این ندای شخصیت ناخودآگاه من است. او با زبان رمز با من سخن میگوید. من با حواسپنجگانه خود و تنها بامعرفت خویش، آگاهانه نمیتوانم تمامی موضوعات را بهدرستی درککنم و تشخیصدهم. افکار و تجارب خودآگاهانه من بر عملکردهای ارادی من حاکم است. شخصیت خودآگاه من اراده دارد، میاندیشد، تلاشمیکند، خستهمیشود، با استدلال و منطق سروکار دارد، به بررسی و نقد و تحلیل و داوری مینشیند، تصمیممیگیرد و مدیریتمیکند. اما همگی اینها تنها ۱۰ درصداز ذهن من را شاملمیشود و بیشاز ۹۰ درصد از مغز من را جنبههای ناخودآگاه تشکیلمیدهد. ناخودآگاه بخش مهم شخصیت من است که بهدرستی آنرا نمیشناسم و باید در خودشناسی به آن بپردازم. ناخودآگاه جنبهای از شخصیت من است که منبع شور و عشق، غم و شادی، ترس و نفرت، خشموکینه، خودپسندی و غرور و خواستههای پنهان است و گاهی به زبان رمز اینها را به رخ من میکشد. او میتواند سایة من باشد. سایه بخشیاز شخصیت ناخودآگاه من است که باید به ندای او توجهکنم.
در جامعه انسانی، هرشخصی برای برخورداری از یک زندگی انسانی سالم و دلپذیر و ایفای نقش انسانی خود، به شناخت نیاز دارد. دراینجامعه دستکم باید از سه شناختاساسی، یعنی شناختخود(خودشناسی)، شناختدیگران و آگاهی از روابط خود با دیگران برخوردار بود. تردیدی نیست که در شناختخود نمیتوان به آنچه ظاهر و عیان است اکتفا نموده و با نگریستن در آئینه، خود را شناخت. ذهن انسان یک راز است و انسان در مراحلرشد و تکامل، صفاتی را دارا میگردد و رفتاری را انجاممیدهد که بهوسیله تجربههای او در محیطاجتماعی شکلمیگیرند. زیگموندفروید معتقد بود صفات و رفتار آدمی زیر نفوذ انگیزههایی قراردارند که فرد از آنها آگاهی ندارد. فروید اعتقاد داشت که عوامل ناخودآگاه نقش اساسی در رفتارهای انسان دارد و ازاینرو رشد و تکامل انسان که بیشتر در کودکی پایهگذاری میشود، از ناخودآگاه متأثر است. فروید در طبقهبندی سطوح شخصیت انسان به بیان واژههای نهاد، خود و فراخودپرداخت.
با نگاهی به تصویر۱ میتوان دریافت که فروید بخش نخست شخصیت را اید(ID)، یا نهاد دانسته است. به عقیده فروید، اید مخزن ناخودآگاه غرایز ابتدایی انسان است که میتواند اجزایی مانند: اروس(Eros)، تاناتوس(Thanatos)، لیبدو(Libido) و هومئوستاز(Homeostasis) را داشتهباشد.
بخش دیگری از شخصیت انسان را «من» یا Ego تشکیلمیدهد. من که با واژه«خود» نیز شناخته شدهاست، آن بخشی از شخصیت آدمی است که با جهان خارج در تماس بوده و با نقش میانجی یا عامل اجرایی شخصیت درهر سهسطح هوشیاری یعنی خودآگاه (Conscious)، پیشخودآگاه (Preconscious) و ناخودآگاه(Unconscious) فعال است. سطح سوم شخصیت، منبرتر یا فراخود(SuperEgo) است که میتوان آنرا وجدان یا عامل محاکمه و سانسورکننده دانست که باتوجه به اصولاخلاقی و معنوی و رسوم و ارزشها شخصیت را معرفیمیکند.
