شایسته است تا چندکلامی نیز از کتاب کوانتوم عرفان و درمان درمورد بیماریهای روانی بنویسم. این بیماریها از هزاران سال قبل شناختهشده بودند. بهطورمثال مـدارکی از پزشکی آیورـ ودا در دست است که نشانمیدهد شیزوفرنی(Schizophrenia) را که ازنظر عوام، نوعی دیوانگی میباشد بیشاز پنجهزارسال قبل (کاملاً متمایز از دیگر بیماریهای ذهنی و روانی) میشناختهاند. دیدگاه اجزانگری و تئوری پاستور موجب شده بود که روانپزشکان نیز بیماریهای روانی را ناشیاز عفونت، صدمات مغزی و عدم تغذیهی مناسب و... بدانند.
این فکر هنوز نیز رواج دارد. مثلاً بهدنبال رواج بیولوژی مولکولی، متخصصان مغز و اعصاب کشفکردند که علت بیماری Schizophrenia در مغز است.
حدود۱۰سال قبل طی پیشرفت دیگری که موجب خرسندی خاطر جامعهی روانپزشکی گردید، مشخصشد که Schizophrenia ناشیاز ترشح مولکولی بهنام سراین (Serine) است که مولکولی بسیار کوچکتر از دوپامین میباشد. از آن روز به بعد تلاش آشکاری برای شناسایی مولکول کوچکتر از سراین ادامه داشته است تا شاید علت Schizophrenia را که پزشکی آیورـ ودا پنج هزارسال قبل میدانسته است، کشفکند! پیدایش نظریات رواندرمانی فروید که تمام بیماریهای روانی را ناشیاز ناهنجاریها، ناتوانیها و عقدههای جنسی میدانست، دفتر جدیدی را در روانپزشکی گشود و لااقل اگر در درمان بیماریهای روانی موفق نبود (که امروزه دیگر نظریات و جایگاه چندانی ندارند) حداقل این حسن را داشت که توانست روانکاوی، فلسفه و علوماجتماعی را به یکدیگر نزدیکتر کند.
بهعلت جدایی ذهن و بدن، برای یک متخصص سیستم ادراری چندان اهمیت ندارد که بیمارش دچار توهم باشد و یا افسردگی نیز داشته باشد. برای یک متخصص اعصاب و روان نیز ناراحتی ادراری بیمار، بیاهمیت است. ازنظر پزشکی رایج، شخصی که هم مشکل ادراری دارد و هم مشکل روانی، دارای ۲بیماری کاملاً متفاوت است که باید به ۲متخصص مراجعه نماید و هرمتخصص نیز معمولاً بدون مشورت با دیگری به مداوای این شخص میپردازد. در جامعهی علمی و دانشگاهی نیز هردوشاخه، برای خود سازمان و تحقیقات متفاوت و متمایزی دارند و هریک مجلهی علمی (ژورنال) مخصوص بهخود را دارند و امکان اینکه اعضای یک شاخه، مجلهی مربوط به شاخهی دیگر را بررسی نمایند بسیار کم است و احتمالاً مطالب هر ژورنال نیز چندان قابل درک برای دیگری نباشد. نکتهی جالب این است که بهرغم اینکه پزشکان متخصص اعصاب و روان دورهی پزشکیعمومی را نیز میگذرانند، متخصصان دیگر رشتههای پزشکی آنها را پزشکان تمام و کمال (راه دوم) نمیدانند و خود را برتر از آنها میپندارند که این پندار از همان فلسفهی آنها که اولویت را به بیولوژی سلولی و مولکولی میدهند سرچشمه گرفته است. بهعبارتدیگر، علم شاخهی دوم ازنظر پیروان شاخهی اول چندان علم نیست و لذا روش شاخهی دوم نیز تاحدی غیرعلمی! شناختهمیشود. همین موجب حساسیت متخصصان اعصابوروان شدهاست و برای اینکه ثابتکنند که آنها نیز افرادی علمی هستند، شروعکردهاند به توجیه بیماریهای روانی به کمک بیولوژی سلولی و مولکولی. یک مثال خوب، همان دلیل بیماری اسکیزوفرنی است که ادعا میشود بهعلت تولید بیشازاندازهیDopamin (یا اخیراً Serine) در مغز باشد! افرادیکه چنین برخوردی با بیماریهای روانی دارند، علمی بهحساب میآیند و باتوجه به اینکه تلاشمیکنند تا بیماریها را به عملکرد نادرست مغز ارتباط دهند، لذا در همان خط فکری شاخهی اول قرارمیگیرند و درنتیجه احساس آرامش و شخصیت علمی بیشتری مینمایند!!!
