نوجوان که بودم و داشتم دوره دبیرستان را به پایانمیبردم، دریکعصر پنجشنبه با ۲تَن ازهمکلاسانم برای دیدن فیلمی بهسینما رفتیم. گمان میکنم (مطمئن نیستم) نام فیلم« هفتدلاور» بود. دراینفیلم ۷ تیرانداز تصمیم گرفتهبودند تا از مردم یک دهکده دربرابر راهزنان دفاعکنند. چارلز برانسون، یولبراینر و استیو مککوئین نیز در این فیلم بازی میکردند. هنگامیکه فیلم تمامشد و از سینما خارج شدیم، یکی از دوستان چنان تحتتاثیر شخصیت چارلز برانسون قرارگرفتهبود که تلاشمیکرد مانند اوراه برود، باگذاشتن چوبکبریتی بین دندانهایش مانند او حرفبزند و رفتار او را تقلید کند.
روزشنبه در مدرسه شنیدم که او با الگوبرداری از کار چارلز برانسون، برای دفاع از یک مسافر اتوبوس که به حرف راننده توجهنکرده و عقبتر نرفته بود، با راننده اتوبوس نزاعکرده و با مشت راننده یکیاز دندانهایش شکسته شدهاست!
پیشازاین درمواردی اشارهکردهام که زندگی بسیاریاز افراد با موانع و مشکلات و ناکامیهای متعدد همراه است و ارضای نیازها برای تمامی مردم آسان نیست. درستاست که انسان باید سختیها، شکستها و مشکلات را در زندگی تحملکند، اما بسیاری از افراد یا ظرفیت و توانایی مقابله بامشکلات و ناکامیها را ندارند و یا بهدلایلی مانند نداشتن هدف مشخص و انگیزه لازم در زندگی و یا عدمآگاهی از معنای زندگی انسانی، عزم و اراده راسخی برای داشتن زندگی موفقیتآمیز را ندارند. تردیدینیست که مشکلات زندگی، بهویژه در روزگار تکنولوژی میتواند فشارهای روانی و استرس ایجادکند. اما همین مشکلات و فشارها اراده همگان را ضعیفنمیکند و سببنمیشود که با دلسردی تسلیم زندگیشوند و بهجای تلاش و کوشش خردمندانه و سالم، خود را افسرده و بدبخت نشاندهند و به رفتارهای نابهنجار بپردازند. پیشاز این در نوشتههایی بهارزش و نقشمهم دریافت معنای واقعی زندگی اشارهکردهام و درمعرفی مکتب لوگوتراپی، نشان دادهام که آنچه انسان را از پای درمیآورد بیشتر بیهودگی و بیهدفی و فقدان هویت و از خودبیگانگی است تا مشکلات و سختیهای زندگی و شکستها. در واقع بیهدفی و فقدانمعنا در زندگی، نهتنها انسان را از مسیرهای متعالی باز میدارد، بلکه او را هر روز ناراضیتر، خودبینتر و خودمحورتر و درعینحال ازخود بیگانهتر میسازد.
