شماره ۱۲۳۰
پزشکی امروز
اگر احساسات و عواطفکودک بهدرستی رشدکند و روند رشدشخصیت او متعادل باشد، میتواند تواناییهای خویش را بشناسد و با حرمتنفس و احساس ارزشمندی و اعتمادبهنفس، نقشانسانی خود را ایفانماید.
در بعدازظهر یکیاز آخرین روزهای فصلتابستان، زوج جوانی به دیدنم آمدند. هوا گرم بود و گفتم برایشان شربت خنک بیاورند. شربت را که آوردند، مردجوان با اشاره چشم از همسرش پرسید لیوان شربت را بردارم؟ زن جوان با اشاره مشابه به او نشانداد که باید لیوان شربت را بردارد! زن از روی ادب لیوانش را روی میز گذاشت و مرد نیز به پیروی ازاو چنیننمود.! به آنها گفتم اول شربت را بخورید تا خنکشوید. زن لیوانش را برداشت و با گوشه چشم از همسرش خواست که او نیز شربتش را بخورد (از نگاه یاران بهیاران ندامیرسد). مرد در تمام مدت سربهزیر نشستهبود و گاهی با انگشتانش بازی میکرد و پایش را تکانمیداد. افرادیکه من را میشناسند، میدانند من به ایننوع برخوردها واکنش نشانمیدهم، دراینجا نیز از مرد خواستم آزاد و آرام و راحت روی مبل بنشیند و تکاندادن پایش را کنترلکند. اما این تذکر، ضعف عزتنفس او را ضعیفتر نمود و از سروصورت و گردنش عرقریزی آغازشد. سرانجام هنگام خداحافظی، زن به مرد کمککرد که بندهای دراز نیمپوتینش را ببندد!
بیشتر بدانید: روانپزشکی
گفتار و رفتار این زوج نشانمیداد که مردجوان به همسرش بسیاروابسته است، نشانمیداد که مرد عزتنفس کمی دارد، این مرد واقعاً خودشنبود، اعتمادبهنفس نداشت و آنچنان مطیع همسرش بود که انگار از او میترسید!
پیشازاین در نوشتهای که باعنوان «خودت را باورکن» منتشرشد، اشارهنمودم که عزتنفس را باید آموخت و اگر فردی نیاموخته باشد که خود را بشناسد و با باورداشتن خود و حرمتنفس زندگیکند و در روابط زندگی اجتماعی با اعتمادبهنفس با دیگران برخوردنماید، نمیتواند با احساس یکپارچگی و تمامیت و استقلال فعالیتنموده و با اتکای به تواناییهای خود مسئولیت بپذیرد. چنین شخصی قادرنیست با رفتار درست نسبتبه نفسخود با دیگران ارتباط برقرارنموده و به آنها عشق بورزد و از دیگران عشق دریافتکند.
اختلالشخصیت وابسته(Dependent Personality Disorder) را در کتاب راهنمای تشخیصی وآماری اختلالاتروانی (DSM)، یعنی همان کتاب تخصصی مرجع که ازسوی انجمن روانپزشکی آمریکا منتشرمیشود و پیشازاین درمورد ویرایشهای گوناگون آن اشاره شدهاست، تعریفنمودهاند.
DSM-IV;DSM-III;DSM-II;DSM-1 اختلالات و نابهنجاریهای روانی و رفتاری انسان را طبقهبندینموده و نشانههای آنها را شرحداده و درDSM-5 که ویرایش سال۲۰۱۳میلادی میباشد، به بررسیهای جدیدتر و تحلیل مجدد دادهها پرداختهشدهاست. در ویرایشچهارم این کتابِ مرجع(DSM IV)، اختلالشخصیتوابسته را نیاز فراگیر و مفرط به حمایتشدن شخص دانستهاند که رفتار سلطهپذیری، وابستگی و ترسهایجدایی را درپیدارد. اختلالشخصیتوابسته که با وجود چندشرط محققمیگردد،یکیاز اختلالاتشخصیت انسان میباشد که DSM طبقهبندی آنها را بهشرح زیر معرفینمودهاست:
اختلالشخصیت پارانوئید
اختلالشخصیت اسکیزوئید
اختلالشخصیت اسکیزوتیپ
اختلالشخصیت ضداجتماعی
اختلالشخصیت مرزی
اختلالشخصیت هیستریونیک
اختلالشخصیت خودشیفته
اختلالشخصیت اجتنابی
اختلالشخصیت اجباری
اختلالشخصیت وابسته
