شماره ۱۰۶۸

نقش لوگوتراپی در ایجاد آرامش

دکتر مهدی نوری .F.R.C.P

نقش لوگوتراپی در ایجاد آرامش

در مکتب روانشناسی  لوگوتراپی (معنادرمانی)، معتقدند اگر به زندگی کسانی‌که احساس تنهایی و اضطراب و افسردگی می‌کنند‌، معنا داده شود و یا آنها را با معنای زندگی آشنا سازند‌، امید به زندگی در آنها ایجاد می‌گردد و از تنهایی و اضطراب نجات می‌یابند.

دکتر ویکتور فرانکل، روانپزشک و عصب‌‌شناس اتریشی‌، بنیانگذار مکتب لوگوتراپی، در کتابی به‌نام «انسان در جستجوی معنا» (Man`s Search for Meaning) به شرح مسائل بسیار مهمی در‌باره‌ی معنادرمانی پرداخته است.

در شرایط بسیار سخت و طاقت‌فرسای  اردوگاه‌های کار اجباری جنگ‌جهانی دوم‌ که مملو از یهودی‌های اسیر‌شده بود‌، زندانی شماره‌ی 119104 (که از سال 1942‌تا‌1945 در اردوگاه کار اجباری داخائو زندانی بود)

به اهمیت و ارزش معناجویی در زندگی پی‌برد و مکتبی را در روانشناسی بنیاد نهاد که لوگوتراپی نام‌گرفت. این زندانی‌، پزشک جوانی به‌نام ویکتور امیل‌فرانکل بود که در‌سال‌۱۹۰۵ در وین به‌دنیا آمد. او در ۱۶‌سالگی با فروید مکاتبه‌کرد و یکی‌از دست ‌نوشته‌هایش را در زمینه‌ی روانکاوی برای او فرستاد. این دست‌نوشته سه‌سال بعد در نشریه‌ی بین‌المللی روانکاوی چاپ شد. فرانکل یک سال پس‌از ارسال دست‌نوشته‌اش‌، با فروید ملاقات کرد‌ اما به مرور زمان، از آرای فروید دور شد و به‌نظریه‌ی آلفرد آدلر (‌روانشناس نامی اطریشی) نزدیک گردید‌.

فرانکل در جنگ جهانی دوم  به‌عنوان یهودی دستگیر و روانه‌ی ارودگاه‌های کار اجباری‌شد و درسال‌های‌۱۹۴۲‌تا‌۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود‌. اردوگاه آشویتس، مجهزترین اردوگاه کار اجباری آلمان نازی بود که در‌طول اشغال لهستان توسط نازی‌ها ساخته‌شده بود. اتاق‌های گاز و کوره‌های آدم‌سوزی برای اولین‌بار در‌این اردوگاه به‌طور وسیع راه‌اندازی شدند.

اردوگاه مرگ داخائو‌، از بزرگترین اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها بود که توسط رژیم نازی درسال‌۱۹۳۳ در ۱۶‌کیلومتری شمال مونیخ ساخته‌شد و بیش‌از ۳۰ هزارتَن از یهودیان‌، لهستانی‌ها و روس‌ها در‌این اردوگاه به قتل رسیدند.

تجارب دکتر فرانکل در‌این اردوگاه‌ها سبب شد تا مکتب جدیدی را در روانشناسی بنیان‌گذاری کند که لوگوتراپی یا معنا درمانی نامیده‌شد. دکتر فرانکل پس‌از پایان جنگ دوم جهانی به ریاست بخش اعصاب بیمارستانی در وین منصوب‌شد و به مقام استادی دانشگاه در رشته‌ی عصب‌شناسی و روانپزشکی نائل آمد. در‌سال‌های‌۱۹۷۰‌تا‌۱۹۷۳ استاد دانشگاه بین‌اللملی سن‌دیه‌گو  بود. فرانکل در سپتامبر۱۹۹۷ در سن ۹۲‌سالگی در وین درگذشت‌.