افراد بشر برای مبارزه با کشمکشها و ناکامیها و حلمشکلات و رفع موانع، از شیوههای مختلف استفادهمیکنند. امروزه پیچیدگی زندگی ماشینی و نفوذ فرهنگ تکنولوزی و عدمآگاهی، بسیاریاز اشخاص را اسیر شهوتهای ارضانشدنی خود کرده و نمیتوانند با رفتارهای بهنجار با مشکلاتزندگی روبهرو شوند. هنگامیکه چنین شرایطی بر گروهی حاکمگردد، فرد برده و بنده هدفهایی میشود که ازآن او نیستند. دراین صورت احساستجرد و تنهایی و ناتوانی و بیگانگی برتمامی مظاهر زندگی او اثر میگذارد. ناپختگی و عدمرشد درست شخصیت، فقدان خودآگاهی، عدمرضایتخاطر و احساس ناایمنی اینافراد را از لحاظ روانی و اخلاقی درماندهمیکند. درنتیجه، بسیاریاز آنها بهانجام واکنشهایی دفاعی آسیبدیده در برابر ناملایمات میپردازند که خود میتواند تمامیت شخصیت آنها را بهخطر بیاندازد. البته بسیاری از مکانیسمهای دفاعی، درمواردی از اضطراب انسان میکاهند و میتوانند بهعنوان یک وسیله حمایتی بهحفظ تمامیّت «من» فرد کمککنند. اصولاً بسیاری از ناکامیها وکشمکشهای روزانه افراد بهطور ناخودآگاه، از طریق مکانیسمهای دفاعی حلوفصل میشوند. این سازوکارها به افراد کمک میکنند تا بتوانند تعادل روانی خود را در برابر فشارها و استرسها نگهدارند و دچار تنیدگینشوند. بدیهیاست که با استفاده افراطی از مکانیسمهای دفاعی و یا هنگامی که بهمنظور فرار از واقعیت و خودفریبی بهکارروند، درک واقعیت غیرممکن میگردد و جنبهمرضی این سازوکارها مطرح میشود. مکانیسمهای دفاعی درزمره کوششهای خودآگاه انسان قرار نمیگیرند و فرد بهطور ناخودآگاه برای حل و فصل ناکامیها و کشمکشها و کاهش اضطرابحاصله، آنها را بهکار میگیرد. انسان برای کاهش استرس و فشارهای روانی و اجتناب از درد و رنج و خشم، از سازوکارهایی متعدد استفاده میکند. پیشاز این بهبرخی از این مکانیسمهای دفاعی روانی مانند دلیلتراشی(Rationalization)، خیالپردازی(Fantacy)، سرکوبی(Suppression)، واپس زدن(Repression) و تصعید یا والایش (Sublimation) اشارهکردهام. مکانیسمهای متعدد دیگری نیز وجود دارند که همانندسازی (Identification) از جمله آنها میباشد.
همانطور که اشارهشد، مکانیسمهای دفاعی میتوانند چارهای برای حفظ تمامیت«من» یا «خود» آدمی باشند. برخیازاین مکانیسمهای دفاعی از شدت اضطراب میکاهند و تعارضها را به عقب میرانند. حتی برخی از آنها مانند مکانیسم والایش را میتوان واکنشی موفقدانست که کششهای غریزی غیرقابلقبول را در مسیر قابلتایید جامعه و نیز مفید برای فرد و اجتماع هدایت میکند. اما مکانیسمهایی مانند واپسزنی نیز بهکار گرفتهمیشوند که نمیتوانند در حلّمشکلات و کشمکشها موفق باشند و از اضطراب فرد بکاهند.
