پساز چاپ مقالهی خودشیفتگی، برخیاز دانشجویان میپرسیدند که آیا موضوع خودشیفتگی انسان با احساس مهتری و احساس کهتری او ارتباط دارد؟
عقدهیحقارت (Inferiority complex) یا احساس کهتری، ازجمله احساسهای ناخوشایند انسان است که فرد درمقایسهی خود با دیگر افراد پیرامون خویش، گمان میکند که در وضعیت پائینتری از آنها قراردارد.
شخصیکه احساس بیارزشی یاکمارزشی میکند و اعتمادبهنفس کافی ندارد، با تصور اینکه قادر به انجام کاری نیست و یا از درک مطلبی عاجز است، خود را حقیرتر از دیگران میپندارد و همین احساس او را به انجام رفتاریهایی هدایت میکند که میتواند مخرب و ویرانگر باشد.
چنین بهنظرمیرسد که در نزد مردم واژهی کهتری نسبتبه حقارت محترمانهتر و مقبولتر باشد، زیرا در احساس کهتری میتوان انگیزههای کمال و پیشرفت و موفقیت را نیز مطرح ساخت.
آلفردآدلر (Alfred W. Adler)، یکیاز بزرگترین روانشناسان و روانکاوان اتریشی که تحقیقات و پژوهشهای همهجانبهای درمورد روانشناسی فردی دارد، احساس حقارت را یک واقعیّت طبیعی انسان دانسته و معتقد است که همهی کودکان، حتی آنهایی که در خانوادههای موفق و سعادتمند پرورشمییابند، واجد این صفت هستند. البته، اگر از این افراد بپرسند که آیا خود را کوچک و حقیر میدانند، خواهند گفت نه! و حتی ممکناست خود را برتر و لایقتر از دیگران نیز معرفیکنند.
برایناساس، آدلر توصیهمیکند اگر با فردی مواجه شدید که پرمدعا و ازخودراضی است و احساس خودبرتری دارد، ممکناست با فردیکه از عقدهیحقارت رنجمیبرد و ماسک بهصورت دارد روبهرو باشید. البته باید توجهداشت که هرکس احساس برتری دارد و خودرا از دیگران برتر میداند نیز حتماً دارای عقدهیحقارت نیست. درمقابل احساس کهتری، نگرش اغراقآمیز فرد نسبت به تواناییهای ذهنی و جسمی خود مطرح میشود که عموماً واکنشی دفاعی دربرابر احساس کهتری است.
آدلر معتقد است که تمامی انسانها در زندگی خود و البته با ذهن خود، از کمبودهایی که میتواند منجر به احساس حقارت شود، رنجمیبرند. این کمبودها را میتوان شامل کمبودهای اجتماعی، خانوادگی، مادی و نقصهای بدنی یا ذهنی دانست. البته آدلر، کمبودهای زندگی و عقدهی کهتری را عامل ترقی و پیشرفت نیز میداند. بنابراین عقدهیحقارت یا احساس کهتری یاخود کمبینی، هم میتواند بُعد منفی و ویرانگر داشته باشد و هم بُعد مثبت و سازنده. مثالیکه این مورد را روشنتر میسازد، موفقیّت چشمگیر دموستن، تیمورلنگ و ناپلئون در زندگی اجتماعی است که بهعلّت وجود نقص بدنی و احساس کهتری، توانستند تلاش بسیار زیادی برای فائقشدن بررنج ناشیاز وجود نقص و عقدهیحقارت خود بنمایند.
دموستن(Demosthenes)خطیب معروف یونانی، جوانی ضعیف و بسیار خجالتی بود و صدایی بسیار نارسا داشت. او ابتدا از لکنت زبان رنجمیبرد، بهطوریکه سخن گفتن معمولی نیز برایش آسان نبود و حتی به قدر یک کودک خردسال نیز نمیتوانست سخن بگوید.پساز شکستی که نصیبش شد، تمرینات بسیار سختی را آغازکرد. شب و روز با تلاش و سختیهای بسیار، ازجمله نگهداشتن دانهی شن در دهان برای سخنگفتن، توانست به خطیب و سخنوری بینظیر تبدیل شود.