دکتر فرانکل، کتابی نوشت که به زبان‌های مختلف ترجمه‌شد و میلیون‌ها نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفت .ترجمه ی این کتاب به زبان فارسی با‌عنوان «انسان در جستجوی معنا» چاپ و منتشر شده‌است. در پیش گفتار این کتاب آلپورت‌، روانشناس برجسته و نامی‌ به شرح مسائلی پرداخته است که خوانندگان را تشویق به خواندن کتاب می‌کند‌.

گوردن ویلارد آلپورت‌، که در ۱۱‌نوامیر‌۱۸۹۸ میلادی به‌دنیا آمد و در‌۹ اکتبر ۱۹۶۷در‌گذشت‌، یکی‌از اولین نظریه پردازان شخصیت بود که به‌نام پدر روانشناسی شخصیت مشهور است. به عقیده‌ی آلپورت، شخصیت، سازمان زنده‌ی دستگاه بدنی و روانی هر‌فرد است که چگونگی سازگاری اختصاصی آن فرد را با محیط تعیین می‌کند.

آلپورت در پیش‌گفتار کتاب «انسان در جستجوی معنا‌» می‌نویسد‌:‌« ‌در‌این کتاب‌، دکتر فرانکل تجربه‌ای را که منجر به کشف «لوگوتراپی» شد توضیح می‌دهد. وی مدت زیادی در اردوگاه کار اجباری اسیر بود که تنها وجود برهنه‌اش برای او باقی‌ماند و بس. پدر‌، مادر، برادر و همسرش یا در اردوگاه‌ها جان سپردند و یا به کوره‌های آدم‌سوزی سپرده شدند. خواهرش تنها بازمانده‌ی این خانواده بود که از اردوگاه‌های کار اجباری جان سالم به‌در برد. او چگونه زندگی را قابل‌زیستن می‌دانست؟ در‌حالی‌که همه‌ی  اموالش را از‌دست‌داده بود؛ همه‌ی ارزش‌هایش نادیده گرفته شده بود؛ از گرسنگی و سرما و بی‌رحمی رنج می‌برد و هر‌لحظه در انتظار مرگ بود. او به‌راستی چگونه زنده‌ماند؟ پیام چنین روانکاوی که خود با چنان شرایط خوفناکی رویاروی بوده‌است، شنیدن دارد. اگر کسی بتواند به شرایط انسانی ما عاقلانه و با دلسوزی بنگرد‌؛ این شخص بی‌تردید باید دکتر فرانکل باشد. واژه‌هایی که از دل دکتر فرانکل برمی‌خیزد‌‌، بر دل می‌نشیند. چون بر تجربه‌های بسیار ژرف استوار است. صادقانه و ژرف‌تر از آن است که انسان کوچکترین رنگی از فریب در آن ببیند. پیام‌های او والاست و ارزنده و کارهایش به‌خاطر موقعیت کنونی او در دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه وین و به‌علت آوازه‌ی کلینیک‌های‌ «لوگوتراپی» که امروزه در بسیاری از سرزمین‌ها با الگوبرداری از پلی‌کلینیک شناخته‌شده‌ی عصب‌شناسی او در وین آغاز به‌کار می‌کند، شهرت جهانی دارد.

آلپورت اضافه می‌کند اگر زندگی‌کردن رنج‌بردن است‌، پس برای زنده‌ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج‌بردن یافت‌. اگر اصلاً زندگی خود هدفی داشته باشد‌، رنج و مرگ نیز معنا خواهد یافت‌‌.

اما هیچکس نمی‌تواند این معنا را برای دیگری بیابد‌. هرکس باید معنای زندگی خود را‌، خود جستجو کند و مسئولیت آن را پذیرا باشد. اگر موفق شود‌، با وجود همه‌ی تحقیرها به زندگی ادامه می‌دهد. در تعریف واژه‌ی لوگوتراپی می‌توان گفت که: لوگوس واژه‌ای است یونانی‌، به‌معنای اراده‌ی خدا و یا به‌عبارتی معنا‌. اما معادل رسای این واژه همان معنا می‌باشد‌. به‌گفته‌ی ویکتور فرانکل معنادرمانی عبارت است از: «درمان از رهگذر معنا یا شفابخشی از رهگذر معنا» یا به‌عبارت دیگر‌ «روان‌درمانی متمرکز بر معنا».