باید توجهداشت که در اختلالشخصیتوابسته (Dependent Personality Disorder)، فرد بهصورت افراطی به دیگری وابسته است و همواره باید موردحمایت و تأیید دیگری باشد. چنین فردی نمیتواند تنهایی را تحملنماید و میترسد او را ترککنند. دراین اختلال شخصیت، از عزتنفس و اعتمادبهنفس خبرینیست و یا درحدضعیفی وجود دارد. بدیهی است فردیکه حرمتنفس و اعتمادبهنفسش مخدوش شدهاست، نمیتواند برای موضوعات مهم و عمده تصمیمبگیرد و یا مسئولیت بپذیرد. شخصیکه به اختلال شخصیت وابسته مبتلا است، نمیتواند بدون اتکای به دیگری ابراز وجود نماید و شهامت مخالفت با دیگران را ندارد. دراختلال شخصیت وابسته، عزتنفس و اعتمادبهنفس و استقلالشخص تخریب شدهاست و فرد بهخودش اتکا نداشته و نمیتواند ابراز وجود کند و بهتنهایی قبول مسئولیتنماید. باتوجه به اینکه این اشخاص اعتمادبهنفس ندارند و نمیتوانند به استعدادها و تواناییهای خود (خودشان را باورندارند) اتکا داشتهباشند، بنابراین همواره تصمیمگیریها و مسؤلیتهایمهم زندگی خود را به گردن دیگران انداخته و همواره به دیگران تکیهمیکنند. ترس از طردشدن و تنهایی برای این افراد عذابآور است و ازاینرو حتی آمادهاند تحقیرشده و حقوقشان پایمالگردد، اما طردنشوند.
برخیاز زوجها را میتوان مشاهدهنمود که یکیاز آنها به سبب ابتلای به اختلالشخصیتوابسته، همهنوع آزار و بدرفتاری و شماتت همسر را تحملمیکند، زیرا او آنقدر وابسته شدهاست که از جدایی و تنهایی ترس و وحشتدارد. البته بهنظرمیرسد که بروز اختلالشخصیت وابسته، در زنان بیشاز مردان چشمگیر باشد. اینگونه زنان معمولاً احساساتپرخاشگرانه و ستیزهجویانه خودرا مهارمیکنند و بیشتر به رفتار انفعالی میپردازند. این اشخاص گمانمیکنند با متوسل شدن به شیوه انفعالی میتوانند رضایت و خشنودی و حمایت دیگری را دریافتنمایند. فرد مبتلابه اختلالشخصیتوابسته میلدارد تصمیمگیری درمورد تمامی امور زندگی خود را به دیگری واگذارد. او کفش و لباس خود را نیز با نظر دیگری انتخابمیکند، نوع رنگ اطاق و خانة او را باید شخص دیگر تعییننماید، انتخاب اتومبیلش را نیز از دیگری میخواهد. رشتة تحصیلی وی را باید دیگری انتخابنماید و جهت شرکت در مراسمی مانند جشنعروسی و یا مراسم ختم نیز بهنظر و تأیید دیگری نیازمند است. ترساز تنهایی و طرد سببمیشود تا شخص نتواند دربارة هیچ موضوعی انتقادکند و یا بانظر دیگران مخالفت نماید. زنیکه بهدلیل مبتلابودن به اختلال شخصیت وابسته و ترسازجدایی، حتی خشونت همسر را نیز میپذیرد، همواره ذهنش رابا افکارتنهایی و درماندگی آزارمیدهد و اگر مدتی همسرش از او دور شود، گرفتار اضطراب و افسردگیمیگردد.
اگر خواننده محترم به نوشتههای پیشین توجه داشتهباشد، درمییابد که شخصیت کودک در ۵سالاول زندگی شکلگرفته و رشدمیکند. نقش پدر و مادر، بهویژه مادر، در دورةتشکیل و رشد شخصیتکودک مهمترین و اساسیترین عامل جهت شکلگیری شخصیتسالم و بهنجار است. کودک با هنر عشقورزیدن زادهنمیشود. او باید یادبگیرد که بهخود و دیگران عشقبورزد. او باید یادبگیرد که عزتنفس داشتهباشد و توانایی زندگیاجتماعی را بیاموزد. کودک هنر سخنگفتن، عشقورزیدن و زندگیکردن را از پدر و مادر فرامیگیرد. در محیط بد و نامناسبِ خانواده، کودک با ناتوانی و درماندگی و ترس و نفرت و نومیدی و اندوه و تنهایی و وابستگی آشنا میشود. کودک در محیطخانواده که یک محیطانسانی، عاطفی و اجتماعی است، رشدمیکند و تکاملمییابد.
