دوم) مشکل از آنجا آغاز میشود که مفاهیم عرفانی، ادبی و سیاسی بهطور ناخودآگاه وارد روابط فردی و حیات اجتماعی میشود. آنچه ناخودآگاه جمعی ما از سنتدینی، شهودمعنوی و تجربیات تلخ تاریخی باخود حمل میکند بهطور کاملاً Uncounsciously وارد فضای شخصی میشود و باخود بار معنایی و هیجانیاش را هم میآورد. مسأله این است که ناخودآگاه قادر به تمییز و تفارق میان مؤلفههای انتزاعی مذکور با پیچیدگیهای حیات اجتماعی و روابط آدمیان نیست و این امر به غایت آسیبزاست. تعمیم و بسط (generalization) مفاهیم معنوی مذکور به حوزهی زیستفردی نهتنها به پرمعناشدن رابطه نمیانجامد، بلکه رابطه را از معنا تهی میکند. نهتنها همافزایی رابطه نمیآورد، بلکه خود، ضدرابطه میشود. به تعبیر مولانا سرکنگبینی میشود که از قضا صفرا میافزاید.
سکوت اگر در سنت دینی مانع از گناه میشود و اگر درطریق عرفان بال پرواز میگردد و اگر در جامعهی توتالیتر جامهی حیات میشود، اینجا و در ساحت روان، موجودی را میآفریند پر از تنشهای عظیم و تعارضات پشته و اضطرابهای مردافکن. هیجانات و خاطراتی که درطول سالها و با هزار تکلف دفن شدهاند، دفع نشدهاند. ممکناست درظاهر فراموش شوند، اما هرگز از یاد نمیروند. ممکناست «تن» را رها سازند، اما «جان» را در چنبرهی خویش میفشارند. «سکوت همان تشویشی است که مایل است لال بماند. همه متوجه میشویم که تشویش موردنظر و آنکه در درون ما میخواهد لال بماند، همان ناخودآگاه ماست که وطن و غربت نمیشناسد و یا از این هم بدتر؛در وطن خویش غریب است» (زولیا کریستوا ـ گوهر همایون پور).
میتوان عمری ادعا کرد: «هیچ مسألهای نیست» و یا: «حرفی برای گفتن وجود ندارد» و یا: «مشکلی نیست» و یا: «جز خاطرهای دور هیچچیز باقی نماندهاست.» اما و هزار اما نمیتوان بر رنج قلابشدن کلمات درپس پشت میلههای خود سانسوری و انکار غلبه کرد. سکوت از منظر روان شناختی جز برهمزدن تعادل روان و بالطبع انواع نشانهها و شکایات رواننژندی (neurosis) و حتی روانپریشی (psychosis) بهرهای دربر ندارد. فیلم اخیر پوراندرخشنده ـ«هیس...»ـ تاحدی نشان میدهد که امر برسکوت نابهجا چه تأثیر مهلک و ویران کنندهای بر قربانی میگذارد و چگونه تمامی هستیاش را تحتالشعاع قرارمیدهد.
سوم) «زیگموند فروید» در مقاله «negation» بهتشریح چگونگی تأثیر نگفتن و مکانیسم انکارکردن بر سایکوپاتولوژی آدمی میپردازد؛ «زمانی که مطلبی negate میشود، بهاین معناست که فرد میخواهد بگوید این مطلبی است که من ترجیح میدهم تا سرکوب شده باقی بماند.» بنابر ادبیات فرویدی، من (ego) هیجانات و تجربیات را در ناخودآگاه (UNCS) سرکوب میکند تا از دسترس خودآگاه (CS) دور بماند. چراکه حضور متریال مذکور در خودآگاه اضطرابزاست. طرفه آنکه بخش عمدهای از حال بدآدمی مربوط به material و عواطفی است که ego ترجیح میدهد تا سرکوب شده (repressed) باقی بماند. فیالواقع متریال سرکوبشده بهسان شمشیر داموکلس برای یک عمر بالای سر سلامتروان باقی میماند. فروید بر این رأی است که ناخودآگاه از جنس کلمه (word) است. متأخرین فروید ازجمله «ژاکلکان» هم براینامر مهر تأیید میزنند: «ناخودآگاه بهصورت کلمه ساختارمند شدهاست». ناخودآگاه سرشار از حرفهای ناگفتهاست. پس اگر درد ازجنس کلمه است، درمان هم از جنس کلمه است. این درد، خود درمان است. بنابر نظر فروید تا زمانیکه کلمه از ناخودآگاه بهسمت پیشآگاهی (preconscious) و بالمال آگاهی جریان نیابد، امکان حلوفصل شکایاتی چون اضطراب، افسردگی، وسواس، اختلالجنسی و... وجود ندارد.
این مسیر با مرکب زبان (language) طی میشود. negation اما مسدودشدن جریان درمرحلهی پیشآگاهی است. ازاینرو negation یک گام پیشتر از سرکوب است.
Negation سبب میشود متریال از ناخودآگاه بیرون آید و از این جهت بر سرکوب اولیه (primary repression) فائق میشود اما با مسدودشدن در PCSگویی مجدداً دچار سرکوب میشود (secondary repressing). به بیان دیگر negation راهی است بهسوی منزلگه «فهمیدن» اما درنهایت سراز ناکجا آباد «نفهمیدن» درمیآورد. Negation وجهی است از سائق زندگی (life drive) اما کارکردش به سائق مرگ (deathdrive) میماند. با مسدودشدن پیشآگاهی پروژهی بازسازی ساحت روان ابتر میماند. برای آنکه هیجانات و تجربیات بالا بیاید لازماست تا ego تخریب شود (deconstruction) و باز ازنو ساخته شود (reconstruction). این روند در negation ناتمام میماند و این بهمعنای بدترشدن حال بد آدمی است و این همان رنجی است که ما میبریم.
