شماره ۱۱۴۹

علت عاشق زعلت‌ها جداست

مهندس اردوان سیف بهزاد- سردبیر

علت عاشق زعلت‌ها جداست

به نام آنکه عشق و ایمان آفرید...

چهارشنبه 14 تیر 1396
پزشکی امروز

چندی پیش در‌مقابل درب ورودی یکی‌از رستوران‌های تهران‌، در انتظار دوستانم بودم که ناگهان موضوعی نظرم را جلب‌کرد‌. چند مغازه پایین‌تر‌، مرد جوانی در حجره خود مشغول آبمیوه‌گرفتن برای مشتری‌های خود بود‌. همزمان صاحب مغازه سیگار خود را بر لب گرفته بود و با صدایی بلند که همگان متوجه‌شوند در‌حال سخنرانی بود‌. حس کنجکاویم شدت یافت و جلوتر رفتم‌، صاحب مغازه همانطور که سیگار بر لب داشت‌، پُکی‌زد و مقداری‌از دود را درسینه حبس‌کرده،‌نکرده با فشار بیرون‌داد و صورت خود‌را در هاله‌ای از دود محوکرد و این‌گونه ادامه به سخنوری نمود‌:

« اولین آبمیوه‌گیری این شهر را من بنا‌نهادم‌، باقی از اسم من سودجویی می‌کنند».

دست در جیب خود کرد و دسته‌ای از کارت‌های مغازه را بیرون‌کشید و شروع به پخش‌کردن آن کرد و تأکید‌می‌کرد که اگر خواستید به دوستانتان ما را معرفی‌کنید حتماً یادآوری کنید «اون مغازه نبش چهارراه ایکس و سر کوچۀ‌‌‌‌‌‌‌ فلان و برخیابان ایگرگ است و روبه‌روی آن‌ نیز ۲‌عدد درخت چنار قدیمی ۴۰۰‌ساله هست که نشان به‌آن نشان که جد من این‌ها را با دست خود زمانی‌که این شعبه را افتتاح‌می‌کرده کاشته است».

سپس وقتی متوجه شد که تعداد نفرات معرکه خودش به‌حد نصاب رسیده‌، به فاز دوم برنامه خود پرداخت و اینگونه آغاز‌کرد که هفته پیش مشتری از نروژ داشتم و گالون‌گالون آب‌زرشک از من خریداری کرد‌، از ولز‌، آندورا‌، برزیل‌، جامائیکا‌، تری‌نیداد‌و‌توباگو، زلاندنو و تازه به بولیوی و فرانسه و... هم صادرات دارم. اگر کبد‌چرب داری‌، آب‌زرشک بخور‌، می‌خواهی سرطان نگیری آب‌انار ببر‌، اگر آن‌قدر پرخوری کردی که نمی‌توانی از جایت تکان بخوری‌! به اندازه نصف‌استکان آب‌زرشک مصرف‌کن (‌کما‌اینکه یکی‌از دوستان من با طناب ایشان به چاه سقوط‌کرد و پس‌از یک پرخوری اساسی و به یُمن تجویز آن عزیز مغازه‌دار، موجب گذراندن آن شب ما در درمانگاه گردید).

تا این قسمت از داستان معقول بود و مغازه‌دار درحال عرضه محصولات خود بود‌. اما زمانی آهِ‌حسرت من بلند‌شد که شخصی از نظاره‌کنندگان جلوتر آمد و خطاب به مغازه‌دار گفت‌:

«آقای دکتر من مدتهاست مشکل گوارش دارم‌، چه درمانی را توصیه‌می‌کنید‌؟!»

مغازه‌دار هم بادی به غبغب انداخت و تجویزها را آغاز‌کرد‌، پس‌از او شخص دیگری نیز با خطاب دوباره آقای دکتر‌، پرسش دیگری نمود و کم‌کم اطراف مغازه‌دار مملو از بیماران مراجعه‌کننده به پزشک‌گردید‌!!!

معضلات فرهنگی در مملکت ما کم نیست؛ بخشی به وضعیت این روزها‌، قسمتی به روش نظارت و بخش عمده آن به خود ما مردم برمی‌گردد‌. هر‌کاری تخصص می‌خواهد‌، تجربه نیاز دارد‌. از کوچکترین کار تا رأس امور. به یاد دارم زمانی‌که مشغول نظارت‌بر کارگرهای ساختمانی بودم‌، از شخصی از این عزیزان که مشغول بیل‌زدن بود‌، خواستم که آن‌را به من قرض‌دهد تا من نیز امتحان‌کنم‌. از بیرون گود که نظاره‌می‌کنی به‌نظر یک فرآیند ساده است‌، بیل اول تا سوم مرا خیس‌عرق‌ کرد‌، بیل‌چهارم بازوانم گرفت و دیگر به بیل‌پنجم نرسید‌. این‌کار به‌ظاهر ساده نیز تجربه و علم آن‌را می‌خواهد‌. هرکاری تخصص و تجربه را با‌هم نیاز دارد. این‌که هرفردی ادعای هر‌تخصصی کند، نتایج فاجعه‌باری به‌دنبال دارد‌!