مداوای بیماران روانی نیز وقتی مورد قبول شاخهی اول یا تنگرا قرارمیگیرد که دارو تجویزشود و لذا روانکاوی بهعنوان پزشکی درجه دو بهحساب میآید، زیرا بهجای دارو در تلاش است تا ذهنیت بیمار را تغییردهد.
در حقیقت، بهعلت دنبالهروی از پیروان شاخهی اول و تجویز داروی شیمیایی، امروزه در بیمارستانهای روانی متخصصان اعصاب و روان در رأس هرم قراردارند. دراینمیان، روانکاو بهرغم درک عمیق خود از بیماریهای روانی (خیلی بهتراز رؤسای خود یعنی متخصصان اعصاب و روان)، در ردهی پائینتر هرم قرارمیگیرد.
یکیاز نکاتی که پزشکی رایج هنوز بهطورکامل درک نکرده است، پدیدهی درد است. محققان هنوز بهطوردقیق نمیدانند که اولاً عاملدرد چیست و ثانیاً مسیر درد تا آنجاییکه به روان و بدن مربوط میشود کدام است. درد میتواند ریشهی جسمی یا روانی (بیماریهای سایکوشماتیک) داشته باشد. بهعلت عدم درک کافی از پدیدهی درد، پزشکی رایج معمولاً برخورد نادرستی با درد دارد و یا چشمپوشی میکند و درصورت اصرار مریض، درسدد حذف درد به کمک داروهای مسکن بر میآید و یا به مریض گفتهمیشود که دردهایت خیالی است!
در ارتباط با بیماریهای مزمن (مانند آسم، دیابت، سرطان، روماتیسم، بیماریهای قلبی و...) و همچنین بیماریهای روانی، پزشکی رایج بهکلی ناتوان است و داروهایی که برای این موارد ساخته میشوند، با قرار کارخانههای داروسازی تنها حکم کنترلکننده را دارند ولی باتوجه به عوارضجانبی وحشتناکی که این داروها دارند، استفاده از آنها اغلب وضعیت بیمار را وخیمتر از سابق میکند. درنوع خاصی از این بیماریها که به بیماریهای اتوایمون معروف هستند مانند آرتریت روماتوئید، اسکلرودرما، گلومرونفریت، لوپوس... حتی دلیل پیدایش بیماری (علت) از دیدگاه پزشکی رایج کاملاً شناخته شده نیست و لذا هیچ دارویی برای مداوا ندارند. گاه در اینگونه موارد، تنها چارهای که دارند متوسل شدن به داروهای کورتیزونی است که درحقیقت تیری در تاریکی انداختن است. شایانذکر است که پژوهشهای محققان بیانگر این نکته میباشد که خود پزشکان بیشتر از افراد عادی دچار بیماری میشوند. S.E.D.SH.RTT نشانمیدهد که طولعمر متوسط پزشکان درحدود ۱۰تا۱۵سال کمتراز انسانهای معمولی بوده و بیماریهای آنها نهتنها جسمانی بلکه روانی است! وی همچنین نشانمیدهد که امکان خودکشی و اعتیاد دربین پزشکان بیشتر از افراد معمولی است!
هزینهی مداوا در پزشکی رایج (شامل حق ویزیت دکتر، داروساز و بیمارستان)گاه بهقدری زیاد است که خارج از توان مالی بیشتر طبقات اجتماعی میباشد. یک دلیل این همه هزینهی گزاف، نیازمندی پزشکی رایج به دستگاههای گرانقیمتی است که جهت تشخیص و یا درمان بیماریها بهکار میبرند. صرفنظر از تورم اقتصادی، این هزینه روزبهروز افزایش مییابد که بهدلیل گرانشدن دستگاهها است و اینکه با هر دستگاهی یک یا چند متخصص و مهندس آن دستگاه نیز وارد سیستم مداوا میشوند و هزینه را که بههرحال برعهدهی بیمار است، بالامیبرند. بهعنوانمثال، در اوایل این قرن احتیاج پزشک با یک رادیولوژیست و یک آسیبشناس (پاتولوژیست) برآورده میشد و نسبت پزشک به افراد وابسته، یک به دو بود.
امروزه این نسبت گاه به یک به ۱۵ میرسد و واضح است که حقوق و هزینهی این ۱۵ فرد نیز از جیب بیمار باید پرداختگردد! امروز یک جراحی آپاندیسیت و یک عمل قلب هزینههای فراوانی را شامل میگردد و حتی معلوم نیست که این عمل چقدر طولعمر بیمار را فزایشمیدهد؟
و همینطور اعمال دیگری مانند پیوند مغزاستخوان برای بیماران با سرطانخون (لوسمی) چند میلیون هزینه دارد.
