پُلفدرن (Paul Federn) این نظریه را مطرحکرده که در درون وجود تمام انسانها چند ایگو یا چندشخصیت وجود دارد... برخورد یا تداخل این شخصیتها (شخصها یا واحدها) که بهوسیلهی هیپنوتیزم امکان شناساییشدن را دارند، همانگونه که در پیدایش اختلالات و بیماریهای روانی نقش دارند، در درمان طیف گستردهای از مشکلات و بیماریهای روانی نیز میتوانند مؤثر باشند.
پُلفدرن یک پزشک و روانشناس اطریشی ـ آمریکایی است که در وین متولد شده و بیشتر شهرت و اعتبار وی بهعلت نظریههایی بود که وی در زمینهی روانشناسی ایگو و روشهای درمانی جنونها ارائه کرده بود.
پساز آنکه درسال۱۸۹۵ دکترای پزشکی خودش را دریافت کرد، او بهعنوان متخصص در طب داخلی زیرنظر هرمان نوتانگل در سالهای زیادی در وین مشغول به کار شد. درطول سالیان دراز همکاری با نوتانگل بود که وی با افکار و کارهای فروید آشنایی پیداکرد و شدیداً تحتتأثیر تجزیه و تحلیلهای او درمورد تفسیر رویاها قرارگرفت و ازسال۱۹۰۴ در صف طرفداران و هواخواهان فروید در زمینهی روانکاوی شناخته میشد.
همگام با آلفرد آدلر و ویلهلم استکل، فدرن از اولین پیروان مهم و نامدار فروید بهحساب میآید. درسال۱۹۲۴ او بهعنوان نمایندهی اصلی فروید در اروپا معرفی گردید و از همین سال بهعنوان معاون انجمن روانکاوان وین برگزیده شد. درسال۱۹۳۸ فدرن به آمریکا مهاجرتکرد و در شهر نیویورک مستقر گردید، ولی مدتها طول کشید تا درسال۱۹۴۶ بهصورت رسمی بهعنوان آنالیست آموزش دهنده در انجمن روانکاوان نیویورک مشغول بهکار شود. بالاخره درسال۱۹۵۰پساز آنکه به یک بیماری سخت مبتلا گردید که تصور میشد سرطان غیرقابل درمان است، خودکشی کرد. همانطور که فروید پساز سالیان متمادی مصرف سیگار برگ، زمانی که به سرطان سقفدهان (سهام) مبتلا گردید و درمان قطعی با جراحی حاصل نشد، پساز آنکه به یک زندگی بهشدت پُردرد و تعب دچار شده بود، هرچند دراین شرایط همکاران، نزدیکان و حتی دخترش آنا با مرگ ارادی او مخالف بودند، ولی او با ذخیرهکردن مورفینهایی که بهعنوان مسکن و بتدریج به او داده میشد و مصرف به یکبارهی تمام آنها باهم، به زندگی خود خاتمه داد.
درسالهای پــایــانی دهـهی ۱۹۲۰، فدرن کتـابهای بسیار مهمی مـانند برخی از انواع دگرگونی در احساس ایگو و همینطور نارسیسیسم (Narcissism) در ساختار ایگو را منتشرکرد که در آنها به تفسیر و روشنگری موضوعاتی مانند حالات ایگو، مرزها یا محدودههای ایگو، انرژی ایگو و طبیعت یا خصلت درونی نارسیسیسم پرداخت.
هرچند در تمام زمینهها فدرن حامی و مرید مشتاق و آتشین نظریات فروید بود، ولی در زمینههایی مانند مفهوم ایگو بهویژه در مواردی مانند احساس ایگو، عقاید او با آنچه که در ساختار نظریات فروید وجود داشت، متضاد و متفاوت بود. بهطورخلاصه با وجود دلبستگی مشتاقانهی این مرید به مراد عزیز و بزرگوارش، در وجود فدرن اعتقاد و علاقه به نظریاتی که خود ارائه و ابداعکرده بود آنقدر زیاد بود که او درنهایت به عرضهی نظریاتی اقدام کرد که با عقاید و آثار استادش فروید بسیار متفاوت بودند.
فدرن از یک نگرش غیرمتعارف در ارتباط با آنالیز جنون یا پسیکوز طرفداری میکرد. او همینطور براین باور بود که کوششهای بیماران در زمینهی تجمع یا اینتگراسیون باید شامل تقویت قوای دفاعی او هم بوده باشند و دراین جریان باید از برخورد با مواد سرکوبشده در ذهنش نیز خودداری نماید. او همانطور معتقد بود که مضمون ترانس فرانس منفی در جنون باید نادیده گرفته شود. در ارتباط با بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی، او معتقد بود که این افراد به کمبود نوعی از انرژی حیاتی که او به معرفی آن پرداخته بود دچار هستند که همگام با آن، انرژی نارسیسیسم و میل جنسی دراین افراد کاهش زیادی پیدا کرده است.
فدرن به روانشناسی اجتماعی نیز علاقه نشانمیداد و درسال۱۹۱۹ نظریهای را در زمینهی روانشناسی انقلاب و بحرانهایی که پساز جنگ جهانی اول شکل میگرفتند عرضهکرد که در آن این باور را مطرح ساخته بود که این گروهها با عقاید انترناسیونالیستی یا جهان وطنی، در سطح ناخودآگاه خائن به مرز و بوم خودشان هستند و درنهایت کوشش میکنند تا به یک «جامعهی بدون پدر و بدون هویت» دست یابند.
هرچند درنهایت تئوریهای فدرن در زمینهی روانکاوی طرفداران انـدکی پیـدا کرده بـود، ولی این افراد معدود در اروپـا و آمریـکا شخصیتهای بسیار مهم و دانشمندی بودند.
یکیاز این طرفداران، پزشکی بهنام ادواردو وایس بود که پساز مرگ فدرن موفقشد تا نوشتههای ناتمام او باعنوان روانشناسی ایگو و پسیکوز را به اتمام برساند. فدرن ایگو را بهاینصورت توصیف میکرد: «تازمانیکه ایگو بهصورت طبیعی یا نرمال عمل میکند، نادیده گرفته میشود و انسان از نحوهی عملکرد آن ناآگاه است. بهعبارتدیگر، میزان آگاهی درمورد ایگو بیشتر از میزان آگاهی ما نسبت به هوایی نیست که آنرا تنفس میکنیم، بهاینمعنیکه زمانیکه عمل تنفس مختل شود، آن زمان اهمیت فقدان هوا مشخص میشود. احساس ایگو چیزی معادل احساس وحدت، پیوستگی و وابستگی در افکار فرد در زندگی و استمرار آن است. در زمان حیات و زندهبودن، احساس فرد از ایگو احساس وجودی است که در همهجا حاضر و ناظر است، فقط در نوع و شدت آن تغییراتی پدید میآید».
اختلال کم و تغییرات اندک در انواع و اشکال ایگو پدیده یا تجربهی شایعی است و نادیده گرفته میشود و معمولاً بهحالت عادی برمیگردد.
زمانیکه ما خسته و گیچ هستیم و کرخت و بیحال بهنظر میآئیم، ایگو در شرایط ضعف است ولی پساز بیدارشدن از خوابی سرحال کننده و یا دریافت اخباری مهیج، ما احساس نیروگرفتن و روح بخشیدگی را در ایگویی نیرومند و پرتحرک مینماییم.
ثبت نظر