شماره ۱۱۳۴

نگاهی به ویژگی‌های گشتالت‌درمانی

دکتر مهدی نوری .F.R.C.P

نگاهی به ویژگی‌های گشتالت‌درمانی

چهارشنبه 4 اسفند 1395
پزشکی امروز

گشتالت‌درمانی(Gestalt therapy) که در اواخر سال‌1940‌میلادی، به‌وسیله فریتز‌پرلز (Fritz Perls)  و همسرش لورا‌پرلز شکل‌گرفته است، از مکتب روانشناسی گشتالت سرچشمه‌می‌گیرد‌. پرلز‌، روانپزشک و روان درمانگر نامی آلمانی است که درسال ۱۸۹۳ به‌دنیا آمد و بعد‌از مهاجرت به آمریکا، انستیتوی گشتالت‌تراپی را در نیویورک تأسیس نمود و در‌سال‌۱۹۷۰ در‌گذشت. پرلز، برای شناخت روشی در روان‌درمانی از گشتالت‌تراپی استفاده‌کرد.

دیدگاه مکتب روانشناسی گشتالت، کلّ گراست، نه ذره‌گرا و از‌این‌رو تنها اجزای تشکیل‌دهنده عنصر، بدون ادراک کلّ آن معنی ندارد‌. ماهیّت اجزا و عملکرد آنها از خواص موجود در‌کلّ ناشی‌می‌شود. کلّ ارگانیزم از به‌هم‌پیوستن عناصر ساده تشکیل شده‌است‌، اما خواص کلّ با یکایک اجزا متفاوت است. آب ماده‌ای مرکب است که از یک اتم اکسیژن و دو اتم هیدروژن (‌آبزا‌) ساخته شده‌است. اما خواص آب با خواص اکسیژن و هیدروژن متفاوت است. هیدروژن، اگر با غلظتی مشخص با هوا آمیخته شود، می‌تواند ماده‌ای انفجاری ایجاد‌کند. آمیزه‌‌ای گازی که با یک جرقه یا نور‌خورشید بی‌درنگ منفجر‌می‌گردد. اکسیژن نیز درجای خود می‌تواند سمی و آسیب‌رسان باشد‌. اما آب  ماده‌ای است که وجود هر‌نوع زندگی به آن بستگی دارد.

آنچه در روانشناسی گشتالت اهمیت دارد شناخت احساس‌، ادراک و ارتباط انسان است که موجب رفتار معنی‌دار می‌شود. به عقیده روانشناسان گشتالت، انسان جهان را درکل‌های معنی‌دار تجربه‌می‌کند و محرک‌های جداگانه را نمی‌بیند.

بر‌اساس فرضیه‌های این مکتب، گرچه تجربه‌های روان‌شناختی از عناصر حسی ناشی می‌شوند، اما با خود این عناصر تفاوت دارند. بنابراین هرآنچه مشاهده می‌شود محرک‌های ترکیب یافته در سازمان‌هایی (گشتالت‌هایی) است که برای فرد معنی می‌یابند‌. از‌این‌رو می‌توان گفت مفهوم گشتالت، فراتر از محدوده‌های تجربه حسی است‌. گشتالت تمامی فرایندهای هوش‌، یادگیری، تکانش‌ها، هیجان‌ها، تفکر و مانند اینها  را در‌بر می‌گیرد‌. یادگیری در روانشناسی گشتالت به‌صورت قالب کل مطرح می‌شود‌، نه از ترکیب یا تحلیل اجزا‌. برای مثال، یادگیری وقوع تغییراتی است که در پاسخ به الگوها یا هیأت‌های کل، با معنی‌داده می‌شود‌.

مکتب روانشناسی گشتالت را ماکس ورتهایمر، ولفگانگ کهلر و کورت‌کافکا، در‌سال‌۱۹۱۰میلادی در آلمان بنیان نهادند. ماکس ورتهایمر (Max Wertheimer)؛ در‌سال۱۸۸۰ (۱۸۸۰/۴/۱۵) میلادی به‌دنیا آمد و در۱۲ اکتبر ۱۹۴۳(۱۹۴۳/۱۰/۱۲) میلادی در‌گذشت. ماکس ورتهایمر که روانشناسی اهل امپراطوری اتریش/ مجارستان بود، هنگام مسافرت با قطار  اندیشه تازه‌ای در ذهنش شکل‌گرفت که پس‌‌از بررسی و آزمایش، آن را پدیده «فای» نامید. اهمیت پدیده «فای» در‌این است که این پدیده با عناصر و اجزایی که آن را به‌وجود می‌آورند، متفاوت است. به‌عبارت‌دیگر کل با اجزایی که آن‌را تشکیل می‌دهند تفاوت دارد‌.

