لحاظ نمودن موسیقی یا سخن ریتمی و ملودیوار با درمانهای پزشکی دارای یک تاریخچهی طولانی میباشد وبه کرات برای بالابردن و حفظ سلامت وهمینطور تسکین درد مورد استفاده قرارگرفته است. از گذشته،موسیقی دردرمانهای سنتی برای شفا و تقویت روح مورد استفاده قرارگرفته است. موسیقیدانها ازسوی رومیها و یونانیهای عهد باستان استخدام میشدند تا درتسهیل شفا در خالص سازی روحی و رشد نهفته یا دیگر رویکردهایهای درمانی فعالیت کنند.
دراین شیوهها، آشکار است که نیروی موسیقی جهت تسکین و حرکت احساسی بهطور گسترده به رسمیت شناخته شده ومورد احترام بود. پزشکی معاصر ازچنین رویکردهای جانشین برای ارتقای شفا بهره میبرد، همانطور که تعداد دانشمندان علوم عصبی به طور فزاینده درحال افزایش است.
هدف اصلی این بازبینی همان تمرکز بر پتانسیل موسیقی درمانی در مدیریت بهداشت و سلامت میباشد. کاربردهای تحریک ازطریق موسیقی و موسیقی درمانی راه حلهای جانشین جالبی را برای شرایط و بیماری ارائه میدهند که به شدت برای پزشکی سنتی غرب رامنشدنی باقی میمانند. اگر چه حوزهی موسیقی درمانی (اسپینژ و دوره 1992 الف، پرات و اسپینژ 1996) مدتهاست مورد استقبال واقع شده است. اما مکانیزمهای فعالیت در بدن و مغز خیلی شناخته شده نیستند. محققان مدرن بررسی این مزایا را شروع کردهاند و بهطورکلی دریافتهاند که موسیقی بهطور قوی فرآیندهای اجتماعی ـ احساسی را تحریک میکند، که بهنوبهی خود اثر مثبت برحالات میگذارد و منجر به عواقب مفید تندرستی میگردد (دیلئو وهمکارانش 2008، کولش 2005). موسیقی درزندگی ما خدمت بسیاری انجام میدهد و Weoften آن را بهعنوان هدیهیی از زندگی متمدن بدون کاوش عمیقتر جریانهای آن قبول میکند. در بیشتر لحظات، موسیقی دستگاه احساسی ما را برمیانگیزد تا نقطهیی که سیستم خودمختار عصبی مغز در احساسی از ناامیدی در امتداد با سطح پوست قوی میشود، شاید بیشترین مورد بررسی شاخص نخست قدرت احساسی موسیقی باشد (بلاد و زاتوره2001، کریگ 2005، گرو و همکارانش 2005، گان و همکارانش 2007، پنکسپ 1995).
یافتن مبنای اثرات عصبی فیزیولوژیک نیروی اثربخش موسیقی به ما اجازه میدهد تا کاملتر کاربرد این رسانهی احساسی قوی را برای ارتقای رفاه انسان بهکارگیریم. اگرچه تمرکز ما بر استفاده از موسیقی برای کنترل درد میدهد، در وهلهی اول درنظرگرفتن این نکته مفید است که تا چه میزان موسیقی اولیه درتکامل احساسی و ارتباطی ـ عروضی مغز انسان و ذهن دخیل بوده است (مالوچ و تراورتن 2009، زینکن وهمکارانش 2008، پنک سپ 2009، 2010، تلال وگب 2006)، در واقع دادن دسترسی موسیقی به چندین مورد شیمی اعصاب جهت کنترل درد. به طور خاص، نتایج بررسیها نشانمیدهند که موسیقی میتواند باعث تسکین احساس فشارروانی، پریشانی، و اثرات افسردهساز در افراد متحمل درد حاد و مزمن گردد (سپدا وهمکارانش 2006). تحریک توسط موسیقی نیز ممکن است شناختهای منفی را خنثی کند ازقبیل احساس ناامیدی و فشار روانی نامطلوب که شاید بیماران در کلینیکها یا زمان بستری شدن تجربه کنند (فیپس و همکارانش2010). موسیقی، بهخصوص ازطریق نیروی احساسی آن بر اصول شیمیایی متنوع مغز و فعالیتهای شبکهی عصبی تأثیر میگذارد و ما در امتداد با خیلیهای دیگر، اثرات موسیقی را برچنین سیستمهای ضدفشار روانی را پیشبینی میکنیم همچون شبه افیونهای درونی (پنکسپ 1995) و دیگر پپتیدهای عصبی از قبیل اکسی