منبع :شمارۀ ۱۲۴۵ نشریه پزشکی امروز
انسان دارای آرزوها، امیدها، ترسها، رؤیاها و تواناییهایی است که با وسایل مادی و ماشین تفاوت دارد. در واقع آرمان و آرزوی انسان، بهسانِ ساخت یک گوشی همراه یا ساعت و قطعات آن نیست و رؤیای انسان با عملکردِ ماشین مشابه نخواهد بود.
مطالعه اوپانیشادها نشان میدهد که بشرهمواره با پرسش "ما از کجا آمده ایم،کجا زندگی میکنیم و به کجا میرویم" ، رو به رو بوده است . اوپانیشادها گفتارهای فلسفی هستند که در یک دوره سیصد ساله( از۸۰۰ تا ۵۰۰ سال پیش از میلاد) به قلم فرزانگان و دانایان نوشته شده است. واژۀ اوپانیشاد از اپه (upa) و نی(Ni) و شد(sad) ترکیب شده و به معنای «نزدیک بنشین»، ( یا نزدیک استاد نشستن) است. اوپانیشادها از کهنترین متون مینوی آئین هندو و مهمترین آثار فلسفی هندوستان هستند.
پلگوگن (Paul Gauguin)، که یکی از نقاشان مشهور سده نوزدهم میلادی است، در سال ۱۸۹۷ تابلو سمبولیک خود را خلق کرد. این تابلو که بیانگر فلسفه گوگن از زندگی بوده است با عنوان : " از کجا آمدهایم؟ کیستیم؟ به کجا میرویم" شناخته میشود. در همین راستا ، مولانا شاعری نکته سنج درغزلی زیبا میگوید :
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
و همام تبریزی در این شعر، خود پاسخی عرفانی به این پرسش داده است:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
و بالاخره محمد اقبال لاهوری گفته است:
چه پرسی از کجایم، چیستم من؟
به خود پیچیدهام تا زیستم من
درین دریا چو موج بیقرارم
اگر بر خود نپیچم، نیستم من
مطالعه بُعد روحی ومعنوی انسان نشان میدهد که انسان با تفکر و نفس عاقله و خردمندانه خود شناخته میشود. این موضوع مقام آدمی را در جهان، متمایز از جایگاه تمام جانوران میسازد. انسان از تواناییهای بیمانندی برخوردار است که میتواند با اندیشه و فرهنگ آفرینی به شناخت راز و رمززندگی و تعیین جایگاه خود در جهان بپردازد.
نکته مهم در اینجا پیشرفتهای همهجانبه فنآوری است ، که از یک سو مشکلات زندگی انسان را کاهش داده و رفاه و آسایش بسیاری برای انسان به ارمغان آورده است. اما از سوی دیگر، زندگی ماشینی تنهایی و ترس و پریشانی و تشویش و اضطراب را هم به بشر عرضه کرده است. شیوه زندگی، نوع تغذیه، نحوه خواب و بیداری و روشهای ازدواج و عشق ورزیدن و دوست داشتن نیز دستخوش تغییر و تحول ماشینی شده و سادگی و بی پیرایگی به پیچیدگی گرایش یافته است.
مطالعه شخصیت و هویت و ویژگىهاى فرهنگى انسان نشان میدهد که پس از گسترش و پیشرفتهای تکنولوژی، مسائلی مانند تنهایی و بىهویتى و از خود بیگانگی نیز مورد توجه روان شناسان و جامعه شناسان و فیلسوفان قرار گرفته و نشان داده شده است که اختلال هویت وبیگانگی و بیخویشتنی (alienation)، یکی از مهمترین مسایل انسانشناختی است.
بسیاری از دانشمندان وفیلسوفان نامی نوشتهاند بشر هر چه بیشتر بر طبیعت تسلّط مییابد و هر چه بیشتر با پیشرفت تکنولوژی به رفاه و آسایش مادی میرسد، از خودش بیگانهتر میشود. هنگامی که آدمی در میان اشیایی که محصول کار او و تکنولوژی هستند محصور شود و از عشق واقعی و مهر و نوعدوستی آگاهی نداشته باشد و خودش را نشناسد، بردۀ تولید خود میگردد و به تدریج هویّت خود را از دست میدهد.
هربرت مارکوزه فیلسوف و متفکر بزرگ آلمانی، با اندیشههای فلسفی خود هدف و غایت راستین زندگی انسان را مدنظر قرار داده، و با تبیین نظریههای انتقادی خود، گام بزرگی برای سازندگی جهان فردا برداشته است. او درکتاب "انسان تک ساحتی"، به مطالعه و ارزیابی جنبههای مختلف زندگی بشر در جامعۀ صنعتی پرداخته است. مارکوزه، در جایی از این کتاب نوشته است:
«ما اکنون در دورهای از تاریخ تمدن زندگی میکنیم که اهمّ نیازهای زندگیمان را غذا، پوشاک و مسکن تشکیل داده است. در چنین شرایطی، فرد ناگزیر است بیش از توانایی خود کار کند و درنتیجه، به تدریج شخصیّت او برمبنای خرید و فروش کالایی که درجامعه موجود است ارزشیابی میشود».
