درکتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders)انواع اختلالات شخصیت را بررسیکردهاند. باتوجه به تعریف جامع و کامل شخصیت انسان، میتوان بیماریهای شخصیت آدمی را شامل اختلالاتی دانست که باتوجه بهمنش و اعمال و رفتار و احساسات و هیجانهای شخص(معمولاً در دوران کودکی یا نوجوانی و بلوغ) شناختهمیشوند.
درتعریفی ساده، میتوان شخصیت را تمامی استعدادها، رفتارها، ارزشها، احساسها و هیجانها، میلها، اندیشهها، ادراک و نیز همگی صفات مَنِشیفرد دانست. این صفات میتواند شامل صداقت، متانت، سخاوت، امانت، جوانمردی، رفتار دوستانه، خوبی، خیرخواهی، مردمگرایی، همدردی، آرامش و خودشکوفایی، اعتمادبهنفس و احساس ایمنی و گرایش بهسمت نیازهای عالی باشد. درتعریف دیگر میتوان مجموعه منش، ویژگیها و صفات فردی، احساس، عواطف، امیال و واکنشهای رفتاری را که شخصی در شیوهزندگی خود نشان میدهد، شخصیت آن فرد دانست. در این صورت شخصیت هرفرد، پویا و درعین حال پایدار و بیهمتا و یگانه میباشد.
براساس تعریفی که ازسوی انجمن روانپزشکی آمریکا ارائه شدهاست میتوان شخصیت را مجموعهای از روشهای احساسی، فکری، رفتاری (چه بهصورت خودآگاه و چه بهروال ناخودآگاه) شخصدانست که البته سازش و انطباق با محیط و شیوه زندگی شخص را نیزشامل میشود. دکترویلیام شلدون(William Sheldon، 1898-1977میلادی)، روانشناس آمریکایی نیز تعریفی ازشخصیت دارد که بنابر آن میتوان شخصیت انسان را سازمانی پویا و دینامیک از جنبههای ادراکی و انفعالی و ارادی و بدنی شخص دانست. البته شلدون با بررسی هزارانعکس و باتوجه به رشد هریک از سهلایه جنینیاکتودرم(Ectoderm)، مزودرم(Mesoderm) و اندودرم(Endoderm) معتقدشد که تیپهای بدنی خاص، ویژگیهای شخصیتیخاص مشترکی دارند. شلدون با بررسیهای بسیار به این نتیجهرسید که میتوان باتوجه به شکل فیزیکی افراد به سه عامل اساسی شخصیتی دستیافت. براساس تعریف شلدون این سهعامل همان Endomorphy, Mesomorphy وEctomorphy میباشد. درجنبه اندومورفی (Endomorphy) شخصیت، شکم و سیستم گوارشی غالب است، مزومورفی(Mesomorphy)، برماهیچهها و سیستمگردشخونبدن تمرکز دارد و اکتومورفی (Ectomorphy) بامغز و سیستم عصبی ارتباط دارد که درآینده درمورد آن خواهیمنوشت.
درشکلگیری شخصّیت انسان، ژنها و محیطهای زندگی نقشدارند. شخصیت بر اساس نفوذ این عوامل رشدمیکند و شخصیّتفرد در دورههای نوزادی، کودکی، جوانی، میانسالی و سالمندی همواره درحال تغییر میباشد. بدیهیاست بدونداشتن شناختواقعی و درست از کل شخصیت انسان، نمیتوان سلامت و بیماری و روشهای درمان اختلالات شخصیتی را تشریحنمود و برای رشد و تکامل شخصیت گامهای اساسی و مؤثر برداشت. همانطور که اشارهشد درشکلگیری و رشد و تکامل شخصیّت عوامل متعددی مانند ژنتیک، سرشت، هورمونهای مترشح درونی، محیط خانواده، کودکستان، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، سازمانها و محیطکار و مجموعه عوامل طبیعی و اجتماعی دخالتدارند، بنابراین تعریف سلامت و اختلال شخصیت باید بهصورت کلگرایی انجامشود. با این دیدگاه، سیر رشدشخصیّت انسان و بالندگی آدمی بستگی به این مهم دارد که فرد باآگاهی و بصیرت احساسات ناخوشایند خود را تعدیلکند و بهمنظور رهایی از اضطراب و نگرانی و تردید و دودلی، به فعالیتهای غیرمعقول نپردازد.
