هرازگاهی دستی به قلم میبرم و هرآنچه درآن لحظهی خاص از قلبم برمیآید را به ذهنم میسپارم و سپس مینویسم و نمیدانم چه اسمی برایش انتخابکنم؛ شاید «دلنوشتهها» بهترین نام باشد! شاید...
در شهریورماه93،پزشک فرهیخته و انسان فرزانهای چهره در نقاب خاک کشید که یاد و خاطرهی او هیچگاه از ذهن دوستدارانش پاک نخواهد شد.
در گفتگوهایم با فرزند ایشان جناب آقای مهندس اردوان سیفبهزاد، قرار براینشد به یاد او و برای او.. و برای اولینبار این دلنوشتهها را منتشرکنم و چه جایی بهتراز «پزشکیامروز» یعنی بهترین یادگار فراموش ناشدنی او...
این قسمتهایی کوتاه از این دلنوشتههاست که اسمش را گذاشتهام «عشق به انسانیت انسان».
آنرا تقدیم میکنم به روان پاک زندهیاد «دکتر فرخ سیفبهزاد» چراکه با شناختی که از او دارم فکرمیکنم کاملاً هماهنگ با طرز تفکر او و جهانبینی اوست چراکه او نهتنها عاشق ایران بود و ایرانی، که عاشق انسان بود و وجودش آکنده از عشق به انسانیت و عواطف انسانی...
من تورا دوستدارم
همانگونه که رقص عاشقانهی پروانهها و شاپرکها روی علفزار و گلهای وحشی را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که عشقبازی دو قوی سپید شیفته در بیکران آبی دریا را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که طراوت و سردی آبهای عمیق اقیانوس اطلس را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که لمس شبنم روی گلبرگ گلهای زیبا در صبح بهاری را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که دیدن پرواز سنجاقکهای آبی رنگ روی برکههای آب بکر را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که رقص برگهای سبز و سپید سپیدارهای وزان درمقابل باد را در روستاهای دستنخورده در فصل تابستان دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که شبهای ناب بیتکرار تاریک اما پرستارهی کویر را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که شنا در آبهای نیلگون دریای مدیترانه و اژه در کنار ماهیهای رنگارنگ را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که نگاه نفسگیر چشمان زیبای آهوان وحشی را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که حس وزش نسیم بر لالهها و شقایقهای بهاری را در روزهای اول فرودینماه دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که بهار و اردیبهشت پُرگل شیراز و باغ ِارَمَش را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که نوازش نسیم بهاری بر شکوفهها و شاخسار نورستهی درختان سرسبز را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که شکوه پرواز سراسیمه و دیوانهوار دو پرندهی عاشق درکنار هم را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که اصالت کبوترهای چاهی و پروازشان در مَرغزارهای وطنم را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که خرامیدن و آواز کبکهای پرغرور در دشتهای سرسبز بهاری را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که دیدن کنتراست رنگ زیبای آسمان آبی، ابرهای سپید و تپههای سرسبز را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که شکوه رویش سبزهها، گلهای وحشی و بنفشههای رنگارنگ در اواخر اسفندماه در سالروز تولدم را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که تماشای بازی رنگهای جادویی دریای مدیترانه در هنگام غروب خورشید را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که طراوت هوای همیشه بهار بیروت دلربا پساز بارانهای سیل آسایش را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که اتمسفر «شهر جادویی و زیبای بشری» محل تولد و آرامگاه جبران عزیز بر بلندای مشرف بر مدیترانه را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که تلألو خورشید برسطح دریای اژه در ویستا هیل را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که نسیم روحبخش دریای اژه در بودروم با خانههای سپیدش و پنجرههای آبی آن و طاقبستانهایش با گلهای خوشرنگ کاغذیش را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که گردش آهنگین در پارک تاریخی و رویایی ورسای با آن آبنماها و استخرها و مجسمههای زیبایش را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که دریاچهی مسحورکننده و زیبای سوان در ارمنستان با آن هوای سرد و فرحناکش را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
همانگونه که تماشای قصرهای تاریخی شگفتآور فانتزی و رنگین پِنا در ارتفاعات مشرف بر جنگلهای زیبا در پرتغال را دوستدارم.
من تورا دوستدارم
وقتی در کلیسای سنپیتروی واتیکان ـ کلیساهای ایروان یا کلیسای قدیمی بر بلندای دریاچهی زیبای سوان ارمنستان ـ کلیساهای قدیمی گرجستان در شهرهای زیبای
تفلیس و باتومی و... به زانو افتادهای و با آرامش با مسیح مهربان راز و نیاز میکنی زیرا من نیز درکنار تو به آرامش رسیدهام.
