شماره ۱۰۵۲

مکتب «پزشکی‌امروز»

پروفسور رضا قادری - پوست

در هـرکجا هـنر و قــداسـت پزشکی ارج نهاده شود در آن‌جا عشق به انسانیت موج خواهد زد.

بقراط

روز ۲۳ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۹۴ خورشیدی است. زنگ تلفن توجهم را به‌خود جلب کرد... در آن‌سوی خط صدای آشنا و مـهربان جناب آقای مهندس اردوان‌سیف‌بهزاد مثل همیشه صمیمی و گرم بود‌... ایشان از من درخواست کردند تا به‌عنوان عضو هیئت تحریریه‌ی «پزشکی‌امروز» در آستانه‌ی سالروز 25‌سالگی آن مطلبی را  تهیه کنم که این متن را در پاسخ به درخواست ایشان‌نوشته‌ام.

یادم می‌آید در تابستان ۱۳۶۹ که پزشک جوانی بودم به همراه تنی چند از دوستان منجمله دوست بسیار عزیـزم دکتر‌رضا ‌اورنگ (که درحال‌حاضر به‌عنوان فوق‌تخصص روماتولوژی در یزد مشغول خدمت‌اند) داوطلبانه عازم منطقه‌ی زلزله‌زده‌ی رودبار و رستم‌آباد در استان گیلان شدیم که خاطرات زیادی از آن دوران دارم و بسیار درس گرفتم.
 ازجمله مسابقه  و رقابت  در خدمت‌رسانی پزشکان بدون مرز فرانسوی در رودبار و آلمانی در رستم‌آباد که قبل‌از خیلی‌ها برای کمک‌رسانی به هموطنانم آمده بودند و فارغ از رنگ، نژاد، ملیت و مذهب و قومیت قربانیان، به نجات جانشان شتافته بودند. موضوعی که در روزگار گذشته در دبستان‌ها به ما آموزش می‌دادند که بعداً به آن خواهم پرداخت.

یکی‌از دیگر خاطراتم در تابستان ۱۳۷۰ که به شیرین‌ترین آنها تبدیل‌شد  این بود که در همان روز نخست سفر به گیلان در رشت یکی از همکاران عزیز پزشک، هدیه‌ای به من داد که تا ابد همراه من خواهد بود و این بهترین هدیه، اولین شماره‌ی ژورنال «پزشکی‌امروز» بود و در آنجا بود که با نوزادی آشنا شدم که امروز به جوان برومند 25‌ساله‌ای تبدیل شده‌است و به‌رغم مشکلات بسیار، همچنان محکم و استوار به راه دشوار و پُر پیچ‌وخم خویش ادامه می‌دهد.

اما موضوعی که  در روزگار گذشته در دبستان‌ها به ما آموزش می‌دادند والان به آن می‌پردازم... یادم می‌آید در اولین روز تحصیل در دبستان ملی صائب، مدیر محترم مدرسه آقای ذبیح‌اله سروری به همراه معاونشان آقای فال سلیمان در سر صف از ما خواستند انتخاب کنیم که آیا می‌خواهیم عضو سازمان جوانان باشیم یا پیشاهنگی... و باتوجه به لباس بسیار آراسته‌ی سازمان جوانان که شامل یک کت و شلوار شیک سرمه‌ای و پیراهن سپید و پاپیون خوشرنگ سرمه‌ای بود، بدون درنگ من آن را انتخاب کردم... ولی در نهایت متوجه شدیم که هیچ فرقی باهم نداشتند چون ما در روزهای خاص، بخصوص در آخرین روزهای اسفندماه و نزدیک به عید نوروز  به دیدار بیماران در بیمارستان‌ها، به کمک یتیمان و کودکان بی‌سرپرست در نوانخانه‌ها و پرورشگاه‌ها می‌رفتیم و... درنهایت هر‌دو سازمان ما را با خدمت به همنوعان و هموطنان نیازمند آشنا می‌کردند و حاصل آن نسلی شد که جانش را برای سرفرازی میهن و خدمت به همنوعانش فدا‌می‌کرد و در هرحادثه‌ای مثل زلزله‌ی رودبار و رستم‌آباد  در ۳۱ خرداد ۶۹، زلزله‌ی خراسان‌جنوبی در اردیبهشت ۷۶ و زلزله‌ی مهیب بم در ۵ دی۸۲ و...به‌طور داوطلبانه آماده‌ی خدمت‌رسانی می‌شد... به نظرم مهمترین آموزش ما در دبستان ملی صائب، درس عشق به انسان و انسانیت بود... ولی چرا این‌ها مطرح شد وچرا این مطلب را نوشتم...