مکانیسم همانندسازی نوعیسازوکاردفاعی است که شخص بهصورت ناخودآگاه صفات فرد دیگری را اقتباسمیکند و یا آن را بهصورت ناخودآگاه درونی میسازد. معمولاً پسربچهها با پدر و دختران بامادرخود همانندسازی کرده و از آنها الگوبرداری مینمایند. البته باید توجهداشت که همانندسازی مکانیسمی ناخودآگاه است که طی آن فرد از صفات شخصیتی یا هویتی فردی دیگر اقتباس میکند و ممکناست بهطور ناخودآگاه به درونیکردن آن نیز بپردازد. از طرفی باید بر این نکته نیز تاکیدشود که همانندسازی کودک میتواند نقش مهمی در رشد طبیعی شخصیت او داشتهباشد. بدیهیاست که وجود مهرومحبت و روابطعاطفی والدین در این مسیر نقش بسیارمهمی دارد. این نکتهحائز اهمیت است که بدانیم کودکان چگونه با پدر و مادر یا افرادیکه برایشان اهمیت عاطفی و ارزشی دارند، همانندسازی میکنند و باچه شیوهای تصورات خود را از پدر و مادرشان، درونفکنی مینمایند. تجاربتلخ و نامطلوب دوره کودکی مانند داشتن پدرومادری که در مهرورزی و عشقدادن ثبات و پایداری لازم را نداشتهاند و رفتارهای متضاد و نابهنجار بروز دادهاند، سببمیشود تا کودکان روابطبد و تجاربتلخ اولیه را درونیکرده و با بهکارگیری سازوکارهای دفاعی اولیه، آنها را حفظنموده و دوباره بازنماییکنند. تجاربتلخ و نامطلوب دورانکودکی بهویژه ۳سال اولعمر، نقش بسیارمهمی در روند رشد شخصیت دارد. بچهها علاوهبر همانندسازی باپدرومادر، با بزرگترهای دیگر مانند معلمان، مربیان، شخصیتهای ورزشی، سینمایی وتلویزیونی و اشخاص مهم و قهرمان نیز همانندسازی میکنند. اما کودکان هر روز با پدرومادرخود در ارتباط هستند و بیشتر از اعمال و رفتار آنها الگوبرداری مینمایند. اگر رفتار والدین صادقانه و با اخلاص و همراه با ارزشهای اخلاقی انجامشود و باصفاتی مانند مسئولیتپذیری، راستگویی،
امانتداری، ادب و نزاکت، وفایبهعهد، رعایت حقوق دیگران، گذشت و عشق همراه باشد، درذهن کودک نقشمیبندد و کودک با الگوبرداری و مدلسازی از این صفات در زندگی اجتماعی و بزرگسالی بهدرستی زندگی میکند. درمقابل، اگر پدر و مادر ازنظر اخلاقی و روانیسالم نباشند و با دروغگویی، ریاکاری، غیبت، خیانت، پرخاشگری، حسادت، بدگویی، دورویی و نفاقکودک خود را پرورشدهند، فرزندشان ازهمین صفات استفاده خواهدکرد و درنتیجه آسیبهای فراوان خواهددید.
کودک با مکانیسم همانندسازی میتواند اضطراب خود را کاهشداده و بهرضایت خاطر دستیابد و باایجاد همبستگی فکری و عاطفی با والدینآگاه و بزرگان موفق، شخصیت خود را شکوفا سازد. نیاز کودک به تقلید از بزرگسالان و همانندسازی با آنها امری طبیعی است که اگراز راه درست انجامشود، واکنشهای مطلوبی را درپیخواهد داشت. همانندسازی با الگوهای سالم و رفتارهایدرست و ارزشهای اخلاقی والدین راهی برای رشد شخصیت و توسعه رفتاریهای بهنجار اجتماعی است. اما اگر پدر و مادری با رفتارهای نادرست مانند پرخاشگری یا مهرورزی افراطی و وابستهکردن کودک بهخود، استقلال و اعتمادبهنفس و امنیت و هویتداشتن او را خدشهدار کنند، نه تنها روندرشد