تیمور، در نوجوانی پای راستش چنان آسیب دید (شاید دراثر جنگ و یا وقتیکه مشغول دزدیدن گوسفندی بود) که تا پایان عمر میلنگید و به تیمورلنگ معروف گردید. اما تیمور آنقدر تلاشکرد که امیرتیمور و صاحبقران شد. البته تیمور تمامی صفات ویرانگری مربوط به عقدهیحقارت را نیز داشت. او فردی بسیار خشن و بیرحم بود. همهجا را غارت میکرد تا بتواند سمرقند را مانند یک شهر رویایی بسازد!. آنقدر طلا و نقره و سنگهای قیمتی و جواهرات داشت که نوشتهاند میشد با آنها سطح زمین را با سکّهی طلافرش کنند. تظاهر به زهد و دینداری میکرد امّا در خفا به میگساری میپرداخت. بسیاریاز هنرمندان و دانشمندان شهرهای فتحشده را به پایتخت حکومت خود میآورد، امّا اگر درمقابل او صدهزار مرد و زن و کودک را سرمیبریدند هیچ تأثیری در او نمیکرد.
آدلر، برای اینکه نشاندهد حس کهتری در همه هست و هیچکس نمیتواند حس حقارتش را برای مدتی در درون خود مخفیکند و فکر کند کسی متوجه آن نشده است، داستانی را نیز ذکر میکند که خواندنی است:
مادری سه پسر بچهی خودرا برای اولینبار به باغوحش برد. هنگامیکه به جلوی قفس شیرها رسیدند، پسر اولی به مادرش گفت: من نمیخواهم اینجا بمانم، میخواهم به خانه برگردم. پسر دومی درحالیکه رنگش پریده بود گفت شیر که ترسی ندارد!. پسر سومی بهطرف قفس رفت و شروع کرد به لگد زدن به قفس شیر!. البته هرسهی اینها ترسیده بودند اما واکنش هریک با دیگری تفاوت داشت. آدلر میگوید درست است که حسحقارت کموبیش درهمه هست، امّا هرکس میتواند واکنش عاقلانهتری نشاندهد.
هرچه افراد بخواهند بر حسحقارت خود سرپوش بگذارند و با انجام رفتاری نشاندهند که مبتلا به عقدهیحقارت نیستند، وضع بدترمیشود و فرد در تنگناهای جدیدتری قرارمیگیرد. آدلر میگوید اگر فردیکه احساس کهتری دارد ضعف خود را بپذیرد، بهتراز این است که برای مخفیکردن آن، خود را قوی و برتر بپندارد. چنین فردی فقط در ذهن خود احساس قدرت میکند، امّا در عمل ناتوانتر و ضعیفترشده و عقدهیحقارت بیشتر در او جایگزین میگردد. آدلر اولین و بارزترین واکنش فرد مبتلا به عقدهیحقارت را خشم و پرخاشگری میداند. بدیهی است انجام این واکنش مشکلی را حل نمیکند و بهدلیل وجود حقارت در ذهن و فکر فرد، ناتوانی او بیشتر میشود و بیمار با بستن دروازهی دنیا به روی خود و گریز از حقیقت بیشتر به انزوا میرود. پیامد این انزواجویی در بیمار میتواند درنهایت به خودکشی نیز بیانجامد. آدلر میگوید بچههایی که لوس و نازپرورده بارمیآیند و خود را نسبت به همه طلبکار میدانند نیز ممکناست دچار عقدهیحقارت شوند و در دورهی بلوغ با رفتارهای نابهنجار خود، برای گریزاز حقیقت، احساس برتری نمایند و چنان نشاندهند که دیگران لیاقت دوستی با آنها را ندارند.
آدلر، تأکیدمیکند که تذکر احساس کهتری به کودک و سرزنش او چارهیکار نیست بلکه سرزنش و مقایسهکردن کودک با دیگران مشکل را بیشتر و عمیقتر میکند و کودک را به واکنشهای دفاعی وامیدارد. اگر والدین آگاهی داشته باشند، میتوانند کودکان خود را بهدرستی راهنمایی و هدایتکنند تا آنها بتوانند بامناعت و عزّتنفس از رشد مناسب شخصیّت برخوردارشوند و اگر تفکّر کهتری و بیارزشی نیز دارند خود را اصلاح نمایند.
پرفسور پیاژه (Jean Piaget)، روانشناس، زیستشناس و معرفتشناس سوئیسی نیز حسّ حقارت را زائیدهی ترس و ناکامی در کودک میداند و معتقد است که کودک برای فرار از نگرانی و ترس ممکناست به خیالات و رویاها پناهندهشود. ژانپیاژه (۹ اوت ۱۸۸۶تا ۱۶سپتامبر ۱۹۸۰) که بهخاطر کارهایش در روانشناسی رشد و معرفتشناسی شهرت یافته است، در کتابی که باعنوان زندگی و پرورش کودک ترجمه شدهاست، ضمن بررسی مراحل رشدکودک، عقدهیحقارت را زاییدهی ناکامی و ترس معرفی کرد. بهنظرمیرسد ناکامیهای دورهی کودکی و احساس نامطبوع ناشیاز آنهادر کودک و نوجوان، میتواند احساس کهتری ایجاد نماید.
