درمانجومداری یا درمانجو محوری (Client-centered therapy)، یک شیوه رواندرمانی است که کارلراجرز (Carl Rogers) از طرفداران اصلی آن بودهاست. دراینفرضیه، باتوجه به اینکه انسان را موجودی با تواناییهای بالقوه زیاد میشناسند، خود درمانجو را بهترین متخصص درمورد شناختن و درمان خودش میدانند. دراینصورت، هرشخصی خود میتواند راهحلهایی برای مشکلات خود بیابد و کار رواندرمانگر این است که چنین کاری را برای او تسهیلنماید. بههمینجهت راجرز که گرایشی انسانگرایانه داشت، اصطلاح «تسهیلکننده» را بر اصطلاح درمانگر ترجیح میداد.
پیشازاین در مقالهای نوشتم که برای درمان اختلالاتروانی، شخصیتی، خلقیوعاطفی و رفتاری افراد، از شیوههای مختلف استفاده میشود. رواندرمانی توسط رواندرمانگران متخصص انجام میگیرد.
رواندرمانگران افرادی هستند که بهشکل حرفهای و با توجه به خاستگاه اختلال تحتدرمان، آن بیماری را درمان میکنند. در تعامل بین رواندرمانگر و رواندرمانگیر، باید ارتباطی ایجاد شود که درمانگیر بتواند افکار و تداعیها، احساسات، خاطرات و رویاهای خود را با آزادی بیانکند و درمانگر بتواند بین جنبه آگاهی و ناآگاهی ذهن، ارتباطی درست و منطقی برقرار نماید و به بررسی و روشننمودن تجارب و خاطرات گذشته و حال درمانگیر بپردازد تا رواندرمانگیر بتواند برداشتها، هیجانها و رفتارهای فردی خود را درجهت صحیح تغییردهد. بهعقیده راجرز، طبیعت انسان نیک و انعطافپذیر است. ذات انسان طوری است که «خود» همواره نگران «بودن»و«شدن» خویش است. بنابراین اجتماع باید شرایط زندگی برای خلاقیت و رشد افراد را فراهمکند و با بردباری و صبوری به افراد امکاندهد تا با ابتکار و فعالیتهای خودجوش و با آزمون و خطا به ترمیم خود بپردازند.
چگونگی درمان اختلالهای خلقی و عاطفی و رفتاری و شخصیتی انسان را میتوان با شیوههای مختلف بررسیکرد. برخیاز این موارد را میتوان به شرح زیر یادآور شد:
ـ رواندرمانی فردی
ـ رواندرمانی گروهی
ـ درمانهای جنبی
ـ درمانهای دارویی
ـ رفتاردرمانی
ـ خانوادهدرمانی
ـ درمانهای انسانگرا
درمان درمانجومحوری یکیاز انواع درمان انسانگرا میباشد که راجرز آن را اساس کار خود قرارداد. برای آنکه تحول فکری راجرز در زمینه روانشناسی انسانگرایانه و نیز رویکرد اگزیستانسیالیستی و پدیدار شناسی (Phenomenological) در روانشناسی مشخصشود، باید دستکم خلاصهای از زندگینامه راجرز را موردتوجه قرارداد.
کارل راجرز(Carl Rogers)روانشناس آمریکایی، درسال۱۹۰۲ میلادی در حومه شیکاگو بهدنیا آمد. او با گرایش انسانگرایانه خود، درمانجومحوری را اساس کار قرارداد و شخص را محور اصلی (PCT:Person Centered Therapy) در درمان دانست و معتقد بود که درمانگر باید به طبیعت و تمایلات او توجه داشته باشد.
راجرز فردی باهوش بود و زیاد مطالعه میکرد. او در ۱۲سالگی بههمراه خانواده خود، به مزرعهای در ۵۰ کیلومتری شیکاگو نقلمکان کرد. زندگی راجرز دراین مزرعه نیز بسیار مرفه و لوکس بود. پدرش اصرارداشت که مزرعه طبق اصولعلمی ادارهشود و بههمین دلیل، راجرز با مطالعه در زمینه کشاورزی، آزمایشهای علمی زیادی در امور کشاورزی انجامداد و درخلال آنها به بید (حشرهای کوچک و پروانه مانند) علاقهمند شد. او آنها را میگرفت و پرورش میداد و تکثیر میکرد. راجرز در تمام عمر به مطالعه و آزمایشهای علمی علاقهداشت، اما درعینحال در یکیاز غیرعینیترین زمینههای روانشناسی نیز فعالیت میکرد.