مطلوب شخصیت او را به انحراف میکشانند و احتمالاً او را باداشتن اختلال شخصیت تحویل جامعه میدهند، بلکه همسازی و سازگاری گروهی و اجتماعی را نیز مختلمیسازند. کودکانی که در زندگی خانوادگی خود آشفتگی، بینظمی، تنهایی، خودمحوری و اضطراب را تجربه کردهاند و بهطور چشمگیری مورد بیاعتنایی، طرد و بدرفتاری و یا مهرورزی افراطی و نابهجا قرارگرفتهاند، با اختلال شخصیت روبهرو میشوند که درنتیجه ممکناست سلامتروان و سعادت آنها خدشهدارشود. رفتار مطلوب اجتماعی و الگوهای سالم بزرگسالان میتواند بهسهولت نیاز کودک را بهگسترش روابط اجتماعی تأمیننماید. بیشتر کودکان با الگوهای رفتاری، ویژگیهایاخلاقی، نگرشهایاجتماعی و ارزشهای والدین خود همانندسازی میکنند و باتقلید از آنها رفتار اجتماعی خود را توسعهمیدهند. البته باید همانندسازی را از تقلیدمحض که نوعی ادادرآوردن آگاهانه و بیارزش از رفتار دیگران است، متفاوت دانست. غریزهتقلید یکی از غرایزمهم و نیرومند انسان است. کودک ازطریق تقلید بسیاریاز آداب و رسوم معاشرت و غذاخوردن و لباسپوشیدن و طرزتکلم را از پدر و مادر و دیگر افراد در محیط زندگی فرا میگیرد. نوزاد بسیاری از جانوران نیز با میلذاتی کارهای مادر را تقلید میکنند و بیشتر با تقلید شیوه زندگی را میآموزند. باتوجه به اینکه کودکان از رفتار پدرومادر و بزرگان خانواده و مربیان خود تقلیدمیکنند، اگر پدرومادر بتوانند الگویسالم و مدل خوبی برای فرزندان خود باشند و معلمان و مربیان نیز آگاهی و شایستگی و صداقت و اخلاص داشتهباشند، میتوان امیدوار بود که کودک با همانندسازی درست خواهدتوانست تا از آن الگوها استفادهکرده و با سلامتروان و شخصیترشد یافته فعالیتنماید. تلاش کودک این است که خود را همان شخصی بداند که با او همانندسازی میکند. دختربچهها با مادر خود همانندسازی مینمایند و در این راه تلاش میکنند تا رفتار، طرزآرایش، نحوه لباس پوشیدن، لبخندزدن و الگوهای رفتاری آنان به مادر شبیه باشد؛ بههمین جهت توصیه میشود که مادران با آگاهی ازخواسته و علایق کودک خود آنها را در مسیری هدایتکنند که به رشد شخصیت او کمکشود. مادرنخستین و مهمترین شخص در خانواده است که با کودک ارتباط زیستی برقرارمیکند و کودک بیشاز همه از او متأثرمیشود. کودک عشق و عزتنفس وحساعتماد و استقلال و مهر و محبت و نفرت را از مادر دریافت میکند. اگر مادر نتواند باثبات عاطفی خود درکودک امنیت لازم را ایجادکند و خود با بیثباتی، سبب حس تنهایی وطرد کودک و ایجاد اضطراب در او شود، رشد شخصیت فرزندش را مختلمینماید. اما، مادری که از ارزش و اهمیت رشد هیجانها و عواطف کودک آگاه باشد و به کودکش عشق بورزد، هرگز باخشونت و تهدید و تنبیه فرزند خود را هدایت نمیکند. باتوجه به اینکه ناپختگی پدر و مادر، نزاع و درگیری بین آنها، جدایی و طلاقوالدین، ناسازگاری و دورویی پدر و مادر یا اعضای متنفّذ خانواده و دیگران احساسات و عواطف کودک را جریحهدار میسازد، همانندسازی کودک با آنها میتواند زمینهساز بروز اختلال در شخصیت او باشد.