حال بد ما ریشه درحرفهایی دارد که نگفتهایم، نه حرفهایی که گفتهایم. خطر حرفهای گفتهنشده بهمراتب بیشتر از حرفهای گفته شدهاست.
چهارم) «دکارت»: عقیده داشت که رفتار زبانی آدمی مهمترین وجه تمایز او از حیوان است؛ «زبان خلاق بالاترین تجلی تمایز آدمی با حیوان است.» دکارت تنها نشانهی مطمئن برای موجودی که صاحب ذهن است را توانایی به کارگیری زبان میداند آن هم بهشیوهای خلاق، انسانی، منسجم، همراه با نوآوری، متناسب با موقعیتها و پدیدآورندهی اندیشهها در اذهان.
زبان شالودهی تفکر کلامی ـ منطقی است. زبان انتقال تجربهی انباشته شدهی نسلهاست. اساسیترین عنصر زبان کلمه است. «انگلس» میگوید: «ریشههای نخستین کلمه را باید در تاریخ کاروکنش متقابل اجتماعی بست.» زبانشناسی در سالهای متأخر دستخوش تغییرات شگرف شدهاست. در مراحل اولیهی رشد زبان، کلمات دارای خصلت وابستگی به عمل بودند. در زبانشناسی متقدم و ازجمله در آثار فروید زبان واسطهی واقعیت بهشمار میرفت. در رویکرد مبتنی بر objectivism نقش زبان به مثابه حامل معنا تقلیل مییابد. اما «سراسر تاریخ زبان انسان، تاریخ رهایی کلمه از زندگی عملی و روند تکامل گفتار بهسوی فعالیتی مستقل است. کلمه حامل تکامل اجتماعی است... و در فرآیند این تکامل کمکم از وابستگی به فعالیت عملی جدا شده، بهصورت نظامی مستقل درآمدهاست.» (زبان و شناخت ـ الکساندر لوریا) فیالواقع در نگاه ساختارگرایانه، فهم واقعیت بیرونی ازطریق کلمه میسر میشود. شاید جامعترین تعریف این پارادایم را درسخن «همبولت» بتوان دید:
«همبستگی دوطرفهی اندیشه و کلمه بهروشنی بیانگر این عقیده است که زبان ابزار بیان واقعیت ازپیش ساخته شدهاست.» چندین نسل از روانشناسان و زبانپژوهان کلمه را بهعنوان علامتی ساده که جانشین شیء میشود، تلقی میکردند و کارکرد اصلی کلمه را اشاره به یک شیء میدانستند. اما درفضای پستمدرن که متضمن نگاه پساساختارگرایی است زبان دیگر تنها حامل و واسطهی واقعیت نیست. بلکه اساساً خود واقعیت است؛ «اساساً واقعیت در قالب گفتمان ساخته میشود.» (Evans ـ 1996) این همان قول لکان است که : «زبان خود را به رایگان دراختیار ما میگذارد تا به کارش بگیریم، اما بهمحض آنکه پذیرفتیمش، ما را به اشغال خود درمیآورد.» بهنظر میرسد لکان، نظریهی فروید را در پارادایم constructivistic مفهومپردازی مجدد کردهاست. در ذیل گفتمان مذکور دنیای مدلول اساساً چیزی بهجز دنیای زبان نیست؛«مدلول هرگز بیرون از زبان حضور ندارد.» (Barthes ـ 1973) نگاه فرمالیستی «نوام چامسکی» هم زبان را نه ابزار، بلکه بخشیاز سرشت آدمی میداند و برای زبان ماهیتی فطری قائل است. چامسکی در ضرورت زبانپژوهی میگوید: «مطالعهی عمیق زبان آدمی میتواند در پایهریزی علوماجتماعی انسانمدار و نیز جهت کنش اجتماعی موثر باشد. ما چشم بهراه روزی هستیم که پژوهشهای زبانشناسی راهنمای استواری باشد فرا راه مبارزات بیپایان و البته تلخ و ناگوار انسان برای دستیابی به آزادی و عدالتاجتماعی.» (زبان و آزادیـ1970).
زبان نوعی نمادپردازی (symbolization) احساسات و تجارب آدمی است. با بازنمایی واقعیت ازطریق نمادینکردن آن ناگزیر میشویم با احساسات و هیجانات پشت آن مواجه شویم. ناچار میشویم بر آنچه برما رفتهاست چشمدرچشم بدوزیم تا شاید «راهی به رهایی» بجوییم. یا به تعبیر لکان «تخلیه ژوئیسانس از بدن» صورتگیرد. فروید براین رأی است که زبان، دنیای دوگانهی مادر ـ کودک را بههم میزند و پیوند آرامبخش پیشین را میگسلد و این هزینهای است که انسان برای انسانشدن خود باید بپردازد. این حرکتی است از طبیعت بهسوی فرهنگ. لکان اما پارا ازاین هم فراتر میگذارد و اساساً فرهنگ را مولود زبان میداند و این قصه البته ادامه دارد.
ثبت نظر