مدتها قبل درپاسخ به درخواست روانشاد و زنده یاد جناب آقای دکتر «فرخ سیف بهزاد» برای چاپ بیوگرافی من، نامه‌ای برای ایشان نوشتم  ولی  بعد ازمشورت با جناب دکتر از ارسال برای  چاپ آن خودداری کردم چرا که فکر کردم شاید حمل بر چاپلوسی و تملق گردد. گرچه لازم به گفتن نیست که نه شخصیت بی‌نظیری همچون جناب آقای «دکتر سیف بهزاد» نیاز به تعریف من داشت و نه من نیازی به این کار.

کسانی که من را از نزدیک می‌شناسند می‌دانند که من از این دو واژه‌ی «چاپلوسی و تملق» و بخصوص از آدم‌های چاپلوس، بسیار گریزانم و جز پروردگار یکتا کسی را لایق ستایش نمی‌دانم و فقط  بزرگوارانی را که شایسته‌ی ارج نهادن بوده‌اند، ارج نهاده‌ام و برعکس بسیاری را  نیز مورد انتقاد مستقیم و غیرمستقیم قرار داده‌ام و به‌خاطر همین خصوصیات اخلاقی تا به‌حال بهای گزافی نیز‌پرداخته‌ام.

ولی حالا که دیگر او در میان ما نیست (و جای خالی‌اش بیش از پیش احساس می‌شود ولی امیدوارم سایر همکاران محترم در هیئت تحریریه‌ی «پزشکی امروز» و بخصوص فرزند برومند ایشان،  این راه سخت را همچون گذشته ادامه دهند)  ودیگر هرگونه شائبه‌ی تملق از بین رفته است، شاید بی‌مناسبت نباشد تا آن نامه را منتشر کنم و اما متن آن نامه.........

استاد گرانقدر جناب آقای «دکتر فرخ سیف بهزاد»

مدیر مسئول محترم  ژورنال «پزشکی امروز»

ضمن تقدیرو سپاس از حضرتعالی، هیئت تحریریه‌ی محترم و گردانندگان و دست‌اندرکاران ارجمند هفته‌نامه‌ی وزین «پزشکی امروز» بخصوص مدیر محترم اجرایی مجله جناب آقای مهندس اردوان  سیف بهزاد، که این حقیر را مثل همیشه مورد لطف بی‌پایان خود قرار داده‌اید.

بیش از۲۴ سال قبل در سال ۷۰ و در آغازین ماه‌های فراغت از تحصیل از دانشکده‌ی پزشکی، درسفر به گیلان با «پزشکی امروز» آشنا شدم و از آن زمان تا به امروز هیچگاه رابطه‌ام  با این یار دیرین قطع نشده است.

در فرودین ماه  سال ۱۳۸۶، پس از چاپ مقاله «ایدئولوژی عشق و مهر چاره‌ای برای انسان مبهوت و مهبوط» در دفتر نشریه «پزشکی‌امروز»چند بار با هم تماس تلفنی داشتیم و دقیقاً به خاطر دارم که در یک عصر پاییزی در آذرماه همان سال،در مسیر مسافرت به سوی مشهد بودم که زنگ  تلفن همراهم به صدا در آمد، صدای آشنای حضرتعالی بی‌نهایت باعث خوشحالی من شد. درآن تماس، جنابعالی از من درخواست کردید که بیوگرافی خود را برای چاپ در مجله‌ی شما بفرستم و در آن زمان خدمت شما عرض کردم که خود را شایسته‌ی این همه لطف و بزرگواری شما نمی‌بینم و در مقامی نیستم که این کار انجام شود. ولی حالا شاید لازم باشد این خواسته‌ی شما را اجابت کنم:

من خود را شاگرد مکتب «پزشکی امروز»  می‌دانم.

برای من مایه‌ی بسی افتخار و مباهات است که در مکتبی شاگردی کنم و بیاموزم که اساتید بزرگواری همچون زنده‌یاد جناب آقای پروفسور یحیی عدل، جناب آقای پروفسور لطفی (همشهری بزرگوار و عزیزم) جناب آقای دکتر عبدالحمید حسابی و.. داشته و دارد. البته اگر این حقیر را به شاگردی بپذیرند.

فکر می‌کنم  شاید  در اینجا  این رباعی از شاعر نامی و عارف بزرگ حکیم عمر خیام، بی‌مناسبت نباشد چرا که زبان حــال خود من‌است؛

یک چند به کودکی به استاد شدیم

                     یک چند به استادی خـود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید

                    از خاک بــرآمدیـــم و بــر بــاد شـــدیم

روزی باد ما را با خود خواهد برد (نام فیلمی از عباس‌کیارستمی)...

