در آغاز مقالهای باعنوان «ازدحام و رفتارهای نابهنجار» نوشتم: میلداشتم بهموقع درمورد موضوع «علتعاشق، زعلتها جداست»که بهقلم آقای مهندس اردوان سیفبهزاد در شماره ۱۱۴۹ «هفتهنامهپزشکیامروز» منتشرشد، مطلبی اثباتی بنویسم. متأسفانه بهسبب حادثهای که برایم پیشآمد و سههفتهای دربندبخیههای دستوپایم گرفتارشدم، نتوانستم بهاین مهم بپردازم. امیداست تا بتوانم درفرصتی مناسب به جنبههای روانشناختی علت عاشق اشارهکنم».
بهگمان خودم اینک بهترین زمان برای پرداختن بهاین موضوع است. ۱۱شهریور، روز درگذشت شادروان «فرخ سیفبهزاد» است. آن شادروان انتشار هفتهنامه «پزشکیامروز» را با عشق آغازکرد و نوشت:
« اولین شماره را از سر ارادت و باعشق بهخدا، عشق بهمیهن، عشق بهکار، عشق بهآموختن و عشق به... آغازمیکنیم، چرا که گفتهاند:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
و همانطور که پیشازاین نیز اشارهکردهام، هنگامیکه اولین بخش مقاله آیوردا را نوشتهبودند، از ایشان پرسیدم چرا به این موضوع پرداختهاید؟ گفتند: برای اینکه دراین سیستم طبی، عشق خدمت بهخلق و رسیدن بهخدا را دیدم و با حافظ همراهشدم که گفت:
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
پس اگرکلام و نوشته مردی اینچنین باعشق سرشته باشد، بهتراست که بهجای نوشتن عبارتهای قالبی درمورد او، چندسطری درباره صفت و خصلت اصلی او، یعنی «عشق» بنویسم. اگر باور داشتهباشیم که عشق موهبتیالهی و وصف حضرت محبوب است و کلام مولوی را نیز معتبر بدانیم که عشق را طبیب تمام علتهای انسان دانستهاست، باید دکتر «فرخسیفبهزاد» را ستود و این صفت او را برای جوانان دانشپژوه و خوانندگان محترم هفتهنامه «پزشکیامروز» تشریح کرد.
چندیپیش دوست دانشمندم، آقای دکتر حمیدرضاترابی، کتابی بهمن دادند که اشعار آقای دکتر مرتضی رضویخسروانی را در بردارد . با خواندن کتاب دریافتم که بسیاری از اشعار نفیس این کتاب، با خصلتها و رفتارهای دکتر «فرخسیفبهزاد» همخوانی دارد و میتواند تأییدی بر عاشقبودن دکتر بهزاد باشد. برای مثال دکتر بهزاد همواره راهراست را برمیگزید و دکتر خسروانی درکتاب معنایعشق این عمل را عشق معرفیمیکرد:
عشق یعنی بر گزیدن را ه راست
گــــر تمام خلق بر ضدت بخاست
عشق یعنی راستــی در زنـــدگی
بی کــــم و بی کاسـتی در زندگی
دکتر «فرخ سیفبهزاد» باخدا راز و نیاز داشت و شعر زیبای دکتر خسروانی عشقبازی باخدا را عشق میدانست:
عشق یعنـی راز گفــتن با خـــدا
بر دلــــــت آید نــــــدایت را صدا
عشق یعنی عشق بازی با خدا
او که زیـــــبا باشــد و بی منتها
دکتر بهزاد مهربان بود و همیشه بهکار مثبت و خوب میاندیشید و دکتر خسروانی در کتاب خود میگفت:
عشق یعنی کار مثبـــت کار خوب
عشــق یعنی توشه ای بهر غروب
عشق یعنـــی مهـــربانی رایـــگان
آنکه پاسخ خــــواست نبود مهربان
پس مهندس اردوانبهزاد حقدارد که بگوید کلامپدرم «عشق» بود. اگر چنین بود پس باید عشق را بهدرستی شناخت. به جنبههای علمی، عرفانی و روانشناختی آن دقتکرد و اگر میسرشد خلاصهای از عشق را توصیفنمود، زیرا بهقول مولوی:
شرح عشق ار من بگویم بر دوام
صد قیامت بگذرد و آن ناتمام
عشق موهبتی است الهی و ویژه نوع انسان که وجود و رشد آن در آدمی سبب رهایی و سعادت و آزادی او و دیگران میشود. عشق وسیله پیوند و وحدت و یگانگی است و از ریاکاری و دورویی و نفاق و بدی انسان میکاهد و سببمیشود که انسان بتواند همنوعان خود را بیشتر دوست داشته باشد و ادعا کند که:«عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست».