بسیاریاز مهارتهایاجتماعی درخانواده بهکودک آموختهمیشود. پدرومادر ازلحاظ اخلاقی وظیفهدارند تا آگاهانه و عاشقانه به نیازهایعاطفی و روانی کودک خود توجه داشته باشند و ضمن برآوردن نیازهای فرزندخود، اورا با صفتهای مثبت شخصیتانسانی آشنانمایند. گرفتاری بیشازاندازه برخیاز پدرانومادران در دنیایماشینی و صِرف خرجکردن پول بدون آگاهی از نیازهای عاطفی و روانی انسان، سبب میگردد تا نیازهای واقعی کودک موردتوجه قرارنگیرد و آموزشمهارتها و فنون نیز بهدرستی تحقق نیابد. درچنین شرایطی بهعلت فقدان فرصت و آگاهی کافی برای پرورش شخصیتفرزند، در روابطعاطفی و اجتماعی کودک، تضاد و اضطراب حاصلمیشود و اورا با حرمتنفس و اعتمادبهنفس ناچیز، اما با عصیان و خشم و نفرت و ترس و وابستگی و انجام افراطی دفاعهایروانی گرفتارمیسازد.
بروز اختلالاتخلقی و عاطفی به عوامل مستعد سازنده و عوامل آشکارکننده بسیاری بستگیدارد. افرادیکه از افسردگی، اندوهگینی، نگرانی، یأس و ناامیدی، کاهش انگیزه برای فعالیت، احساس خستگی و ناتوانی، بدخوابی و کمخوابی، کماشتهایی و احساس اضطراب و گناه، احساسپوچی و بیارزشی، فقدان عزتنفس، کاهش اعتمادبهنفس، وابستگیشدید به دیگری و حتی میل به خودکشی رنجمیبرند، با این صفات متولد نشدهاند. اگر خانواده بتواند کودک را بهدرستی با واقعیتهایزندگی آشنا ساخته و در او عشق بهخود و عشقورزیدن به دیگران و دریافت عشق از دیگران را نهادینهکند و کودک را با ارزش حرمتنفس آشنانماید، میتواند امیدوار باشد که فرزند با اعتمادبهنفس و استقلال، مسئولیتهای گوناگون را بپذیرد و در روابطاجتماعی خود موفق باشد و در بیشتر موارد با خردمندی تصمیم بگیرد. دراینجا باید بهایننکته اشارهگردد که والدینی میتوانند با آموزش مناسب، شخصیت فرزند خود را بهدرستی شکلدهند و رشد و تکامل بهنجار آنرا محققسازند که خود به این باور رسیدهباشند که میتوان با عشقورزیدن و عزتنفس و خویشکاری و افزایشآگاهی، ظرفیتپذیرش مشکلات را افزایشداد و به حل آنها پرداخت.
خانوادةسالم با ایجاد حرمتنفس، اعتمادبهنفس کافی و احساس مسئولیتپذیری در کودک، میتواند اورا برای مقابله با حقایقزندگی آمادهساخته و به او بیاموزد که حلمشکلات با نفسضعیف و ارادةسست ممکننیست و حتی بر شدت و نفوذ آنها افزودهمیشود. پدر و مادر آگاه و مسئول و عاشق، میتوانند به کودک خود هنر عشق ورزیدن و مثبت اندیشیدن را بیاموزند و به او نشاندهند که عشق کاذب، شکل فاسد عشق است و باید ازآن پرهیزشود، زیرا تنهایی و درماندگی و جدایی ایجادمیکند. آنها باید به فرزندخود بیاموزند که عشق باید خودشکوفا، پویا و دینامیک باشد و توانفعالیت در انسان ایجاد کند که اورا با دیگران نزدیک و متحد نماید. عزتنفس، اعتمادبهنفس و عشق خودشکوفا، انسان را قادرمیسازد تا با مشکلات و ناملایمات متعدد زندگی نیز بدوننگرانی و اضطراب افراطی و بیمارگونه روبهرو گردد و با افزایش ظرفیت سازگاری و توان تصمیمگیری و اتکای بهخود و البته یاری متعادل دیگران، این مشکلات و ناسازگاریها را برطرف سازد. با رشدشخصیت و پرورش حرمتنفس و کسب اعتماد بهنفس کافی، میتوان درد و رنج ناشیاز ناملایمات را کاهشداد و بر امور نامطلوب فائقآمد.
اگر احساسات و عواطفکودک بهدرستی رشدکند و روند رشدشخصیت او متعادل باشد، میتواند تواناییهای خویش را بشناسد و با حرمتنفس و احساس ارزشمندی و اعتمادبهنفس، نقشانسانی خود را ایفانماید. دراینصورت او میتواند خودش را بشناسد و با دیگران بهدرستی مراوده برقرارنموده و با خویشکاری و خودشکوفایی عشق بورزد و فعالیتنماید و در زندگی به آرامش واقعی برسد.
جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت پزشکی امروز مراجعه کنید.
ثبت نظر