در این وضعیّت فرد موجودیّت و هویّت خود را در مُدل اتومبیل و خانه و ویلا و مبلمان و تلویزیون و یخچال و فریزر و لباس جستوجو میکند. بدیهی است، نتیجۀ چنین نگرشی نابودشدن خودانگیختگی و عشق و خودشکوفایی خواهد بود، که سرانجام به از خود بیگانگی منجر میگردد. در این موقعیّت هنر عشق ورزیدن مفهوم خود را از دست میدهد، و تقریباً تمامی کارها رنگی از خودپرستی و شهوترانی به خود میگیرد. جای تأسّف است که مفاهیم واقعی انسانی و جلوههای کمالگرایی و نیکاندیشی و عشقورزی انسانی، به نوعی واقعیّت تکنولوژی تبدیل گردد،که در آن فقط از یک سو و ساحت به انسان نگریسته شود، و فرد نیز با اندیشۀ تکساحتی مقاصد عالی انسانی را فدای سودجویی و کیفیّت را قربانی کمیّت نماید. به نظر مارکوزه، توسعۀ تکنولوژی و قوانین سرمایهداری و ذرّهگرایی افراد، منزلت انسان را کاهش میدهد و او را به انسان یک بعدی یا تکساحتی تبدیل میسازد.
باید توجه داشت که فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ هیچگاه نظریۀ یکسانی برای طبیعت انسان و روش زندگی او بیان نکردهاند. سقراط و افلاطون برای تعلیم و تربیّت انسان اهمیّت فوقالعاده قائل بودند و تعلیم شجاعت، عدالت، حقیقت، موسیقی و ورزش را توصیه میکردند و بر این باور بودندکه انسان با کمک روشهای صحیح تعلیم و تربیّت میتواند خود را از وادی جهل خارج سازد و به سر منزل حقیقت نزدیک شود. به عقیدۀ آنها دانش (دانش راستین) انسان را به خوبی و فضیلت هدایت مینماید و کمک میکند تا شخص حقیقت را دریابد و از نابکاری و کردار غیر اخلاقی بپرهیزد. ارسطو نیز به علم بدون فضیلت انتقاد داشت و معتقد بود که طبیعت، انسان را از بدو خلقت با ابزارهای متعدد مجهز کرده است که با استفاده از هوش و فضیلت خود از آنها استفاده کند.حال اگر انسان فضیلت نداشته باشد، میتواند این وسایل را برای هدفهای پَست و نابودی خود و طبیعت به کار برد. در واقع، انسانی که فضایل اخلاقی نداشته باشد ناپاکترین و بیرحمترین جانور است و در مرتبۀ پستتر از جانوران وحشی قرار دارد.
بنابر این همان طور که دو هزار و ششصد سال پیش، بر بالای معبد دلفی یونان با حروف زرین نوشته بودند: "خودت را بشناس". هر شخص باید خودش را به درستی بشناسد و از نفس خود آگاه شود. سقراط، با تکیه برجملۀ "خودت را بشناس"، میگفت اگر آدمی از چگونگی اخلاق و خصلتهای خودآگاه شود میتواند راه رسیدن به سعادت و بهروزی و خوشبختی را بپیماید. با توجه به اینکه، برترین معرفت آن است که انسان نفس خود را بشناسد، انسان باید با کسب آگاهی و معرفت به شناخت خویش بپردازد و در این راه خودش باشد تا بتواند به یاری خرد و دانایی و آگاهی و بیداری و عشق خدایش را نیز بشناسد. خرد و اندیشه و بیداری جوهری است که کمال و سعادت آدمی در گرو آن است و این جوهر، انرژی بیکران و پایداری است، که انسان را به اوج معنوی و رفعت اخلاقی هدایت میکند. بدیهی است آگاهی و بیداری با درس خواندن و مدرک گرفتن یکی نیست. در واقع، کسی که خود و شخصیت خود را نمیشناسد چگونه میتواند ادعای خداشناسی داشته باشد.
مولوی میگوید:
لاف دانش میزنی خود را نمیدانی چه سود؟
دعوی حق میکنی و غافل از جانی چه سود؟
انسان دارای آرزوها، امیدها، ترسها، رؤیاها و تواناییهایی است که با وسایل مادی و ماشین تفاوت دارد. در واقع آرمان و آرزوی انسان، بهسانِ ساخت یک گوشی همراه یا ساعت و قطعات آن نیست و رؤیای انسان با عملکردِ ماشین مشابه نخواهد بود.
انسان از ناهماهنگیها ساخته شده و در سازمان وجودی او دوگانگی وجود دارد و کششهای عاطفی متضادی از این دوگانگی حاصل میشود. انسان تنها موجودی است که برای کمال و بقای شخصیّت خود تلاش میکند و با هدفهای متعالی به سوی فضیلت و بزرگی و شرف گام مینهد. او میتواند از تمامی استعدادها و نیروهای بالقوّۀ خود استفاده نموده و نمایانگر همۀ احساسهای خود باشد و با ایمان به خدا و اعتماد به خود و پذیرش دیگران زندگی را زیبا و دوست داشتنی نماید. انسان، موجودی متفکر و خردمند و آرمانگرا و مسئولیّتپذیر است و توان عشق و عاشقی و رشد و بالندگی و آفرینندگی را دارد.