در بازنگری و ویرایش و چاپ پنجم کتابDSM که در ۱۸ می ۲۰۱۳ میلادی ازسوی American Psychiatric Association درآمریکا انجام شدهاست اختلالات شخصّیتی(Personality-disorders) راشامل اختلالات پارانوئید (Paranoid)، اسکیزوئید(Schizoid)، اسکیزوتیپ(Schizotypal)،ضداجتماعی(Antisocial)، مرزی(Borderline)، خودشیفته(Narcissistic)، اجتنابی(Avoidant)، وابسته(Dependent) و اختلال شخصیّت وسواسی/ اجباری (Obsessive-Compulsive) دانستهاند.
بسیاریاز مردم شخصیت(Personality)، منش (Character) و خُلق(Mood) را به یکمعنا و مفهوم بهکارمیبرند. اما منش آن دسته از ویژگیهای شخصیتیفرد را که جنبه فضیلتاجتماعی دارد و شامل صفاتی مانند صداقت، متانت، سخاوت، امانت، جوانمردی، رفتاردوستانه، خوبی، خیرخواهی، مردمگرایی و همدردی میباشد در برمیگیرد. از اینرو منش را شامل جنبه اخلاقی شخصیّت نیز میدانند. افرادی نیز منش را مترادف خو و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت میشناسند. حتی برخیاز روانشناسان نیز شخصیت و منش را به یک مفهوم و معنا بهکارمیبرند. البته پیشازاین اشارهکردم که شخصیتانسان مجموعهای از صفاتروانی و بدنی فرد است که او را یکتا و پویا معرفیمیکند و کل وجود او را دربرمیگیرد. این سازمان پویا و دینامیک میتواند تمامی جنبههای ادراکی و انفعالی و ارادی و بدنی شخص را شاملشود. بنابراین شخصیت، مجموع صفات و کیفیات روحی و روانی و اخلاقی انسان و در واقع تمام استعدادها، رفتارها، ارزشها، احساسها و هیجانها، میلها، اندیشهها، ادراکها و نیز تمامی صفاتمنشی را در برمیگیرد. خُلق را بهمعنای خصلتوخو و طبع آوردهاند. خو همان معنای سرشتوعادت را تداعی میکند و خصلت نیز برای طینت و طبیعتفرد بهکار میرود. برخی خلقوخو را اخلاق و منش نیز ذکرکردهاند. بنابراین، وقتی در افواه عامیانه، دوتَن بهیکدیگر میگویند بیشخصیت! و یا زمانیکه فردی میگوید آن انسان شخصیت ندارد! بیانی نادرست و غیرروانشناسانه بهکاررفته است. واقعیت ایناستکه هیچفردی درجامعه انسانی بیشخصیت نیست. دربیان و خطاب شخصیت افراد باید به سلامت و اختلال شخصیت او توجه داشت. دراین مقاله بهعلت بروز یکیاز اختلالاتشخصیت که باعنوان اختلال شخصیت مرزی شناخته شدهاست پرداختهمیشود.
اختلالشخصیتمرزی(Borderline personality disorder)، که درگذشته باعنوان اسکیزوفرنی سرپایی، اسکیزوفرنیموقت، اسکیزوفرنینهفته و نیز منشاسکیزوفرنیک شناخته میشد، اختلالیاستکه با بیثباتی خُلقوخو و رفتارفرد مشخص میگردد. معمولاً مبتلایان بهاختلال شخصیتمرزی در مرز بین رواننژندی و روانپریشی قراردارند و خصیصه اصلی آنها ناپایداری و بیثباتی در زمینههای مختلف مانند خلق، رفتار، روابط بینفردی و حالت عاطفی و خودانگاره یا تصویر خود (Self-image) میباشد.