عشق، باشکوه و ماندگار و سازنده و دلپذیر است و چهرهای زیبا و نوایی خوش و دلنشین دارد، عشق به انسان شادی و نشاط و عظمت و کمال و فرزانگی عطامیکند. حافظ که مقام شامخی در قرآنشناسی دارد و شاید هیچکس مانند او از رخ اندیشه نقاب برنداشته، در غزلی آورده است:
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
دلیل وجود عشق را باید خود عشق دانست، مثال آفتاب آمد دلیل آفتاب درمورد عشق نیز ساری و جاری است. هیچ چیز از عشق عاری نیست اما تفاوت استدلال با عشق و کشف و شهود همانند تفاوت سایه و آفتاب با یکدیگر است. علت پیدایش جهان، عشق است. مولوی عشق را طبیب جمله علتهای انسان میداند و حافظ بهزیبایی میگوید:
در ازل پــرتـو حســـنت ز تــجـــــلی دم زد
عشق پیــدا شــد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
پس باید عشق را شناخت و پذیرفت که با خودخواهی و خودشیفتگی نمیتوان عاشقشد و بدونایثار و گذشت و بخشش نمیتوان مهر و محبّت واقعی معشوق را کسبکرد. تملّک و استثمار معشوق، عشق نیست و خوشی و سعادت و خوشبختی را درپی ندارد. عارفان که راهوصول بهحقیقت و معرفت خدا را عشق دانستهاند میگویند: دلکه مرکز عشق است، با نورالهی روشن میشود و بهشناخت حقیقت کمک میکند. میگویند: «دل مَثَل روزن است، خانه بدو روشن» است. امّا در این راه باید با خویشکاری، نفس خود را تصفیهکرد و با تهذیب آن بدیها را از خود دورنمود تابتوان لایق جانجانان شد و از پرتو نورالهی دردل بهرهمند گردید.
عشق، در مکتب عرفان مرتبهای بسیار والا دارد. میگویند که هرکس کیمیایعشق را بیابد، اکسیر اعظم را یافتهاست. ابنعربی، مشهورترین صوفی اسلام که درمیان مشایخ صوفیه به «شیخالاکبر» معروف است میگوید: «تا کسی از جام عشقالهی شهد عشق را ننوشد، نمیتواند عشق را بشناسد و آنرا تعریف و توصیفکند».
در مکتب عرفان، قلمرو عشق از زمین تا آسمان است و عشق تمامی موجودات و خدا را دربرمیگیرد. باید توجهداشت که در ادبیات عرفانی، عشق را به دوصورت، یکی عشقمجازی و دیگری عشق حقیقی بیانکردهاند. عشقحقیقی صورت متعالی عشق است و جوهر آن را حقیقت و محبوبحقیقی تشکیل میدهد. با اینحقیقت و باچنین اندیشهای میتوان باورداشت که تمام موجودات عالم، نتیجه حتمی وجود الهی هستند و خداوند عین کمال و جمال بوده و هردو عالم یک فروغ روی اوست.
منظور من از مکتبعرفان، ترکدنیا و ریاضت و رهبانیت و مبارزه با لذّتها و از خلق بریدن و ... نیست. بلکه مراد نظامی است که در آن انسان بتواند با آگاهی و معرفت و خویشکاری تمام بدیها و خصلتهای زشت و نکوهیده را به دوراندازد و صفاتخوب و پسندیده انسانی را دارا شود. درچنین مکتبی انسان میتواند به خودشناسی و خداشناسی بپردازد و با تعدیلغرایز، تمایلات خود را با فرمانهایالهی پیوندزند و با خودآگاهی و احساس مسئولیّت، به تربیتنفس و کسب معرفت همّت ورزد و با احترام به انسانیّت و خدمت بهخلق و عاشقشدن به تمام عالم، به مقام عشقالهی نیز برسد. عشقانسان را جاودانه میکند و او را با جان جهان یکی میسازد و درنتیجه با شوق بازگشت بهسوی حق در خدا فنا میشود. این عشق همان است که مولانا دربارهاش گفتهاست:
عشق را پانصد پر است و هر پری
از فــراز عــرش تـا تــحتالثـــری
آدمی طبعاً طالب انسانشدن و بهکمالرسیدن و عاشقشدن است. او میتواند باعزم و اراده و اندیشه و عشق و روح کلّنگری و جهانبینی، هم از اعتدال فکری و عاطفی برخوردار شود و هم با عمل انسانی و هماهنگ با دیگران و باطبیعت، به ابتکار و فعالیت خودانگیخته بپردازد و باقلبی سرشار از محبت و نوعدوستی و عشق، سایهروشنی از سیمایروحانی و اخلاقی داشتهباشد. اگر انسان بتواند استعدادهای ازلی خود را به منصۀ ظهور برساند و با عشقورزیدن بهسوی تعالی و سعادتواقعی حرکتکند، میتواند مانند حافظ بهمهر بپیوندد. حافظ، باشناخت گوهرانسانی و حقیقت زیبایی و درعینحال باورداشتن بهایننکته که انسان (در بین میلیاردها کهکشان) ذرهای بیشنیست، بهاین باور رسیدهبود که عشق مظهر کمال و هستی است و از دولت عشق میتوان به خورشید پیوست:
چو ذرّه گر چه حقیرم ببین به دولت عشق
که در هوای رخت چون به مهر پیوستم
البته به ایننکته نیز باید توجهداشت که شاید زندگی مادّی و معمولی امروزی، فرصت تهذیباخلاق و تجربۀعشق و دورشدن از حرص مال و کینه و نفرت را به بسیاری از افراد ندهد و هیاهوی بسیار برای هیچ، شنیدن نغمهعشق را برایشان مشکلسازد.
اگرچه:
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریایی است قعرش ناپدید
اما گمان میکنم که همگی دوستان و آشنایان و همکارانی که دکتر«فرخسیفبهزاد» را میشناختند، اذعان دارند که او با عشق خدمت میکرد و باعشق میآموخت. روانش شاد و یادش گرامی.
عشق یعنی متکی بودن به خود
عشق یعنی کردنِ کاری نشد
ثبت نظر