محمود افغان تا قوم قجر، از پهلوی اول تا پهلوی دوم سرشار از فکتهایی است که سکوت را تضمین حیات میداند. ما فرزندان پدرانی هستیم که تنها هفتهزار تن از آنها در تصرف کرمان و به دستور آقامحمدخان چشمانشان از حدقه به درآمد. ما وارث چنین تاریخی هستیم. تاریخی که به تمامی ما را به نگفتن، حرفها را پیش خود نگاه داشتن،حتی در خلوت خویش هم زمزمهنکردن فرامیخواند. ناخودآگاه جمعی ما سرشار از سکوت است. ما کرها، ما لالهای تاریخیم. تاریخ از ما موجوداتی الکن ساخته است.
4ـ1) جدای از آنچه مذکور افتاد، تجربهی فردی ما هم نشاندهندهی آن است که گاه حرفزدن نهتنها درد ما را تشفی نداده، بلکه فزونتر هم کردهاست. این تجارب گاه به ما نشان داده است که زبان از چنان استعدادی برخوردار است که آتشها برافروزد، مناقشهها برانگیزد و کینهها دامنزند. پس همان به که سکوت را شعار خویش کنیم. رأیت صمت را برافرازیم و نگفتن را به مثابه امری اخلاقی تقدیس کنیم و درپس پرسونای اخلاق با دنیایی از حرفهای ناگفته (و درواقع معضلات حل نشده) پنهان شویم.
ثبت نظر