بهاینترتیب میتوان ملاکهای تشخیص اختلال شخصیت مرزی(Borderline personality disorder)، را که در مرز نوروز و سایکوز قرار دارد بهصورت زیر طبقهبندیکرد:
1ـ بیثباتی و ناپایداری روابط بینفردی که موضعگیری آن میتواند بین دوقطب افراطی درنوسان باشد. این افراد لحظهای دوستآرمانی خود را بهآسمان میبرند و لحظه دیگر از او منزجر و متنفرمیشوند.
2ـ اختلال و آشفتگی درهویت کهفرد درمسائلی مانند تصویر خودیاخود انگاره و بیثباتی احساسشخصی درمورد خودش تصور و عملمیکند.
3ـ بیثباتی خُلقفرد که میتواند با تحریکپذیری، از سوی خُلقعادی بهسوی کجخلقی وخشمشدید که تسلط بر آن دشوار خواهدبود نوسان داشتهباشد. بروز واکنشهایهیجانی شدید در شخصیتهای مرزی با رخدادهها همخوانی ندارد. برایمثال، این افراد درپی یک توضیح ساده و روزمره که معمولاً هیچفردی را نمیرنجاند، ممکناست بهشدت عصبانی و پرخاشگر شوند.
4ـ احساس تنهایی و احساس پوچی مزمن و بروز افکار پارانوییدی درشخص مبتلا بهاختلال شخصیت مرزی. این افراد در پیاسترس و تنیدگی افکار بدبینانه، احساس پوچی مینمایند و بهسرعت تغییرخلق میدهند.
5ـ تلاشهای همراه با آشفتگی و سراسیمگی برای اجتناب از ترکشدن. این رفتارها میتواند شامل اعمالی نیز باشد که از نظر بدنی بهفرد آسیب برساند، مانند خودزنی. برخی از این بیماران ممکناست ژستهای خودکشی نیز بهخود بگیرند و برایمثال بانوشیدن چند شیشه ادکلن یا مقداری قرصخوابآور و یا بریدن بخشهایی از بدن خود با قطعات برندهای مانند شیشه، بدنشان را زخمینمایند و البته برای درمان به درمانگاه مراجعهمیکنند.
میزان شیوع بیماری شخصیتمرزی(BPD) درجوامع مختلف متفاوت است و نرخ آن از ۱/۵درصد تا ۵/۵درصد برآورد شدهاست. نرخ اختلال شخصیتمرزی در زنان تا دوبرابر مردان گزارششده و بهنظرمیرسد میزان شیوع این اختلال درحال افزایش باشد.
پیشاز این، درچندین مقاله به مکانیسمهای دفاعی اشارهکردهام. یکی از ساز وکارهایدفاعی انسان برای رهایی از اضطراب کهدرآینده بررسی خواهدشد، مکانیسم همانندسازی(Identification) میباشد. مکانیسم همانندسازی نوعیساز وکار است که شخص بهصورت ناخودآگاه صفاتفرد دیگری را اقتباس میکند و یا آن را بهصورت ناخودآگاه درونی میسازد. معمولاً فرزند پسر با پدر و کودک دختر بامادر همانندسازی میکنند. درمواردی ممکناست کودک باویژگیهای شخصیت نامطلوب پدرومادر همانندسازی را تحریفنماید و آن را درونافکنی (Introjection) کند. اتوکرنبزگ (Otto Friedmann Kernberg) که درسپتامبر ۱۹۲۸میلادی بهدنیا آمد،روانکاویاست که مکانیسم دفاعیهمانندسازیفرافکنانه (Projective identification) را سازوکاری میدانست که بیماران دچار اختلال شخصیتمرزی ازآن استفادهمیکنند. همانندسازی فرافکنانه روشی برای کاستن از اضطراب است که بهوسیله آن، کودک با تقسیمکردن اجزای غیرقابل تقسیم خود به آن متوسل میشود. چنین کودکانی روی یک شخص یا جسم خارجی فرافکنی میکنند و درنهایت آنها را که خوب یا بد و یا سازنده و یا ویرانگر هستند به داخل خود درونافکنی مینمایند.
