شماره ۱۲۱۵
دراینمبحث میخواهم به دومقوله مهم روانشناسی مثبتگرا بپردازم. در نخستینگام به نقش عزتنفس (Self-Esteem) در زندگیانسان اشارهمیکنم و در بخشدوم به اعتمادبهنفس(Self-confidence) و راههای کسب آن میپردازم.
۱ـ عزتنفس:
در عزتنفس، انسان برای نفس خود ارزش و احترام قائلاست و خود را در جایگاه رفیعی که شأن انسان است، قرارمیدهد. در عزتنفس انسان با خودِخویشتن ارتباط صادقانه و عاشقانه دارد و با داشتن توان عشقورزیدن میگوید: عاشقم بر همه عالم که همهعالم از اوست. انسان در چنینحالتی احساس مثبتبودن و کارآمدبودن میکند و میتواند با خودش و جهانش سازگاری داشته باشد و بدون ترس و نگرانی واقعیتها را بپذیرد. شخصی که عزتنفس دارد با ارجنهادن بر نفسخویش و احساس ارزشمندی و کارآیی درمورد خود، میتواند با مثبتاندیشی و آرامشدرونی با مشکلات روبهرو شود.
اگر شخصیت انسان را شامل تمامی استعدادها، رفتارها، ارزشهـا، احساسها، هیجانها، میـلها، اندیــشهها، ادراک و نیــز تمامی صفات منشی مانند صــداقت، متانت، سخـاوت، امـانـت، جوانمـردی، رفتاردوستانه،خوبــی، خیرخواهی، مردمگرایی، همدردی، آرامش و خودشکوفایی، عــزتنــفس، اعتـمادبهنـفس، احساسایمنی و گرایـــش بهســمت نیازهای عالی بدانیم، میتوان گفت که:
۱ـ شخصیتکلی، وجود آدمی را دربرمیگیرد و هویت و تمامیت او را شاملمیشود.
۲ـ شخصیت، یکتا و منحصربهفرد است و ازاینرو شخصیت هرشخص با شخصیت فرد دیگر تفاوت دارد.
۳ـ شخصیت آدمی پویا بوده و همواره درحالتغییر است.
۴ـ شخصیتانسان در شرایط گوناگون زندگی میتواند بهنجار و سالم و یا نابهنجار باشد.
۵ـ برای شناخت شخصیتآدمی و جایگاه انسان در جهان، باید کلّگرا بود و نه ذرهگرا.
باید بهایننکته توجهداشت که عقلکل، حقیقت و زیربنای کل جهان است و تمامی صورتهای دیگر نماد این حقیقتتام میباشند. انسان پویندۀ متکامل، همواره به عقلکلی اعتنادارد و تلاشمیکند عقلجزئی را بهسوی عقلکل بکشاند، زیرا با عقلکل میتوان به سلامت شخصیت و رهایی و سعادت واقعی رسید.
داشتن عزتنفس به زمان تشکیل شخصیت و مراحل رشد و تکامل آن برمیگردد. عوامل متعددی در شکلگیری و رشد شخصیت انسان اثرمیگذارند. علاوهبر نقش مهم ژنها، شخصیت انسان درجامعه شکلگرفته و رشدمیکند. خانواده در ساخت و رشد و تــکاملشخصیـت نـفوذ بسیــار مهمیدارد و بههمینترتیب نقشخانواده در ایجاد اختلالهای شخصیت نیز انکارناپذیر است. این نقش منفی را میتوان در محرومیت عاطفی، فقدان مهر مادری و اختلافهای مداوم زناشویی، اعتیاد و سالمنبودن محیطخانواده جستجو نمود. البته حمایت افراطی و توجه بیشازحد به کودک نیز او را آمادۀ کجروی، ناسازگاری و تجاوز به حقوق دیگران میکند. درواقع محرومیت و ناکامی و تحقیر کودک و طرد او، تلاشهای درست دفاعی او را درهممیشکند و به ایجاد اختلالهای روانی در وی میانجامد.
امّا با حمایت افراطی خانواده نیز کودک لوس و نازپرورده بارمیآید و درنتیجه با صفاتی مانند خودخواهی، پرتوقعی و عدم پذیرش مسؤلیت، نخواهد توانست تا بهصورت انسانی بالغ و بزرگ و مسئول و مستقل زندگیکند. اگر پدر و مادر و مربیان و آموزگاران خود از عزتنفس برخوردار نباشند، کودک نمیتواند عزتنفس را تجربهنماید. تربیت نادرست بهجای ایجاد عزتنفس، وابستگی و میل خشنودسازی ظاهری دیگران را در کودک نهادینهمیکند. درواقع کودک میآموزد که برای خشنودکردن دیگران، ارج و اعتبار شخصیت خود را فدانماید. نگاهی به تعارفهای سطحی و قالبی در افواه عامیانه، نشاندهنده فقدان حرمت نفس است. عبارتهایی مانند: نوکریم، زمینخوردتیم، چاکریم، دستبوسیم، خاکپاتیم! و مانند اینها حکایت از یک نفس ضعیف و بیکفایت میکند، بهویژه که دراین عبارتها صداقت و حقیقت وجود ندارد.