برخورد نامناسب، عصبانیت و خشم و سختگیری و پرخاش و تنبیه از سوی والدین میتواند اعتمادبهنفس کودک را مخدوشکند و در او حسّحقارت ایجاد نماید.
هانــسیـــورگنآیـــزنک (Hans Jürgen Eysenck)، روانشناسی که درسال1916 در آلمان زاده شد و چندسال پیش درگذشت، به مبانی و عوامل شخصیّت پرداخته است. او ازدسترفتن عزّتنفس و ارزش و توانایی کودک را سبب ایجاد احساس کهتری میداند که از زمان طفولیّت با فرد همراه میشود و شخص را با ناتوانی و ناکامی و واکنشهای روانی روبهرو میسازد.
محیط خانه، فضای مدرسه و دانشگاه و سازمانهای اجتماعی روی شخصیّت و نحوهی رشد آن اثرمیگذارد. مقایسهی کودک در خانه با برادر و خواهرش و کودکان فامیل و یا دوستان و آشنایان، یکیاز روشهای نادرست و ناپسند تربیتی است که همواره کودک را در رنج و عذاب میگذارد. در مدرسه نیز سرزنش آموزگار و مسخرهکردن نوجوان بهعنوان شاگرد تنبل و مقایسهی او با دیگر دانشآموزان عملی اشتباه است که احساس کهتری را در نوجوان نهادینه میکند. در اجتماع بزرگسالان نیز، رفتار مدیران و کارفرمایان با زیردستان میتواند افراد را بهسوی احساسی سوقدهد که خود را حقیر و ناکارآمد تصورکنند و به واکنش دفاعی رویبیاورند.
کودکانیکه در محیط نامناسب پرورشمییابند و همواره مورد سرزنش و شماتت و تنبیه قرار میگیرند و با دیگران مقایسه میشوند، بهتدریج ارزش و توانایی خود را دستکم میگیرند و در سنین بالاتر و در دورهی بلوغ، به بیارزشی خود اعتقاد پیدا میکنند. بنابراین پرخاش و سرزنش و سختگیری والدین، کودک را در شرایطی قرارمیدهد که اعتمادبهنفس خود را ازدست بدهد و خود را در انجام کارها ناتوان و بیارزش بشناسد. این شناخت نادرست از خود سبب میشود که بهتدریج فرد حقیربودن خود را باور کند و بهجای انتخاب روش مناسب برای زندگی، شیوههای نابههنجار را بیازماید و برای جبران حسحقارت خود اقدام به رفتارهای جبرانی کاذب نماید. مکانیزمهای دفاعی (Defence mechanisms)، فرار از واقعیت و روىآوردن به خیالات (Fantasy)گریز از مسئولیت، انتساب، همانندسازی، دلیلتراشی، خودنمایى و ریاکارى، جلبتوجه و محبت، ترور شخصیّت، تخریب دیگران و ویرانگری میتواند از این شیوههای نابههنجار باشد. چنین افرادی (حتی در مقامهای اجتماعی مشخص و سطح بالا)، با انتخاب مکانیزمهای دفاعی، کوشش میکنند خود را برتر و قدرتمند نشاندهند و با کبر و غرور با دیگران برخورد نمایند. این افراد ممکناست روشی را نیز اتخاذکنند که به هرترتیب ثروت و قدرت فراوان کسبکنند تا سرپوشی بر عقدهی خود بگذارند (اگر به اطراف خود نگاهکنیم خواهیم دید که اینگونه افراد انگشتشمار نیستند). آنها با برتر نشاندادن خود و ضعیف و حقیر شمردن دیگران، به عیبجویی و انتقاد و سرزنش آنها میپردازند. در واقع، فردیکه از احساس حقارت رنجمیبرد برای سرپوش گذاشتن به حسّحقارت خود، دیگران را با سرزنشکردن و به رخ کشیدن خطا و اشتباهشان تحقیر میکند و با کبر و غرور کاذب به فخرفروشی میپردازد و در پشت میز خود جواب سلام مراجعهکننده را نیز نمیدهد. البته او همواره از اضطراب و نگرانی در رنج است و برای سرکوب حس حقارت خودبه بلند پروازیهای خیالبافانه و حسّ جاهطلبی شدید گرفتارمیشود.چنین افرادی برای بزرگ نشاندادن خود از انتساب بهرهمیگیرند و خود را به شخصی بزرگ و موفق و سرشناس منتسب میکنند. آنها از چاپلوسیکردن دیگران لذت میبرند و ظرفیت پذیرفتن شکست و ناکامی را ندارند و همچنین به افراد موفق و خودساخته حسادت میکنند و همواره برای توانا نشاندادن خودبه دروغگویی و نادرستی میپردازند. این افراد از روبهروشدن باموقعیتهایی که حس حقارت آنها را نشاندهد گریزان هستند و سرانجام اینکه بسیاریاز آنها میل به تخریب و ویرانگری دارند.