من تورا دوستدارم
ای پیرزن مهربان 90ساله و شاید بودایی{که حتی آئین و دینت را هم نمیدانم) وقتی در جنگلهای گرمسیری با آن بادبزن زیبا از پرطاووس، مورچهها و حشرات را به آرامی به کناری میرانی مبادا بهطور سهوی آسیبی به موری برسد چون من مهر و محبت و بیآزاری تو را دوستدارم.
همانطورکه حکیم طوس فردوسی بزرگ فرموده است:
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
من تورا دوستدارم
وقتی در غار باتو در کنار تندیس بزرگ مورگان از پلهها بالا میروی تا گناهانت بخشیده شود زیرا من نیز در کنار تو از آن پلههای بیشمار بالا رفتهام و از عرقریختن درآن ظهر گرم شرجی لذتبردهام و به آرامش رسیدهام.
من تورا دوستدارم
وقتی در معبد زیبای چینی در بلندیهای فراموش نشدنی گتنینگ، درآن طبیعت زیبا به عبادت مشغولی زیرا من نیز درآن مکان زیبا در کنارت به لذت و آرامش رسیدهام.
من تورا دوستدارم
وقتی در کلیسای زیبای حریصا بر فراز مدیترانه ـ در کلیسای رمزآلود و مرتفع فاطیمای پرتغال و لیسبون یا در کلیساهای زیبا و تاریخی در رم، پاریس و ورسای ـ به دعا مشغولی و به خلسه فرومیروی و همراه گروه کُر همصدا آواز سرمیدهی. چراکه من از شنیدن ترنم این آوازها به وجد میآیم، چراکه هرسلول ما یک سمفونی مینوازد و من همیشه از دیدن مردمان آهنگین مسرور میشوم و لازم به گفتن نیست که من هیچگاه به مردمان بیآهنگ اعتماد نکردهام زیرا هرگز آنها را اعتماد نشاید.همانطور که ویلیام شکسپیر در پردهی پنجم تاجر ونیزی میگوید.(پانوشت)
من بانو مرصع جوهرچی، مادربزرگ عزیز و مهربانم را ستایش میکنم؛ هنگامیکه با آرامشی مثالزدنی درکنار سجادهاش و فارغ از هرچیز مشغول راز و نیاز بود. من او را دوستدارم چون هنوز اولین زمزمههای عشق و محبت او در گوشم طنینانداز است. او تندیس عشق بود و صفا. هرچه درس عشق و محبت است در کلاس او فراگرفتهام، چراکه از اولین روزهای زندگیم او بیدریغ همهی اینها را نثارمکرد و به من آموخت و بنابراین بدونشک این متن سرچشمه در عشق پاک و ناب او دارد و بیگمان متعلق به اوست...
و حالا بهنظرم اوج این دل نوشته اینجاست:
من تورا دوستدارم
تا ابد و برای همیشه حتی اگر تو هرگز و هیچگاه آنرا ندانی.
و سرانجام:
من تورا دوستدارم
نه بهخاطر نژادت، نه بهخاطر ملیتت، نه بهخاطر رنگت، نه حتی بهخاطر فرهنگ و خرد نیاکانت، بلکه فقط بهخاطر خودت؛ گرچه همهی اینها را هم دوستدارم چون متعلق به توست.
من تورا دوستدارم
فقط بهخاطر اینکه تو انسان هستی و تو ای انسان، من تورا دوستدارم فقط بهخاطر عشق به انسانیت تو...
برای این جهان خسته و نا امید باید طرحی نو در انداخت...باید فلک را سقف بشکافیم و باید کاری کرد کارستان و آیا بهنظر شما این بدون عشق واقعی ممکن خواهد شد؟... به نظرم این امر خطیر بدون عشق عمیق و ناب و بدون عشق و احترام به عواطف انسانی، هرگز ممکن نخواهد بود... بدون عشق هرگز... هرگز
پانوشت:
The man that had no music in himself,Nor is not moved with concord of sweet sounds, is fit for treasons, stratagems and spoils;The motions of his spirit are dull as night And his affections dark as Erebus:Let no such man be trusted.Mark the music. The Merchant of Venice V, i
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
حافظ شیرازی
I LOVE YOU ALWAYS, FOREVER. Even if you never know
نظرات
فایزه
9 سال و 1 ماه و 3 روز پیش
ارسال پاسخ
به نام خدا وبیاد انسانهای بزرگ.... زنده یاد دکتر فرخ سیف بهزاد هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ..... ثبت است بر جریده عالم دوام ما