البته ایننکته حائز اهمیتاست که بدانیم کودکان چگونه با پدر و مادر یا افرادیکه برایشان اهمیت عاطفی دارند همانندسازی میکنند و با چه شیوهای تصورات خود را از پدر و مادرشان، درونفکنی مینمایند. بهعقیده اوتوکرنبرگ تجارب تلخ و نامطلوب دوره کودکی، مانند داشتن پدرومادری که در مهرورزی و عشقدادن ثبات و پایداری لازم را نداشتهاند و رفتارهای متضاد بروز دادهاند، سببمیشود تا کودکان روابط مرضی اولیه را درونیکرده و با بهکارگیری ساز و کارهای دفاعی اولیه آنها را حفظ نموده و دوباره بازنماییکنند.
تجاربتلخ و نامطلوب دوران کودکی، بهویژه ۳سال اولعمر، نقش بسیار مهمی در روند رشدشخصیت دارد. مهمترین نقش مادر برای رشدشخصیت کودک این است که بتواند بهدرستی سرمشق هیجانها و عواطف متعادل کودک خود باشد. اگر مادر ارزش و اهمیت رشد عواطف کودک را بداند، هرگز به خشونت و تهدید و تنبیه فرزند خود روی نمیآورد. مادر اولین و مهمترین شخص در خانواده است که با کودک ارتباط زیستی برقرارمیکند و کودک بیشاز همه از او متأثر میشود. کودک حساعتماد و استقلال و مهر و محبت و نفرت را از مادر دریافت میکند. اگر مادر نتواند باثبات عاطفی خود درکودک امنیت لازم را ایجادکند و خود با بیثباتی موجب طرد کودک و ایجاد اضطراب در او شود ممکناست اختلال شخصیتمرزی کودک خود را پایهگذارینماید. ستیزه و درگیری بین پدر و مادر، بیتوجهی بهاحساسات کودک و تنبیه بیمورد او، جدایی و طلاق والدین، ناسازگاری و دورویی پدر و مادر با اعضای خانواده و دیگران و بسیاری از رفتارهای نابهنجاردیگر مانند اعتیاد درخانواده، میتواند زمینهساز اختلال شخصیت مرزی باشد. پدر و مادری نیز که بامهرورزی افراطی و وابستهکردن کودک بهخود، استقلال و اعتمادبهنفس و امنیت و احساس فرد و هویتداشتن او را خدشهدار میکنند، روندرشد مطلوب شخصیت او را به انحرافکشانده و احتمالا فردی باداشتن اختلال شخصیت را تحویل جامعه میدهند. بهعقیده کرنبرگ، کودکیکه روندرشد مطلوب نداشتهباشد ممکناست اشیای درونیشده را حفظنماید و درصورت ابتلا بهاختلال شخصیت مرزی از آنها استفادهکند . بنابراین در سببشناسی بیماری، باید دوران کودکی فرد را به دقت بررسیکرد و ریشه اختلالشخصیت مرزی شخص را در آن دوره و معمولاً در رفتار والدین و گذشتهفرد جستجونمود. بررسی سابقه بسیاری ازبیماران دچار اختلالشخصیت مرزی نشانمیدهد که این افراد دوران کودکی خود را با آشفتگی، بینظمی و همراه باتنهایی و اضطراب تجربه کردهاند و بهطور چشمگیری مورد بیاعتنایی، طرد و بدرفتاری قرارگرفتهاند. سابقه این افراد احتمالاً با فرار ازمدرسه، روابط بیثبات و نامطلوب، ستیزهجویی با همسالان و عدم موفقیت درتحصیل نیز مشخصمیگردد. البته عوامل دیگری مانند زمینه ژنتیکی را نیز باید در ریشهیابی اختلال شخصیتمرزی مدنظر قرارداد.
درمقاله مستقل دیگری، همراه با بحث درمورد اختلالات دیگر شخصیت، به تصحیح رفتار افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی پرداختهمیشود.
ثبت نظر