اگرچه تقلید و همانندسازی یکی نیستند اما درمواردی که بهطور ناخودآگاه انجامشوند، بهیکدیگرنزدیک میگردند. در اینجا نیز تردیدی نیست که اگر فردآگاهانه و با بهکارگرفتن خرد و اندیشه و البته بهطور محدود از زیباییها و درستیها و خوبیها تقلیدکند و خود را تربیتنماید، میتوان تقلید را کلاسدرسی دانست کهدر آن فرد فضایلی را میآموزد که سبب رشد وکمال او میگردند. با آنکه استفادهاز تقلید بیشتر درسنین ۱تا۶سالگی صورتمیگیرد، اما انسان درتمام عمرخود کموبیش از تقلید استفادهمیکند. انتقادیکه به تقلید وارد است این میباشد که تقلیدکورکورانه که متاسفانه در تمامی شئونزندگی انسانماشینی کاربرد پیداکردهاست، موازنه شخصیتفرد را برهم میزند و شخص را از رشدوتعالی باز میدارد. بیمناسبت نیست تا دراینجا به بینش کلگرایانه مولوی، درحدود 800سال پیش درمورد تقلید اشارهشود:
یک صوفی برای استراحت وارد کاروانسرایی شد و افسارخر خود را برسر آخوربست و از کاروانسرادار خواست تا مواظب خر او باشد. پیشاز او، عدهای صوفی بیبضاعت در کاروانسرا گرد آمدهبودند که از بیغذایی رنج میبردند. این گروه از فرط گرسنگی چشم طمع به خرصوفی دوختند و بر آن شدند که رندانهخر را بهبازار برند و بفروشند و از پول آن غذا تهیه کنند. با این نیت از صوفی تازه وارد به گرمی استقبالکردند:
صوفیانش یکبهیک بنواختند
نرد خدمتهای خوش میباختند
گروه صوفیان باخوشحالی ازاینکه چندساعت بعد غذای خوبی خواهند خورد، سماع برپا داشتند و ترانهای را زمزمهکردند. صوفیان، رندانه باترانه «خربرفت و خربرفت و خربرفت» سماع را آغازکردند. این رقصوآواز موردتوجه صوفی تازه وارد نیز قرارگرفت و او نیز به جمع آنان پیوست و دستدردست آنان نهاد و از راه تقلید باخواندنترانه «خربرفت» باصوفیان همراهشد. درجریان این چرخش و سماع، خرصوفی بهفروش رفت و از پول آن شام لذیذی تهیهشد و صوفی سادهدل نیز در این ضیافت شرکتکرد و شامش را خورد. بامدادکه صوفی قصد عزیمت از کاروانسرا را داشت و از سرایدار خرخود را طلبکرد، سرایدار در پاسخ صوفی:
گـــفــت والله آمـدم مـن بــارها
تا تورا واقـــف کنـــم زیــن کارها
اما تو همی گفتی که خر رفت ای پسر
از همــــه گوینــــدگان با ذوق تر!
و درنتیجه من فکرکردم تو نیز خبرداری که خر را برای فروش میبرند. صوفی درپاسخ کاروانسرادار:
گفت آن را جمله میگفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
و در نتیجه به عقیده کاروانسرادار: ای دوصد لعنت براین تقلید باد!
در مبحث همانندسازی باید بهاین نکته نیز اشارهشود که یکیاز روانشناسان مشهور بهنام اتوکرنبزگ(Otto Friedmann Kernberg)که درسپتامبر ۱۹۲۸میلادی بهدنیا آمد، مکانیسمدفاعی همانندسازیفرافکنانه(Projective identification) رانیز مطرحکرد و آن را روشی برای کاستن از اضطرابکودک دانست. کودک برای تقسیمکردن اجزای غیرقابل تقسیم خود، به اینسازوکار متوسلمیشود. چنین کودکانی روی یکشخص یا جسمخارجی فرافکنی میکنند و درنهایت آنها را که خوب یا بد و یا سازنده و یا ویرانگر هستند، برونافکنی مینمایند. در برونافکنی یا فرافکنیافکار؛ احساسات، انگیزهها و آرزوهاییکه درواقع از خصوصیات غیرقابلقبول و موردانکار خود فرد است، به دیگران نسبت دادهمیشود. درهمانندسازی ازطریق برونافکنی، فرد تلاشمیکند تا جنبههای ناراحتکننده شخصیت خود را از راهفرافکنی آن جنبهها بهافراد دیگر مربوطسازد که درنتیجه منجر به همانندسازی با شخص دیگر میشود. باتوجه به محدودبودن صفحههای نشریه، در نوشتههای مستقل دیگری به روند این سازوکارها پرداختهمیشود.
ثبت نظر