توسین (نیلسون 2009 الف) که چندین فرآیند اجتماعی مثبت را نیزموجب میشود (پنک سپ 1998، اونواس، موبرگ 1998). این مورد به طور کامل آشکار به نظر میرسد که موسیقی نیرویی ندارد که نشان میدهد اگر نتواند طبیعت اجتماعی احساسی ما را لمس کند (پنکسپ و تراورتن 2009) و نقش اصلی پپتیدهای عصبی فوق در فرآیندهای اجتماعی ـ احساسی (پنک سپ1998) درحال حاضر بهطورگسترده مورد استقبال واقع شده است (برای کسب یک بازبینی محبوب اخیر، سری به چرچ لند 2011 بزنید). شواهد کانور چنین نشان میدهند که پپتیدهای عصبی میتوانند اثرات بدنی فیزیکی سودمندی را تولید کنند، شاید با کاهش اثر منفی و ارتقای اثر مثبت، در امتداد با ترشح عوامل متعدد درمانی ضد فشار روانی در بدن ازجمله اوکسی توسین (اوناس ـ موبرگ 1998) و شبه افیونهای درونی، به موازات با تعدیل سیستم گستردهی مغز ازجمله آمین زیست زائیده و فعالیتهای اکسیدنیتریک (کریم و همکارانش 2010، استفانو وهمکارانش 2004).
درحالحاضر، با محبوبیت فزایندهی پزشکی جانشین، مفهوم موسیقی درمانی «پزشکی» دوباره بهطورگسترده مورد بحث قرارمیگیرد (مالوچ و تراورتن 2009)، اما علم و مزایای آن به سرعت قبول گسترده آن، پیشرفت نکرده است (ارنست وهمکارانش 2006).
در اینجا هدف بحث درمورد سرنخهایی است که ظاهر میشوند اگرچه نه مکانیزمهایی که بهموجب آنها موسیقی روی انسانها اثر میگذارد و نه اثرگذارترین کاربردهای موسیقی به خوبی مورد استناد قرار نگرفتهاند ولی ما در دو گرایش ناشی از تحقیق تمرکز خواهیم کرد، یعنی مشکلات انسانها که به شدت متأثر ازمحیط شنیداری(برای مثال در خودماندگی) است، و تجربیاتی که درآنها احساس تحمل نقش معنیداری(برای مثال، اضطراب و درد مزمن) را ایفا میکند، که به طور خاص به سمت موسیقی درمانی گرایش پیدا کردهاند. در واقع کارآمدی موسیقی برای کاهش شدت درد یا نیازمندیهای ضد درد در حال مورد قبول قرارگرفتن میباشد، اگرچه همراه با مناقشه (سپدا و همکارانش 1998، گود و همکارانش 1999، کوچ وهمکارانش 1998).
اضطراب که به طور معمول با پیشبینی درد همراه است، setsupa پویا که اثر تجربی درد را افزایش میدهد و با نشان دادن چنین تسهیلکران فشارروانی، درد قابل کاهش است قبل ازآنکه مشکلساز شود. دواقع طی یک مدت طولانی موسیقی تبدیل به یک فقرهی اصلی درشیوههای جراحی جزئی شده است ازجمله موارد رایج در دندانپزشکی (گاف وهمکارانش 1997، آیتکن وهمکارانش 2002). بیماران تحتجراحی درمان شده با موسیقیدرمانی نیز معمولاً برخی فرونشستها را از شدت درد نشان میدهند. این شدت درد شاید تاحدی مربوط به متغیرهای شناختی باشد ازجمله تقویت حس کنترل فردی (راتر 1996) که با انتظارات خودکارآمدی بیشتر تقویت میشوند (باندورا1997). علاوه بر این افراد به طور معمول طی دورهی بستریشدن در بیمارستان متحمل درد هستند، به دلیل جدا شدن ازمحیطهای اجتماعی عادی خود، موسیقی ممکناست اینبار بستریشدن در بیمارستان را بکاهد. برای مثال، فیلیپس و همکارانش (2010) نشان دادهاند که موسیقی ممکناست درحد چشمگیری اثرات فشار روانی پارامترهای روانشناختی را ضعیف کند، همچون حالات درد دربیماران بستری شده دربیمارستان. کاهشهای معنیداری درمیزان تپش قلب و تنفس، اضطراب، افسردگی، و نمرهینهایی وضع روانی در مواردی مشهود بوده است که موسیقیدرمانی را دریافت کردند البته درقیاس با مواردی که اینگونه نبودند.
ثبت نظر