بنابراین اصل لوگوتراپی یا معنادرمانی تلاشی است برای یافتن  معنایی در ‏زندگی‌. به باور فرانکل اولین و مهمترین انگیزه‌ی زنده‌ماندن انسان این است که معنایی برای زندگی داشته باشد‌.

انسان خردمند یا «‌انسان‌» در لفظ عامه با نام علمی Homo sapiens شناخته‌می‌شود‌. هموساپین واژه‌ای لاتین است که از دو قسمت تشکیل شده‌است؛ در قسمت نخست همو به‌معنای انسان و در قسمت دوم ساپین به‌معنای خردمند یا هوشمند یا دانا می‌باشد. انسان پستانداری است  دوپا از خانواده‌ی انسان سانان که۲۰۰/۰۰۰ سال پیش‌از آفریقا سرچشمه گرفتند؛ انسان‌هایی که دارای هوش تکامل یافته‌ی بالا، توانا در تجزیه‌وتحلیل، زبان سخن‌گفتن، درون‌گرایی و احساسات بودند.

درمورد انسان خردمند باید به این گفته‌ی فردوسی اشاره‌کنم که خرد، لازمه‌ی زندگی است‌. خردورزی و دانایی است که بزرگی و سروری را پدید‌می‌آورد. در بینش شاهنامه‌ی فردوسی‌، شاهی برازنده‌ی کسی است که دارای خرد و دانایی باشد.

انسان موجودی است که با کسب آگاهی و معرفت و درک معنا‌، می‌تواند مفهوم زندگی ویژه‌ی انسان را دریابد  و با عشق ورزیدن از حدود زندگی روزمره فراتر رود  و بر نفس و ترس و خشم خود چیره شود تا زندگی قرین سعادت داشته باشد‌. به عقیده‌ی حافظ؛ سالک باید تلاش‌کند تا با کسب معرفت به بیداری و هوشیاری برسد تا بتواند به دیگران خدمت نماید و توان هدایت دیگران را داشته باشد‌. اگر سالک با آگاهی و معرفت و به مددکیمیای عشق و محبت، قفس تنگ هوا و هوس‌های خود را بشکند و از قید من و مایی آزاد‌گردد، به مقام قرب می‌رسد و با کیمیای عشق و مهر‌ می‌تواند کمال و فضیلت انسانی را تجربه نماید‌. درواقع سالک با شناخت و خودآگاهی و تمرین و مراقبه می‌تواند خود را متحول سازد و با توکل به خداوند به سعادت واقعی برسد‌.

حافظ در غزلی زیبا  انسان را به کسب آگاهی تشویق می‌کند و راه سعادت و نیک‌بختی را به او می‌آموزد‌:

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا رهرو نبـاشی کی راهبـر شوی

در مکتب حقایق پیـش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تـــا کیمیـای عشق بیابی و زر شوی

فرانکل در جایی از کتاب می‌نویسد‌:

«گرچه شرایط نامناسب زندگی از قبیل کمبود خواب، غذای ناکافی و فشارهای روانی گوناگون موجب می‌شد زندانیان به شکلی از خود واکنش نشان‌دهند، ولی در تجزیه و تحلیل نهایی روشن می‌شود که تغییر ماهیت زندانی نتیجه‌ی تصمیم درونی اوست و نه‌تنها نتیجه‌ی تأثیرات زندگی اردوگاهی. بنابراین، اصولاً هر مردی می‌تواند حتی در چنان شرایطی تصمیم بگیرد که از‌نظر روحی و معنوی چگونه تغییر یابد. او می‌تواند ارزش انسانی خود را حتی در اردوگاه کار اجباری نگاه دارد. داستایوسکی می‌گوید: «من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن این که شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.» پس‌از آشنایی با اسیرانی که رفتارشان در اردوگاه‌، رنج‌ها و مرگشان شاهدی بر‌این واقعیت بود که آخرین آزادی را هرگز نمی‌توان از‌دست‌داد، به یاد‌گفته‌ی داستایوسکی می‌افتم. زیرا به چشم می‌دیدم که آنان ارزش رنج هایشان را دارند. به شیوه‌ای که رنج را می‌پذیرفتند و تحمل می‌کردند، حکایت از یک عظمت درونی بکر داشت و همین آزادی معنوی بود که هیچکس نمی‌توانست آن‌را از ما برباید و همین آزادی معنوی بود که زندگی را پرمعنا و با هدف می‌ساخت.زندگی فعال به بشر فرصت می‌دهد تا در کار خلاقه به ارزش‌ها پی‌برد و زندگی غیر‌فعال تفریحی، فرصتی است برای دست‌یافتن به کمال در تجربه‌ی زیبایی، هنر یا طبیعت. اما در زندگی که نه فعال است و نه غیر‌فعال و امکان رفتار اخلاقی والاتری را به ما می‌دهد نیز هدفی نهفته است: به‌طور‌مثال، در گرایش انسان به وجود خویش، وجودی که با نیروهای بیرونی محدود شده‌است، زندانی از زندگی خلاقه و تفریحی هر‌دو محروم بود. اما تنها خلاقیت و شادمانه زیستن زندگی را پربار نمی‌کند. اگر اصلاً زندگی دارای مفهومی باشد، پس باید رنج هم معنایی داشته باشد. رنج، بخش غیر‌قابل ریشه‌کن‌شدن زندگی است، گرچه به‌شکل سرنوشت و مرگ باشد. زندگی بشر بدون رنج و مرگ کامل نخواهد شد» و در جای دیگر نوشته است که‌:«‌من دو مورد را به یاد دارم که امکان داشت به خودکشی بیانجامد و شباهت زیادی هم به یکدیگر داشت. هر‌دو زندانی از قصد خودکشی صحبت کرده بودند و هردو علت خودکشی را همان جمله‌ی معمول که دیگر انتظاری از زندگی ندارند را اظهار می‌داشتند. در هردو مورد باید به آنان تفهیم می‌کردیم که هنوز هم زندگی از آنان انتظار داشت، چیزی در‌آینده در انتظار آنان بود. در‌واقع ما پی‌بردیم که یکی‌از آن دو، فرزندی داشت که در کشور خارجی در انتظار او بود؛ فرزندی که او به حد پرستش دوست می‌داشت. برای دیگری هم چیزی مطرح بود نه شخص. دیگری مرد دانشمندی بود که یک‌سری کتاب نوشته بود و باید آنان را به پایان می‌برد. هیچکس دیگری نمی‌توانست جای این دانشمند را پر‌کند، چنان‌که هیچکس نمی‌توانست جای آن پدر را برای فرزند پر‌کند.

این یکتایی و وحدت که هر فرد را از دیگری ممتاز می‌سازد و به هستی او معنا می‌بخشد، در کارهای خلاقه نیز مانند عشق بشری تأثیر می‌گذارد. وقتی به ناممکن‌بودن جابه‌جایی فردی با دیگری پی‌می‌بریم، آنگاه با مسئولیت فرد نیز در‌برابر هستی خویش و ادامه‌ی آن با همه‌ی عظمتش آشنا می‌شویم. مردی‌که به‌ مسئولیت خویش در‌برابر یک انسان که مشتاقانه در انتظار اوست، یا در‌برابر یک کار ناتمام آگاه است، هرگز نخواهد توانست دست به خودکشی بزند. او همچنین‌«چرای» هستی‌اش را می‌داند و توان آن‌را نیز خواهد داشت که با هر «چگونه‌ای» در‌افتد.


تعداد بازدید : 3759

ثبت نظر

ارسال