باری‌،«‌پزشکی‌امروز» بیست‌و‌شش‌سال فعالیت در عرصه مطبوعات خود را به پایان رساند‌. از‌این بیست‌و‌شش‌سال اگر همین ۳‌سال آخر را در‌نظر بگیریم، با این وضعیت وخیم اقتصادی و شرایط اجتماعی، دوام‌آوردن خود حکم ۳۰‌سال سابقه و کسب مدرک دکترای مطبوعات و اقتصاد و روابط و ارتباطات را به‌همراه دارد.

صاحب‌امتیاز یک نشریه خصوصی بودن در‌این روزها‌، جدا از‌آن نام هوس‌انگیز و گول‌زننده، بسیاری تفاسیر و پیامدهای دیگری به‌همراه دارد‌، بسیاری تخصص‌های دیگر می‌طلبد‌، پوست‌کلفتی می‌خواهد‌، دیگر مثل سابق صرفاً اهل‌هنر بودن‌، اهل‌فرهنگ بودن کافی نیست‌. باید راه اداره‌های شهرداری‌، مالیات و بیمه را خوب بلد باشی‌. باید تاریخ تمام چک‌هایی را که صادر‌می‌کنی در ذهن داشته‌باشی و از یک‌هفته قبل به لیست بلند‌بالای بدهکاران خود نظری بی‌افکنی‌، برخی را که لاوصول هستند کنار بگذاری و با اندک نفرات باقی‌مانده تماس بگیری و با خواهش و تمنا حق خود را طلب‌کنی‌. نگرانی اداره محترم پست را داشته باشی که مبادا هر‌لحظه تصمیم بر گران‌کردن تعرفه‌های خود گرفته و بر مصائب صاحب‌امتیاز نشریه بیفزایند‌، حرص بی‌مسئولیتی برخی‌از دوستان نامه‌ر‌سان پُست از عدم‌توزیع مناسب نشریه به مشترکان هم که جای خود را دارد! حال به تمام این موارد، سنگینی فشار‌ بیست‌وهفت‌سال سابقه و ادامه راه گذشته را اضافه‌کنید تا برآیند آنها‌، یک انسان معمولی را به بشکه باروتی تبدیل‌کند که هر‌لحظه در‌انتظار انفجار است‌. شاید هر‌کدام از‌این دلایل خود دلیل کافی بر تعرفه‌دار‌کردن هفته‌نامه طی 6‌ماه گذشته باشد‌، اما در‌این راه دلایل دیگری برای من وجود داشت تا پس‌از بررسی فراوان و تجربه‌های شخص خودم، لازم‌دانستم که برخی‌از آنها را فقط با هدف نقد معضل‌های فرهنگی با شما درمیان گذاشته و در‌آینده نظر شما عزیزان را نیز بدانم‌.

زمانی‌که نشریه در‌سال‌۱۳۷۰ آغاز به‌کار کرد، انتشار حتی بروشور به‌صورت منظم و توزیع آن در سراسر‌کشور به‌واقع میّسر نبود و به‌طور‌طبیعی در سال‌های ابتدایی و تا جا باز‌کردن آن در جامعه‌پزشکی و جذب‌آگهی، زمان خود را نیاز داشت و خوشبختانه این اتفاق زیاد به طول نیانجامید و «پزشکی‌امروز» تبدیل به نشریه اول پزشکی کشور گردید‌. به‌هر‌حال ۲۷‌سال از‌آن روزها می‌گذرد و همگی مستحضرید که چه‌ها از‌آن زمان تغییر کرده! بحث تغییرات اقتصادی آن‌را به سبب خارج از حوصله بودن کنار گذاشته و اشاره‌ای به یکی‌از دلایل محکمی می‌کنم که ما را بر‌آن داشت تا تصمیم بر قیمت‌دار‌کردن نشریه بگیریم‌؛ هنگامی‌که اولین شماره را با تغییرات اشاره‌شده و با قیمت توزیع‌کردیم‌، خود‌را آماده هرگونه انتقاد به سبب اینکه پدرم‌، بنیانگذار نشریه، «‌دکتر فرخ سیف‌بهزاد» سال‌ها این نشریه را رایگان منتشر‌کرد و شما نگاهی اقتصادی به این فعالیت دارید و از‌این نوع انتقادات کرده بودم‌ که به موضوعی برخوردم که وضعیت فرهنگی جامعه مرا به‌خطر می‌انداخت و اینجا بود که آرزو‌‌کردم که ای‌کاش به‌دلیل نگاه اقتصادی مرا دشنام و ناسزا می‌دادند‌. پس‌از مدتی و مشاهده نتایج (‌حتی تماس یکی‌از دوستان که البته نمی‌تواند نماینده همگی باشد، با این لحن و گویش که مفت‌باشد و کوفت‌باشد، ازاین تصمیم استقبال‌نکرد). متوجه‌شدیم که رایگان‌بودن نشریه، در شرایطی که کیوسک‌های مطبوعاتی ما نیز به کیوسک دخانیات بدل گشته‌اند و همه‌قلم جنس در‌ آن‌جا فروخته می‌شود به غیر‌از مطبوعات‌، از هر‌موضوعی نگران کننده‌تر بود‌. به‌واسطه رایگان‌بودن و سهل‌الوصول بودن نشریه برخی‌از افراد تصور کم‌ارزش بودن آن برایشان ایجاد‌ شده بود. اغلب دوستان عزیزی بودند که نشانی مطب یا منزلشان تغییر‌می‌کرد و ما را بی‌اطلاع می‌گذاشتند و یا اقدام به مهاجرت‌کرده و از ما خداحافظی نمی‌کردند. برای مجموعه «‌پزشکی‌امروز‌»، انتشار هفته‌نامه از انتخاب و ترجمه مقاله‌ها گرفته تا ارسال آن، هزینه‌ای هنگفت را دربر دارد که برخی دوستان اینگونه با آن رفتار می‌کنند‌. در‌این‌میان دوستان نازنین اداره مطبوعاتی وزارت‌ارشاد نیز به‌واسطه رایگان‌بودن، نشریه ما را آگهی‌نامه نامیدند و اینگونه می‌انگاشتند که از هرگونه نیاز مالی بی‌نیاز هستیم‌. برخی دیگر نیز بدون قیمت ‌بودن هفته‌نامه را حمل‌بر وصل‌بودن ما به نهادی خاص تصور‌می‌کردند‌.