زمانی‌که ماکس ورتهایمر، آزمایش‌های خود را آغاز کرده بود و در دانشگاه مشغول تدریس و تحقیق بود، کهلر و کافکا نیز به او پیوستند.

کورت‌کافکا (سال۱۸۸۶تا‌۱۹۴۱) در برلین به‌دنیاآمد. روانشناسی را از کارل‌استامپ آموخت و درجه دکترای خود را درسال‌۱۹۰۹ دریافت‌نمود. کافکا نیز از پایه‌گذاران روانشناسی گشتالت به‌شمار می‌رود‌. کافکا در‌سال‌۱۹۲۱ کتابی در زمینه روانشناسی رشد کودک به‌نام «رشد‌ذهن» منتشر‌کرد و در‌سال‌۱۹۳۵ کتاب اصول روانشناسی گشتالت را به‌چاپ رساند.

ولفگانگ کهلر‌(Wolfgang Kohler)‌، روانشناس آلمانی است که در‌سال۱۸۸۷ در استونی به‌دنیا آمد. او نیز درجه دکترای خودرا در‌سال۱۹۰۹ از کارل‌استامپ در دانشگاه برلین دریافت‌کرد و در دانشگاه فرانکفورت مشغول‌شد. کهلر در‌سال‌۱۹۱۳، بنا‌به دعوت آکادمی علوم پروس، به جزایر قناری رفت تا به ارزیابی شمپانزه‌ها بپردازد. شرایط جنگ سبب شد که کهلر ناگزیر، ۷‌سال بعد را به بررسی رفتار شمپانزه‌‌ها مشغول باشد و کتاب «ذهنیت‌میمون‌ها‌» را درسال۱۹۱۷بنویسد.

کهلر با انجام پژوهش‌های متعدد خود نتیجه گرفت که در جمعیت میمون‌ها نیز میمون‌های باهوش و میمون‌های کودن وجود دارند. میمون‌های کودن به‌وسیله تداعی و تکرار و یا انجام تمرین‌های زیاد رفتارهای یکسان را یاد‌می‌گیرند، اما این میمون‌ها هنگام حل‌کردن مسائل، مرتکب خطاهای بدی می‌شوند. یعنی خطاهایی را انجام‌می‌دهند که براساس راه‌حل‌های ابتدایی و نامناسب قراردارند. درمقابل، یادگیری میمون‌های باهوش شبیه انسان‌ها می‌باشد و مانند انسان می‌آموزند. این دسته از میمون‌ها گاهی توانایی‌های شگفت‌انگیزی برای فرایند‌های ذهنی عالی از خود بروز‌می‌دهند. هنگامی‌که آنها نمی‌توانند مشکلی را حل‌کنند، بر‌عکس میمون‌های کودن، خطاهای خوبی انجام می‌دهند، یعنی راه‌حل‌هایی را می‌آزمایند که براساس تأمل و تدبیر باید مؤثر واقع‌می‌شدند‌، اما به دلایلی مؤثر واقع نشده‌اند. کهلر با تحقیقاتی که روی میمون‌ها انجام‌داد، معتقد‌شد که یادگیری از راه بینش، تنها ویژه انسان نیست و یادگیری از راه بینش در حیوانات نیز صادق است‌. میمون‌ها نیز می‌توانند با‌توجه به اوضاع محیط و بررسی امکانات پیرامون خود بینش پیداکنند.

کهلر درسال‌۱۹۲۰ به آلمان بازگشت و ۲‌سال بعد در دانشگاه برلین به‌عنوان استاد روانشناسی جانشین استامپ شد. کهلر با کافکا و ورتهایمر، ارتباطی نزدیک و درازمدت داشت که همکاری آنها نتایج درخشانی را نیز به‌بار آورد‌.

اگرچه ورتهایمر را باید بنیانگذار مکتب گشتالت شناخت (زیرا او در‌سال‌۱۹۱۲ رساله‌ای درمورد نحوه ادراک حرکات معمولی اشیا منتشر‌کرد) اما تثبیت مکتب گشتالت در‌پی  پژوهش‌های علمی کهلر و کافکا ممکن‌شد. کتاب «رشد ذهن» نوشته کافکا و کتاب «ذهنیت‌میمون‌ها» و«روانشناسی‌گشتالت» نوشته کهلر، به ریشه‌گرفتن این مکتب کمک‌کرد.