کسیکه از عقدهیحقارت رنجمیبرد، با دیدمنفی و ستیزهجویانه به افراد دیگر نگاه میکند و شخصیتی ناسازگار دارد. چنین فردی نمیتواند با دیگران روابط اجتماعی مناسبی برقرارکند و از ترس اینکه دیگران از بیارزشی او آگاه شوند، به دلایل واهی ازتماس با دیگران و برقراری روابط اجتماعی با آنها طفرهمیرود. فردیکه احساس کهتری دارد با آنکه در ذهن خود دیگران را از خود برتر و لایقتر میداند، امّا در ظاهر چنان رفتار میکند که دیگران کوچک و نالایق هستند و قابلاحترام نیستند. شخص با احساس خودکمبینی زیر بار مسئولیت نمیرود و چون خود را کوچک و خوار و بیمقدار میشناسد انزواطلب، بدبین، جاهطلب، زودرنج، منفیباف، حسود، پرخاشگر و انتقامجو میشود و رفتار ضداجتماعی بروز میدهد.
کودکی که مورد سرزنش و بیمهری والدین قرارگیرد و یا با مهرورزی و محبت افراطی پدرومادر لوس و نازپرورده بارآید و یا همواره درمقایسه با دیگران، ناتوانیهای او برایش شمرده شود و موردتمسخر والدین قرارگیرد و در او حسّ اعتمادبهنفس سرکوب گردد، گرفتار عقدهیحقارت و پیامدهای آن خواهد شد. البته باید شرایط اقتصادی، روانی و اجتماعی خانواده و نیز وجود نقایص بدنی و روانی در کودک و معلولیتها را نیز در وجود و بروز عقدهیحقارت موردتوجه قرارداد تا راهحل مناسبی برای راهنمایی فرد بهدستآید. با شناخت علّت ایجاد عقدهیحقارت،میتوان شخص را بهدرستی تربیت و راهنماییکرد و حسّ اعتمادبهنفس و خود شکوفایی او را تقویتنمود تا بتواند با افزایش ظرفیت روانی خود بر احساس کهتری غلبهکند وبر تواناییهای خود بیافزاید.
«حسحقارت» و یا «خود کمبینى» و یا «احساس کهتری» و یا «حسپستى و بیارزشی» نشاندهندهی ضعف و نقص و نادرستبودن محیطهای تربیتی است که عزّتنفس کودک را خدشهدار کرده و ظرفیت پذیرش مسئولیت و قدرت روبهروشدن با مشکلات را از او گرفته است.
عوارض ناشیاز ایجاد احساس کهتری در کودکی و خردسالی، ممکناست تا پایان عمر باقی بماند. هرکس میتواند با دید کلّگرایانه به تاریخ بشر و نگاهی دقیقتر به اطراف خود کمروییها، انزواجوییها و گوشهگیریها، بدگمانی و بددلیها، ایرادگیری و انتقادها، حسادت ها، وسواس شدید، خشم و پرخاشگریها، قدرتطلبی و انتقامجوییها، دیکتاتوریها، لافزنیها و آزار رسانیها، کینهجویی و تجاوز و کشتارها را مشاهدهکند و بهایننکته بیاندیشد که اینها عوارض عقدهیحقارت میباشند. میوهی بذری که خود کاشتهاند.
هرچند در نوشتهای جداگانه به روشهای تربیتی برای کاستن از احساس کهتری اشاره خواهمکرد اما توجه به این نکته اهمیت دارد که اگر پدرومادر با احترام و دوستی و صداقت به رشد شخصیّت کودک خود کمککنند، کودک میتواند از عزتنفس و احترام و اعتماد بهخود برخوردار شود و با اشتیاق و خودانگیختگی در همین مسیر گامبردارد و موردتأیید و احترام افراد دیگر قرارگیرد. درواقع با تربیت و آموزش درست و شرایط مناسب است که کودک میتواند با اعتمادبهنفس و رشد سالم شخصیت به کارهای جاری بپردازد و انباشته از عقدهیحقارت و احساس خود کمبینی نشود.
نظرات
فرشاد
6 سال و 12 ماه و 0 روز پیش
ارسال پاسخ
مقاله ی بسیار صادقانه و روشن گری بود ممنون