نکتة بسیار مهمی که دراینجا باید به آن اشارهکنم این است که ارج گذاشتن به نفسخویش با خودخواهی و خودمحوری و خودشیفتگی تفاوتی بسیار دارد.
پیشازاین درمقالة «خودشیفتگی شایعترمیشود» نوشته بودم که خودپرستی، خودخواهی و بیتوجهی به سرنوشت و خواست دیگران، شکلهایی از خودشیفتگی هستند. فرد خودشیفته دست به هرعملی بزند و هرکاری را که انجامدهد، تنها برای ارضایخود و رسیدن به لذتدرونی خویش و تسلط بر دیگران است. خودستایی، لافزنی، تکبر، گزافهگویی، اعتمادبهنفس کاذب، حقیرشمردن دیگران، خودبزرگبینی و برتریطلبی، نمونههایی از صفات خودشیفتگی هستند.
دراینصورت تردیدی نیست که فردخودشیفته فاقد عزتنفس است. او بیماری بیچاره و وامانده است که عشقورزیدن بهخود را نیز نیاموخته و تنها برای جلبتوجه و تسلط بر دیگران و حقیرشمردن آنها، خودپرست و خودخواه شدهاست. البته او نیز دستپرورده خانوادهایضعیف و ناآگاه و بیمار است که پدرومادر و مربیانش احتمالاً شخصیتی خودخواه و خودمحور داشتهاند و نتوانستهاند برای کودک خود سرمشق مناسب و سالمی باشند و کودک بیچاره با الگوسازی ازآنها، خودخواهی و غرور و خودشیفتگی را در شخصیتخود جاسازی نموده است.
عدمکفایت و ضعفنفس داشتن، توانذهنی و فکری انسان را کاهشداده و تعامل و سازگاری او را را مختلمیکند. انسان باید بیاموزد که چگونه نفس خود را عزیز بدارد و با یادگیری هنرِ عشقورزیدن بهخود، قابلیت دریافت مهر و عشق دیگران را دارا شود. اگر انسان مراقبت از خویشتن را فراگرفتهباشد، میتواند با اعتمادبهنفس با دیگران تعامل و سازگاری و همزیستی داشته باشد. شخصیکه عزتنفس را تجربهنمودهاست نمیتواند از درد و رنج دیگران فارغ و آسوده باشد. اما فردی که عزتنفس کافی ندارد بهجایاینکه به خودش و دیگران مهر و عشق را بدهد و بگیرد، ناگزیر با نفرت و منفیگرایی زندگیمیکند.
اگر تمامی پدرانومادران میتوانستند کودک خود را مسئولیتپذیر و با عزتنفس و دارای آرامش و اعتمادبهنفس بارآورند، این قدر یأس و ناامیدی و دردورنج و حرمان رواج نداشت. آنها پایهگذار شخصیت سالم یا ناسالم در کودک خود هستند و در ایجاد و رشد حس مسئولیتپذیری در فرزندان خود، نقش اصلی را دارابوده و میتوانند بهطورطبیعی در تشکیلیافتن و رشدمتعادل شخصیت کودک خود نقشداشته باشند. پژوهشهای متعدد دانشگاهی نشاندادهاست که اگر پدر و مادر، خود شخصیت سالمی نداشتهباشند و یا شیوة تربیت کودک را ندانند و ازآن غافلگردند، رشد شخصیتکودک خود را مختلنموده و اورا آمادة کجروی و انحرافمیکنند. دراینصورت، کودکی که در چنین فضایی زندگیمیکند نخواهد توانست تا محبت و عواطف دیگران را احساسکند و عشق و مهرورزی را فراگیرد. درمقابل، والدینی که از چگونگی مراحل رشد کودک و اِعمال روشهای درست تربیتی آگاه باشند، این مراحل مهم زندگی کودک را درک نموده و با فراهمآوردن محیطی دوستانه و صمیمانه در خانواده، فرصتهای مناسبی برای رشد سالم شخصیتوپرورش هیجانهای عاطفی کودک فراهم میکنند و مسیری را هموار میسازند تا کودک و نوجوان با طیبخاطر برای رسیدن به هدفهای عالی، همکاری و کوشش نموده و به دور از تعارض و کشمکش، فرصت تهذیب و به کمالرساندن شخصیت خود را داشتهباشند و بتوانند عشق و مهر را دریافتکنند و مهر و عشق بورزند. پدر و مادری که میخواهند فرزندشان با شخصیتی سالم رشدکند و بهعبارتی میخواهند فرزندشان خوشبخت و سعادتمند گردد، باید برای تربیت فرزند خود وقتبگذارند و برای پرورش درست او آگاهی لازم را دارا باشند و بدانند که تنها خرجکردن پول، شخصیتکودک را سالم و متکاملنمیکند.