کهلر روانشناسی گشتالت را بخشی‌از فیزیک می‌دانست و الگوهایی مناسب برای تبیین رفتار یا مسائل ذهنی را از فیزیک می‌گرفت‌. کهلر معتقد بود که کل گشتالت‌ها (‌سازمان‌ها‌)، همگی ارگانیسم‌های زنده و تمامی تجربه‌های گشتالتی را می‌توان با فیزیک تبیین نمود.                 

بعد‌از کهلر، کورت‌لوین (Kurt Lewin) که در برلین شاگرد کهلر بود، راه بنیان‌گذاران گشتالت را ادامه‌داد. کرت لِوین در سپتامبر سال۱۸۹۰ در آلمان به‌دنیاآمد و در ۱۱فوریه سال ۱۹۴۷ درگذشت. لوین، یکی‌از نخستین روانشناسانی بود که در روانشناسی به‌طور سیستماتیک به آزمایش رفتار انسان ‌پرداخت و کارهای او تأثیر قابل‌ملاحظه‌ای بر روانشناسی تجربی، روانشناسی اجتماعی و روانشناسی شخصیت داشته است. لوین پژوهش‌های مهمی درمورد انگیزه و تداعی انجام‌داد و نظریه میدانی را تدوین نمود.
 نظریه میدانى در روانشناسى اجتماعى که با کورت‌لوین آغاز‌شد و تکوین‌یافت، بر‌این اصل استوار است که رفتار را به‌جاى‌اینکه لزوماً با طبیعت فرد تبیین‌کنند، باید آن‌را معلول ارتباطش با محیط مادى و اجتماعى بدانند که در‌آن مؤثر هستند. بر‌این‌اساس طبیعت آدمى را نمی‌توان مستقل از ساختمان واقعى میدان اجتماعى او توجیه‌کرد.

لوین نیز در حوزه گشتالت کار‌می‌کرد. با این تفاوت که او برخلاف دیگران که به‌طور عمده بر ارزیابی ادراک تأکید می‌کردند، زیربنای کار خود را بر‌اساس بررسی نیازها، شخصیت و عوامل اجتماعی قرار‌داد. باید اشاره‌کنم که تحقیقات این ۳ دانشمند چنان مفصل است که برای تبیین مفاهیم آنها  باید چند کتاب نوشته شود.

 به‌طور‌خلاصه می‌توان گفت که گشتالت‌درمانی (Gestalt Therapy)، با کلّ فرد سر‌و‌کار دارد که چیزی بیش‌از جمع رفتارهای فرد است. بررسی کل ارگانیزم یا روش کل‌گرا/تحلیلی، تحقیق مکانیکی نیست. شخصیت انسان، مجموعه منسجمی از صفات مختلف و افکار و اندیشه و  و ادراک و رفتار آدمی می‌باشد. در گشتالت‌درمانی (با تحلیل تجربیات واقعی)مشکلات مربوط به گذشته و آینده انسان را در قالب زمان حال بررسی می‌کنند و به حل مشکل می‌پردازند.

هدف کلی گشتالت‌درمانی، آگاهی ارگانیسم و خودآگاهی از دیگران و محیط است که موجب کمال و یکپارچگی انسان می‌شود. در‌این مکتب، روان‌درمانگر به فرد کمک می‌کند تا موانعی را که از ایجاد آگاهی جلوگیری‌می‌کنند، از‌میان بردارد‌. در گشتالت‌تراپی درمانگر نقش مهم و با نفوذی دارد، اما بیمار مسئولیت تغییراتی را که باید ایجاد شود به‌عهده می‌گیرد‌.

گشتالت، به‌معنای پیکر‌بندی (Configuration) یا شکل (Form) و یا به مفهوم سازمان یا تمامیت (کلّ) است. طبق نظریه گشتالت، کلّ، چیزی فراتر از مجموع اجزای آن است. برای روشن‌شدن این موضوع مثال‌های ساده‌ای وجود دارد‌. مثال قطره آب و سیلاب یکی‌از آنها می‌باشد. قطره‌های آبی که سیلاب را به راه می‌اندازند، مفهوم و خواص سیلاب را ندارند. این حرکت آب است که می‌تواند معرف نیروی سیلاب باشد‌. در یک مثال ساده دیگر، می‌توان نوای موسیقی حاصل از یک ارکستر را بیان‌کرد. این موسیقی‌، چیزی سوای مجموعه نت‌هایی است که نوازندگان متعدد با سازهای متفاوت می‌نوازند‌.

در مقاله مستقلی به تحلیل و انتقاد گشتالت‌درمانی پرداخته خواهد‌شد‌.

تعداد بازدید : 1764

نظرات

هومن ثاقبی

4 سال و 7 ماه و 26 روز پیش

متشکرم. نکات آمورنده‌ای ارایه دادید

ثبت نظر

ارسال