این هزینه موجب ورشکستگی اقتصادی خانواده میشود و اگر بخواهیم اندکی شوخی به متن اضافهکنیم باید بگوئیم که بامداوای بیمار، مابقی اعضای خانوادهی وی بیمار میشوند! هرچه بیماری جدیتر باشد، قیمت داروهای لازم بالاتر و هزینهی مداوا بیشتر خواهد. تا چه قبول افتد و چه درنظر آید! اشتباهاتی که در پزشکی رایج اتفاق میافتد، صدمات زیاد و گاه جبرانناپذیری به بیمار و خانوادهی وی وارد میکند.
بنابر تحقیقات Ivan Illich، ازهر ۱۰۰بیماری که به بیمارستانهای آموزشی تحقیقاتی مراجعهمیکنند، ۲۰ فرد دچار بیماری جدیدی میشوند. از این تعداد حدود ۱۰تَن بیماری جدیدی ناشیاز عوارضجانبی داروها را کسب میکنند و مابقی این بیماریها ناشیاز عدم تشخیص درست توسط پزشک و نیز صدمات ناشیاز دستگاههای تشخیصی (رادیولوژی، آنژیوگرافی، رادیوایزوتوپ و...) میباشند.
بهطورخلاصه، اساس پزشکی رایج همان فلسفه و کاوش و فیزیک نیوتونی است که انسان را به یک ساعت تشبیه میکند. انسان سالم ساعتی است که درست کار میکند و بیمار ساعتی است که یک قسمت از آن ادا درمیآورد. با این تفکر صدماتی که به اعضا ازنظر بیولوژی سلولی و مولکولی واردمیشود موردتوجه قرارمیگیرد و اغلب از عواملمحیطی غیربیولوژیکی چشمپوشی میشود. شکی نیست که این اطلاعات بسیار با ارزش هستند ولی کافی نیست و تنها گوشهای از داستان را روایت میکنند. واضح است که هرسیستمی از مداوا که براساس این اطلاعات محدود عمل کند، نمیتواند کارایی کاملی داشتهباشد. همین محدودیت ممکناست موجبات صدمه به بیمار را فراهم آورد که به ادعای ایلیچ معمولاً صدمات واردشده بیشتر از منافعی است که بیمار دریافت میکند. باتوجه به بحث بالا، تاآنجاییکه به توانایی و عملکرد پزشکی رایج مربوطمیشود، میتوان چنین نتیجهگیری کرد که پزشکی رایج بسیار گران است و بسته بهشدت بیماری، هزینهی مداوا سیر صعودی (تصاعدی) طی میکند، از داروهایی استفادهمیشود که عوارضجانبی زیادی دارند و هرقدر شدت بیماری زیادتر باشد، داروهای مخربتر و گرانتری تجویزمیکنند که ضرری بهمراتب بیشتراز نفع دارند؛ در مشکلات عفونی رل کنترلکننده دارند، در بیماریهای ناشناخته کاملاً ناتوان بوده و اصلاً علت (ایتیولوژی) بیماری را نمیدانند، در ناراحتیهای مزمن فقط رل کنترلکننده دارند و تنها با نشانههای بیماری میجنگند و درنتیجه صدمات زیادی را به بیمار وارد میکنند و فقط درموارد اورژانس میتوانند رل حیاتی داشته باشند.
مداوایی با سود یا بیهوده؟!
خلاصهی مطالب ذکرشده نشان میدهد که پزشکی رایج بهغیر از پارهای از موارد اورژانس، درموارد دیگر چندان مفید نیست. این پزشکی در ضمنگران بودن، میتواند موجب واردآمدن صدمهی زیادی به انسان گردد. حال ممکناست این پرسش مطرحشود که بهرغم ناتوانیهایی که ذکرشد، میتوان نحوهی مداوی پزشکی رایج را یک برخورد علمی بهحساب آورد؟ آیا هیچ روش درمان دیگری در جهان وجود ندارد که بتواند جایگزین آن گردد؟ لازم به تأکید است که اینجا تنها نحوهی مداوای پزشکی رایج است که زیر سؤال قرارمیگیرد.
تا آنجاکه به آناتومی، فیزیولوژی، بافتشناسی، پاتولوژی و... مربوطمیشود، هیچ جای تردیدی نیست که پزشکی رایج علمی است. مگر میشود نتیجهی کار شاید میلیونها تَن از نوابغ دنیا را نادیده گرفت یا نسبت به آنها ناسپاسی یا خدایناکرده بیاحترامی نمود؟
ثبت نظر