اما تمام داستان به اینجا ختم نشد‌، عزیزان همراه و بافرهنگ ما که سالیان‌سال ما را تنها نگذاشتند، با تماس‌های خود روحیه ما را بالا‌برده و دلگرممان کردند‌. در‌هر‌صورت ادامه راه با این وضعیت تنها با یک عنصر ممکن‌است‌. عنصر«‌عشق‌»‌، عشق به‌معنای واقعی وجودی؛ ممکن‌است برخی‌از شما بگویید که ای‌بابا ما هم شروع کردیم‌ به شعار‌دادن! ولی به‌واقع اینگونه نیست‌، به لحاظ پزشکی، وجود ژن پدرم و از دید فرهنگی و آموزشی آموزش‌های او‌، بنیانگذار این مجموعه «‌دکتر فرخ سیف‌بهزاد‌» که عشق به وطن‌، عشق به فرهنگ‌، عشق به گذشته و آینده این مملکت را در وجود من نهاد‌. با نگاهی واقعگرایانه و حتی توصیه دوستان نزدیکم در‌این مجموعه که مرا به مهاجرت از این مملکت تشویق‌می‌کنند و سخن حق را که ‌«‌پیشۀ فرهنگ و هنر‌» در‌این مملکت نان و آب نمی‌شود‌، باید اعلام کنم تا جایی‌که در توانم باشد و فضای اقتصادی اجازه‌دهد این راه آغاز‌شده را (البته با کمک و یاری شما و انرژی استادان نازنینم از‌جمله جناب آقای دکتر حسن‌خاجی و تمامی سروران و بزرگانی که طی این مدت این بنده حقیر را یاری‌کردند) ادامه خواهم‌داد. در انتها موجب افتخار من است که سالگشت بیست‌وهفتم این مجموعه را خدمت شما تبریک عرض نموده و «‌امید‌» را که همواره محرکی برای ادامه راه ما دراین سال‌ها بوده‌است‌، در‌این روزها که سرشار‌از خبرها و رخدادهای عجیب و غریب است به همکاران خودم و شما تجویز‌کنم‌؛

زندگی زیـــباســـت چشــمی باز‌کــن
                                                گردشــی در کوچــــه باغ راز‌کــن

هرکه عشقش در تـماشا نقش بست
                                                عینک بد بینی خود را شکست

عـلت عاشــــق ز‌عـلت‌ها جـداســــت
                                                عشــق اسطرلاب اسرار خداست

من میـــــان جسم‌ها جـــان دیـــــده‌ام
                                                درد را افــکنـــده درمـان دیـــده‌ام

دیـــــده‌ام بـــــر شــــاخــه احســـاس‌ها
                                                می‌تپـــد دل در شمیــــم یـــاس‌ها

زندگی موسیـقی گنجشک‌هاســت
                                                زنـــدگی باغ تماشـــای خداســت

 گر‌تــــو را نـــور یــقیـــن پیــــدا شـــود
                                                می‌توانـــد زشــــت هم زیــبا شود

حال من، در شهر احساسم گم است
                                                حال من، عشق تمام مردم است

زنـــدگی یــــعنی همیــــن پـــــروازهــا
                                                صبـــح ها، لبــــخنــــدها، آوازهـا

ای خطــوط چهـــره‌ات قــــرآن مـــــن
                                                ای تو جـــــان‌جـــان‌جـان‌جـان من

با تــو اشعـــارم پــــراز تـــو می‌شـــود
                                                مثنــوی‌هـایـــم همه نــو می‌شـود

حرفــهایــم مــــرده را جــــان‌می‌دهــد
                                                واژه‌هایــم بـــوی بـــاران می‌دهـد

                                                شهرام محمدی


تعداد بازدید : 800

ثبت نظر

ارسال