علاقه راجرز به کشاورزی، سببشد که راجرز درسال۱۹۱۹در رشته کشاورزی دانشگاه ویسکانسین ثبتنام کند. این همان دانشگاهی بود که پدر و مادرش و همینطور ۲برادر و خواهرش در آنجا درس خوانده بودند. راجرز درسالهای اول دانشگاه در امور مذهبی بسیار فعال بود و در دوران تحصیل در دانشگاه، بهعنوان نماینده فدراسیون جهانی دانشآموزان مسیحی به چین سفرکرد. درسال۱۹۲۲ که برای شرکت در کنفرانس International Christian، به پکن (چین) اعزام شد، توانست بدون واسطه و بهطور مستقیم با افرادی از فرهنگها و مذاهب مختلف آشنا شود. این سفر ۶ ماهه تأثیر زیادی روی اوگذاشت و درراه بازگشت از چین، در کشتی ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خدا باشد، بلکه او نیز باید انسانی مانند انسانهای دیگر باشد. با این تفکرتصمیمگرفت که دیگر به خانه برنگردد و کوششهای خود را در زمینه امور تربیتی و درمان متمرکز نماید. راجرز پساز بازگشت از چین، بهعلت ابتلا به زخممعده مدتها بستریشد و پساز بهبودی و هنگام بازگشت به دانشگاه، تحصیل در رشته کشاورزی را به تاریخ تغییرداد و درسال۱۹۲۴ مدرک لیسانس گرفت. بعداز ۲سال به دانشگاه کلمبیا رفت و در رشته روانشناسی بالینی به تحصیل پرداخت و درسال۱۹۲۸، مدرک فوق لیسانس و درسال۱۹۳۱دکترا گرفت. تز دکترای راجرز درمورد سازگاری شخصیت در کودکان بود.
کارل راجرز بعداز دریافت مدرک دکترا، بهعنوان روانشناس در بخش مطالعات کودکان، در انجمن پیشگیری خشونت باکودکان دررُچستر نیویورک، مشغول بهکار شد. او ازسال۱۹۳۵ تا۱۹۴۰ در دانشگاه رچستر (University of Rochester) تدریس نیز میکرد و درسال۱۹۳۹ کتاب «درمان بالینی کودکان دشوار» (The Clinical Treatment of the Problem Child)، را به رشته تحریر درآورد.
راجرز درسال۱۹۴۰، کار آکادمیک خود را در دانشگاه اوهایو با سِمت استاد روانشناسی بالینی آغاز کرد. در همان جا بود که راجرز به ارزیابی و امتحان رویکرد خودش به رواندرمانی پرداخت. درسال۱۹۴۲، کتاب «مشاوره و رواندرمانی» (Counseling and Psychotherap) را نوشت. راجرز درسال۱۹۴۴، بهعنوان بخشیاز فعالیتهای مربوط به جنگ، اوهایو را ترککرد و به نیویورک رفت و درآنجا بهعنوان مدیر خدمات مشاوره روانی و تربیتی، در سازمانی بهکار مشغول شد. درسال۱۹۴۵، به دانشگاه شیکاگو رفت و بهعنوان استاد روانشناسی و مدیر مشاوره، کار خود را آغازکرد و تا سال۱۹۵۷ در آنجا خدمت نمود و کتابهای دیگرش را نوشت. اشاره به این موارد از این جهت مفید بود که نشاندهد بخشیاز عقاید راجرز درمورد ویژگیهای طبیعت انسان محصول تماسهایی است که او درسالهای مختلف با خانواده و مراجعان خود داشته است. تجارب راجرز از زندگی خانوادگی، رشد فرزندانش، انجام پژوهشهای علمی در رشته کشاورزی، مطالعه تاریخ و تحصیلات عالی در رشته روانشناسی و کار در سازمانهای خدمات مشاوره و رواندرمانی، سببشد که راجرز دیدگاهی کلگرا و متفاوت به روانشناسی انسانگرایانه داشته باشد.
کارل راجرز معتقد بود که اگر انسان بتواند به خودشکوفایی برسد، به بالاترین سطح سلامتروانی رسیده است. انسان میتواند با خویشکاری و هدایت خود، در هرلحظه از هستی به سطح بالاتر برسد. درواقع افراد خودشکوفا بهجای آنکه بر طبق آرا و عقاید و خواستههای دیگران در مسیر زندگی هدایت شوند، خود با بهرهگیری از خرد و اندیشه و تجارب خویش توانایی کامل دارند که افکار و رفتار و خلقوخوی خود را بهنحوی ترسیم نمایند که به سلامت کامل و آرامش برسند. این افراد میتوانند همواره بهطور سازنده و مثبت بهسوی رشد و کمال گامبردارند. افرادیکه درجهت خودشکوفایی حرکت میکنند دربرابر ناملایمات زندگی به زانو درنمیآیند و کوشش میکنند، تا برای رسیدن به بالاترین سطح سلامت، مسیری را انتخاب کنند که بهجای تسلیم فشارشدن، ظرفیت و نیروی پذیرش فشارها را افزایشدهند و روابط خود با دیگران را در شرایط خوب و انسانی شکلدهند و بهجای یکسونگری، با دید کلّگرایانه تصمیم بگیرند و با همسازی و مثبتاندیشی به حل مشکلات بپردازند. به عقیده راجرز و دیگر انسانگرایان، انسان میتواند ابعاد مثبت درونی خود را شکوفاکند و با خودشکوفایی به اعتدال و سلامت برسد. با شکوفاشدن استعدادها و تواناییهای طبیعی انسان، شخص میتواند با ارزیابی خویشتنخود و با دیدی کلگرایانه، به حل مشکلات خود بپردازد.
در درمان درمانجومحوری، درمانگر پذیرش کامل خود را به درمانجو ارائهمیکند و درمانجو مطمئن میشود که دراین شرایط میتواند با آزادی تغییرکند. دراینحالت درمانگر به روشنسازی احساسات و تجارب و خاطرات درمانجو عمل میکند و اساس کار را بر واقعیت و صداقت و راستی میگذارد. در مقاله دیگری، ضمن تبیین اصول درمان انسانگرا، به گشتالتدرمانی و ارزیابی آنها خواهیم پرداخت.
ثبت نظر