برمی‌گردم به سال‌های خوب‌و روزگار خوش و زیبای کودکی که فارغ از همه چیز و همراه با دوستانم به بازی‌های کودکانه مشغول بودیم که ناگاه تغییر محیط  و ورود به مدرسه آغاز شد و... یک چند به کودکی  استاد شدیم... من دقیقاً روز اول مهر 1350 را به یاد دارم در حالی که فقط 5 سال داشتم و دستهایم از ترس و اضطراب حاصل از آن یخ کرده بود و روانشاد مرحوم پدرم دستم را گرفت و به سمت دبستان ملی صائب برد و به این ترتیب از آن زمان تاکنون از محضر اساتید بی‌شماری فقط آموخته‌ام. (که فهرست همه این عزیزان به همراه روش تدریس و تکیه کلام و خاطراتی که ازآنان در ذهن داشته و دارم  در مقاله‌ای تحت عنوان «ما مدیون اساتید عالیقدر خویش هستیم» در «پزشکی امروز» به چاپ رسیده است) من هیچگاه گفتار بزرگان را فراموش نکرده و نخواهم کرد و خود را همچون  کودکی می‌دانم که همیشه نیازمند آموختن است و با آموختن هر موضوع جدید سر از پا نمی‌شناسد... از ویلیام شکسپیر بسیار آموخته‌ام جایی که در توصیف شکوه دنیوی (Glory of vanity)می‌گوید: شکوه دنیوی پوچ است و دقیقاً مثل دایره‌ای است که در اثر انداختن سنگریزه در آب برکه ایجاد می‌شود. چرا که درست در هنگامی که به بیشترین وسعت خود می‌رسد، ناگهان محو می‌شود.     

درست  مثل حباب در لحظه‌ای که انسان فکر می‌کند همه‌ی قدرت‌ها در اختیار اوست،  می‌ترکد و محو می‌شود انگار که هرگز نبوده‌است.

 از عارف بزرگ، مولوی بلخی(مولانا) و مثنوی معنوی و دیوان شمس او بیش از پیش فراگرفته‌ام. جایی که می‌فرماید:

این هم گفتیم لیک انـــــدر بسـیج

                     بی‌عـــــنایــات خدا هیچیـــم هیـــچ

بی‌عنایات حق و خــاصان حــق

                     گر ملک باشد سیاه هستش ورق

قطره‌ی دانش که بخشیدی زبیش

                     متصل گردان به دریاهای خویش

و نیز  از ایزاک نیوتون که همه این نابغه‌ی علم فیزیک و پدر علم مکانیک را می‌شناسیم (او  در دنیایی که بر اساس نظر هراکلیتوس «هیچ  قانونی جز تغییر و دگرگونی، همیشگی و پایدار نیست» قوانینی را وضع کرد که پس‌از قرنها پا برجا مانده است و بدون شک کسانی مثل او، رنه دکارت، باروخ اسپینوزا و ولتر، پایه‌گذاران رنسانس در اروپا ونجات انسان‌ها از دوران جهل و تعصب و خرافه بوده‌اند) درسالهای پایانی عمراز نیوتون پرسیدند چه احساسی‌داری؟

گفت همانند کودکی بر ساحلی از دریای دانش که هنوز پاهایم خیس نشده است.

انگار  نیوتون نیز آثار مولانا، مثل مثنوی معنوی را  خوانده و کاملاً درک کرده بود!

پس من هنوز همان کودک دبستانی دیروز  هستم که  همچون  گذشته نیازمند آموختن و آموختن وآموختن هستم.

و اما جناب دکتر، حضرتعالی و همفکران وهم نسل‌هایتان کیمیایی هستید نایاب و غنیمتی که همچون در قیمتی، باید قدر شناخت چون جایگزین ندارید. خداوند مهربان‌تر از آب، وجود نازنین این نسل بی‌بدیل را از گزند و آسیب‌های این روزگار کژمدار حفظ فرماید. خداوند ایران زمین نگهدارتان‌باد.

سلامتی وموفقیت روزافزون جنابعالی وهمه‌ی همکاران عزیز و ارجمندتان را از آفریدگار بی‌همتاآرزومندم.

و در انتها طبق درخواست حضرتعالی، بیوگرافی خود را به اختصار در چند کلمه برای شما‌می‌فرستم:

من–دانش‌آموز دبستان ملی صائب به گاه دیروز!

و شاگرد مکتب «پزشکی‌امروز» هستم!.


تعداد بازدید : 1674

نظرات

دکتر فایزه قادری

9 سال و 4 ماه و 27 روز پیش

با سلام حضور استاد بزرگوار ایزد منان را که چون همیشه کلاس درس ارزشمندتان تان پرورنده شاگردان "مکتب پزشکی امروز" باشد عرض سپاس از مجله ارزشمند پزشکی امروز

ثبت نظر

ارسال