فروید معتقد بود هنگامیکه انسان نتواند بسیاریاز نیازهای خود را برآورد و با ناکامی روبرو شود آنها را بهعقب میراند، اما این نیازها وتمایلات ارضا نشده دوباره خود را ظاهرمیکنند. بهنظر فروید ظهور مجدد این نیازها بهشکل رویا خواهد بود. بهعقیده او درک اینگونه رویاها که پیام مهمی را دربردارند، راهی برای رسیدن به ناخودآگاه فرد میباشد و نقش کلیدی برای فهم ناخودآگاه فرد دارد. بهنظر فروید رویاها قسمت مهمى از زندگى انسان هستند و انعکاسى از درون انسان مىباشند. فروید درپی آن بود تا علل و معنی رویاهای بشر را دریابد. او برای تحلیل رویاها روشی را بهکارمیبرد که گمان مینمود برای درکوتفسیر رویا کافی و مؤثر است. او به بیماران کمکمیکرد تا بدون سانسور ذهن، تمامی آنچه راکه به ذهنشان خطورمیکند بیاننمایند.
اما فیلسوف و اسطورهشناس نامدار سوئیسی، یعنی پرفسور کارلگوستاو یونگ(Carl Gustav Jung)، روان فرد را «خود» یا «خویشتن» (Self) میدانست. یونگ (۱۸۸۴تا۱۹۳۹) که بهعنوان پدر روانشناسی نوین و پایهگذار روانشناس تحلیلی(Analytical psychology) شناختهمیشود، ناخودآگاه انسان را به دوبخش مهم تقسیمنمود. او یکیازآن دوبخش را ناخودآگاهشخصی (Personal unconscious) میدانست که به مفاهیم دورانکودکی ارتباطدارد و سبب بروز انگیزهها میشود. بخش دیگر ناخودآگاه انسان که ریشه در زندگی آبا و اجدادی آدمیان دارد ناخودآگاه جمعی(Collective unconscious) نامیدهمیشود. بهنظر این روانکاو بزرگ، خودآگاه بخشکوچکی از روان انسان است، اما ضمیرناآگاه که بخش اعظم روان بوده و عمیقترین لایه آنرا ضمیر ناآگاهجمعی دربرمیگیرد، نقش بسیار مهمی در زندگی انسان دارد. بهاینترتیب علاوهبر ناخودآگاه شخصی، یک ناخودآگاه قومیقبیلهای یا نژادی را نیز میتوان تصورنمود که میراث اجداد انسان است. این ضمیر، مخزن تجربههای مستمر نیاکان انسان را تشکیلمیدهد که از رسوبات اولیه زندگی انباشته شدهاست. بهعبارتدیگر همگی خصایص موروثی بشر، یعنی تمامی غریزهها، احساساتوعواطف، تمایلات و خواستهای درونی دیرینه آدمی دراین مخزن رسوبکردهاند. البته همگی این ویژگیها و صفات بهطور درهم و نامنظم دراینبخش ناآگاه نهفتهاند و بیان آنها به زبان رمز انجاممیشود. درواقع، ضمیرناآگاهجمعی، آن بخش از روان انسان است که میراث روانی مشترک نوع بشر را از نسلیبهنسل دیگر منتقل میکند و زبان رمزی دارد که از تمامیت روان انسان و هستی او سخن میگوید. ضمیرناخودآگاهجمعی انسان، لایههای عمیقتری از ذهن را تشکیلمیدهند که تصاویر ذهنی جهانشمول را دربرگرفتهاند. این تصاویر ذهنی همان کهنالگوهایی هستند که نماد آنها را اسطوره تشکیلمیدهد. کهنالگو یا آرکیتایپ (Archetypes) از واژة یونانی آرکهتیپوس گرفتهشده است. معنای این واژه در زبان یونان قدیم مدل یا الگویی بودهاست که چیزی را از روی آن میساختند و باتوجه به ویژگیهای تصاویرذهنی انسان، میتوان آنها را کهنالگو یا صورت ازلی ترجمه نمود. درواقع آرکیتایپها را میتوان مدل و الگوی اولیه و عناصر