به این ترتیب شناختن خویشتن همواره مطرح بوده است.تلاش و کوشش برای خودکاوی وخودشناسی به فرد کمک میکند تا استعدادهای درونی خود را که تا کنون به منصه ظهور نرسیدهاند کشف و شکوفا نماید. خودکاوی به انسان یاری میدهد تا منش و رفتار و کردار خود را ارزیابی کند و بتواند با شناخت مشکلات و موانعی که او را ناموفق و ناشاد میسازد مقابله نماید .
دانشمندانی مانند فروید، فروم، یونگ، آدلر، سالی وان، کارن هورنای و دیگران نظریههای متعددی دربارۀ شخصیّت و منش و خوی انسانی ارائه کردهاند و صدها کتاب در زمینۀ شناخت شخصیت و رفتار انسان منتشر شده است.
کارن هورنای (Karen Horney) در یکی از کتابهای خود به نام خودکاوی (Self-analysis) به اهمیت آن پرداخته است. دکتر کارن هورنای در ۱۶ سپتامبر سال ۱۸۸۵ در آلمان متولد شد. او در رشته پزشکی و روانپزشکی تحصیل کرد و در سال ۱۹۳۲ به ایالات متحده مهاجرت نمود و دردانشگاه به تدریس مشغول شد. هورنای در آمریکا موسسه روان کاوی هورنای را تاسیس کرد.
خانم هورنای کتابهای با ارزش متعدددی نوشته ، که برخی از آنها به فارسی ترجمه و منتشر شده است. هورنای درباره اضطراب انسان و نیز خود (Self) پژوهش علمی کرده است. "خود" در دامنه تحقیقات دکتر هورنای میتواند سه شکل داشته باشد. یکی از آنها خود حقیقی (The real self) است. خودعملی (The actual self) , و خودآرمانی (The idealized self) نیز از اشکال دیگر خود یا خویشتن انسان هستند که مورد توجه خانم هورنای بوده است.
فرد با خود کاوی و خود شناسی میتواند در اعمال و رفتار خود تغییر ایجاد نماید. در واقع با شناخت و بازنگری و ارزیابی شرایط درونی و ذهنی فرصت تغییر و تحول پیش میآید و با آن تغییرات میتوان مشکلات را برطرف نمود و یا از شدت آنها کاست. با خودکاوی میتوان به ریشهیابی بسیاری از ناهنجاریهای روحی و روانی و یافتن استعدادهای درونی و فراموش شده و کشف انگیزههای واقعی به اصلاح رفتار و اعمال خود پرداخت.
انسان با خودکاوی میتواند ساختار شخصیت خود را بشناسد و با این شناخت قادر خواهد بود استعدادهای درونی خود را کشف و شناسایی نماید و با فعال کردن این استعدادها شخصیت خود را بهسوی کمال هدایت نماید. انسان با خودکاوی و خودشناسی میتواند موانعی را که برسر راه رشد شخصیت و سعادت او قرار گرفته بشناسد و آنها را از میان بردارد و خود را متحول سازد. شخص از طریق خودکاوی میتواند به واکنشهای دفاعی خود در جامعه واقف شود و بداند آیا فردی ستیزه جو و متجاوز است یا با احساس حقارت زندگی میکند. با خودکاوی و شناخت خود واقعی میتوان از صفاتی مانند مهرطلبی و واپسگرایی و خصلت دفاعهای روانی دیگر آگاه شد . فردی که در صدد خودشناسی است و میخواهد با خود کاوی به اعمال و رفتار خود بپردازد میتواند منصفانه و عالمانه و البته با مطالعه جزء به جزء موارد را بررسی و ارزیابی نماید و برای نمونه دلایل دفاع دلیل تراشی افراطی خود را به صورت تفصیلی مطالعه کند. با خودکاوی و خود شناسی میتوان ظرفیتها و تواناییهای خود را شناخت و انگیزههای واقعی را تشخیص داد. بدیهی است تنها شناخت کلی این صفات برای شناخت واقعی کافی نیست و فرد خود کاو باید بیاموزد که خود کاوی را به صورت تفصیلی انجام دهد. بسیاری از افراد، که در خود کاوی تنها به کلیات پرداخته اند و به صورت سطحی مسایل را ارزیابی کردهاند، نتوانستهاند تغییر و تحولی در خود مشاهده کنند و ازتشویش و اضطراب رها شوند. از این روتوصیه میشود برای خودکاوی تکنیک و روشهایی به کارگرفته شود،که در نوشته دیگری به آنها پرداخته خواهد شد .
دکتر مهدی نوری
متخصص ژنتیک ، استاد تغذیه ، پژوهشگر اختلالات و بیماریهای روانی
ثبت نظر