عزتنفس فرد را قادرمیسازد تا افکار و اعمالمثبت و منفی خود را ارزیابینموده و برای این منظور خود را بشناسد. وجود عزتنفس در انسان حاکی ازاین است که او میتواند احساسهای خود را درباره خویشتن ارزیابیکند و با نگرش نسبتبهخود و بااعتمادبهنفس، رفتاری بهنجار و مطلوب داشتهباشد. درمقابل شخصیکه عزتنفس کافی ندارد نمیتواند استعدادها و تواناییهای واقعی خود را شناخته و آنها را ارزیابینماید. بدیهی است دراینصورت نمیتواند با شادمانی و نشاط زندگیکند و با اعتمادبهنفس در جامعه ظاهرشود. همبستگی و یکدلی با دیگران مستلزم وجود عزتنفس است. عزتنفس درد و رنج و ناله و ستیز و عناد بهخود را کاهش داده و فرد را قادرمیسازد تا بتواند با مثبتاندیشی پیرامون برنامههای زندگی خویش مانند تحصیلات، شغل، ازدواج و ... برنامهریزی کند.
نخستین محیطاجتماعی کودک یعنی خانه و خانواده، بیشترین و مهمترین نقش را در شکلگیری شخصیتکودک و رشد و تکامل آن ایفامیکند. عزتنفس یکیاز صفاتی است که کودک در خانواده آن را میآموزد. دراین محیط، مادر بزرگترین نقش را در زندگی کودک دارد. کودک، عزتنفس و عشقورزیدن و مهرورزی را از مادر میآموزد. درواقع ایجاد احساساطمینان و اعتماد و آزادی در کودک، منوط به ایفای نقش مادر است. هنگامیکه پدر و مادر در خانه مضطرب و نگران و دلواپس و وسواسی و ستیزهجو و معتاد باشند، نمیتوان انتظارداشت که کودک آنها ارج و منزلت خود را بشناسد و با عزتنفس رشدکند. ستیزهگری و پرخاشجویی و انتقاد و عیبجویی مداوم میان والدین، از ایجاد و رشد عزتنفس در کودک پیشگیری میکند.
باتوجهبهاینکه پایه رفتارهای کودک در خانه و خانواده نهادهمیشود، اهمیت نقشمادر بیشازپیش مشخصمیگردد و همانطورکه اشارهشد مادر و البته همراه با پدر، میتوانند بهطورطبیعی و سالم کودک خود را مسئولیتپذیر و دارای عزتنفس و اعتمادبهنفس بارآورند. اما والدینی که از چگونگی مراحل رشد کودک و روشهای درست تربیتی آگاه نباشند، نمیتوانند در شکلگیریطبیعی شخصیتکودک و رشد و تکامل او نقش خود را بهدرستی ایفا نمایند. کودک آدابمعاشرت و وظایف اجتماعی را در محیط خانواده میآموزد و رشد و تربیت اجتماعی او به افکار و اعمال و رفتار والدین بستگی دارد. اگر کودک دارای احساس اعتماد و استقلال شده باشد و آموخته باشد که کیست و چه نقش و وظیفهای دارد، برای خودش ارج و اعتبار قائلشده و یاد میگیرد که با عزتنفس میتواند با دیگران سازگاری داشته باشد و از عشق و مهر دیگران برخوردار گردد. با چنین آموختهای فرد میتواند با توانایی و کفایت و ابتکار به تعامل با دیگران بپردازد.
باآنکه در بخش دیگر اینمقاله به نکات مهمی درمورد عزتنفس اشاره خواهدشد، در پایان این بخش توجه خواننده محترم را به موارد زیر جلبمیکند:
انسان نباید بهصورت عادتی و همواره به انتقاد ازخود بپردازد.
شخص نباید برای خطاهای گذشته خود را سرزنشکند.
هرکس باید به احساسات خود احترامبگذارد و خود را بهموقع تشویقنموده و بهخود پاداشدهد.
شخصیکه عزتنفس دارد از مقایسهکردن پرهیزنموده و خود را دستکم و بیکفایت احساسنمیکند.
عزتنفس به شخص اعتماد به خویشتن را میدهد و سببمیگردد تا فرد بتواند با مشکلات زندگی برخوردی منطقی داشتهباشد.
در بخشدیگر، با بررسی شرایط اعتمادبهنفس،
تورا بگویم پنهان که گل چرا خندد •••• که گلرخیش به کفگیرد و بنبوید.
ثبت نظر