سازنده ضمیرناخودآگاهجمعی انسان دانست. پرفسور یونگ، آرکیتایپ را کل افکارواعمال و انگیزههای غریزی و مادرزادی انسان و گرایش او به انجام رفتارهایی میدانستکه تمامیافرادبشر برابر با الگوهای از پیش تعیینشده انجاممیدهند. بهاینترتیب کارلگوستاویونگ، مهمترین ویژگی جنبه ناخودآگاه جمعی انسان را نمادهایکهن و شگفتانگیزی میداند که حاصل تجربیات پیوستة بشر بوده و درحال نو شدن هستند و معمولاً بهشکل اسطوره جلوهمیکنند و به زبان نماد و تمثیلسخن میگویند. این اسطورهها که نیاز فطریبشر نیز هستند، بنا به اقتضای هر دوره زمانی و باتوجه به شرایط آن زمان، با اسطورهای در قالب جدید ظاهرمیگردند و اسطوره قدیمی بهعقب رانده میشود. بهاینترتیب ناخودآگاه انسان بهوسیله اسطوره و رویا با او سخنمیگوید. اسطوره، رویایجمعی و همگانی است که از ناخودآگاههمگانی حکایتمیکند. رویای جمعی نیز همان اسطوره است که درطی تاریخ، اقوام و ملل گوناگونی آنرا دیده و بیان آن به زبان سمبول و نماد میباشد و عمیقترین لایههای ناخودآگاه جمعی را آشکارمینماید. زبان رویا نیز مانند زبان اسطوره، زبانی نمادین و رمزآلود است و این ازآنروست که رویا و اسطوره هردو با ناخودآگاهی انسان پیوند دارند. به دیگر سخن، ناخودآگاه بهوسیله اسطوره و رویا با انسان سخن میگویند و با برانگیختن و پدیدآوردن نمادهای اسطورهای و رویایی، رازهای خویش را بر او آشکارمیسازند. اسطوره و رویا، هردو برآمده از ناخودآگاه بوده و در چگونگی و ساختار نیز چندان از یکدیگر جدا نیستند. اسطوره به زبان رمز صحبتمیکند. زبان رویا نیز همچون اسطوره، زبان نمادین است. اسطوره رویای جمعی است و از ناخودآگاهی همگانی سخنمیگوید. اما رویا از ناخودآگاه فردی حکایتمیکند. برخی از رویاها انسان را باحقایقی آشنامیسازند که نادیدهگرفتن آنها زیانبار خواهد بود. درواقع گاهی این رویاها با زبان نمادین خود بهدرستی افراد را از وقوع خطراتیکه با آن مواجه میشوند آگاهمیسازد و بدیهی است اگر این رویابینها به هشدار رویا برای بروز خطر توجهنکنند ممکناست به مصیبتی گرفتار شوند. یونگ اعتقاد داشت که ناخودآگاهشخصی و ناخودآگاهجمعی انسان، همتایی نیز دارد. او این جنبه ناخودآگاه را سایه(Shadow) نامید. سایه، همان همتای وحشی و سرکش و جنبة تاریک وجود انسان است که سبب میشود شخص صفات و انگیزههایی را ببیند که بدمیداند و وجود آنها را در خود انکارمیکند. سایه نماینده صفتهای پست و تربیت نیافته یا حیوانی است که انسان از انجام آنها شرم دارد و سعیمیکند وجود آن صفات را درخود از دیگران پنهاننماید. هیچ فردی نمیخواهد به دیگران بگوید که من فردی حسود و کینهتوز و ریاکار و خودخواه و توطئهگر و شرارتپیشه هستم. سایه به گوش ما اسرار نهان خواهدگفت و برای درک آن و کنارآمدن و سازش با سایه، پختگی و کمال شخصیت و شجاعت لازم است. تازمانیکه انسان با سایة خودکنار نیاید و آنرا نپذیرد، «خود» بهطور واقعی به سطح آگاهی نمیرسد.
در بخش دیگری به اسرار و تأثیر سایه خواهم پرداخت.
ثبت نظر