یونگ، در تحقیق روی ناخودآگاه روان انسان، بهایننتیجه رسید که علاوهبر ناخودآگاه شخصی، یک ناخودآگاه جمعی یا نژادی نیز وجود دارد.
یونگ معتقد بود که در ناخودآگاه جمعی یا قومی، میراثی از اندیشههای نیاکان فرد ذخیره شدهاست که هرکس آن را به ارث میبرد. به عقیدهی یونگ، ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی، همتایی نیز دارد که میتوان آنرا سایه نامید.
سایه، همان همتای وحشی و سرکش و جنبهی تاریک وجود انسان است که نمایندهی صفتهای پست و تربیت نیافته یا حیوانی است و آدمی از انجام آنها شرم دارد و سعی میکند آنرا از دیگران پنهان نماید. البته برای کنارآمدن با سایه و سازش باآن پختگی و کمال (افزایش سن و رشد شخصّیت) نیاز است.
بدیهی است تا زمانیکه فرد با سایه و آنیما یا آنیموس خود کنار نیاید، «خود» بهطور واقعی بهسطح آگاهی نمیرسد. همانطور که اشارهشد، یونگ ۲ اصطلاح دیگر را نیز در بحث روانشناسی تحلیلی عنوانکرد و به آنها نام پرسونا و آنیما داد.
پرسونا یا صورتک یا نقاب، بخشیاز ناخودآگاه روان انسان است. این واژه، از کلمهی لاتین ماسکگرفته شدهاست، که بازیگران نمایش در یونان قدیم برصورت میگذاشتند. پرسونا، آن چهرهی اجتماعی (نه آن شخصیت واقعی) است که شخص در موقعیتهای مختلف بهخود میگیرد. بهنظر یونگ پرسونا با فرهنگ و سنن و ملیّت و موقعیّتهای مختلف زندگی انسان شکلمیگیرد. یونگ در بررسیهای خود دربارهی ناخودآگاه جمعی، آنیما (عنصر زنانه) و آنیموس (عنصر مردانه) را نیز مطرحکرد و آنها را روانانگاره نامید. بهعقیدهی او روانانگاره متضاد جنسیت فرد است و ازاینرو آنیموس جزو مردانهی ترکیب شخصیت زنانه و آنیما جزو زنانهی ترکیب شخصیّت مردانه است.
زیگموند فروید کتابی باعنوان «تعبیر رویا» نوشته است که بسیار علمی و متفاوت از نوشتههای دیگر است. زیگموند فروید در ششم ماه می۱۸۵۶ میلادی بهدنیا آمد و در تاریخ سپتامبر۱۹۳۹ درگذشت. فروید عصبشناس اتریشی است که روانکاوی را پایهگذاریکرد و به پدر علم روانکاوی شهرت دارد. فروید در زمینههای اختلالات مغزی و گفتاردرمانی و کالبدشناسی اعصاب در بیمارستان عمومی وین به تحقیق پرداخت. او درسال ۱۸۸۵به استادی دانشگاه در رشتهی نوروپاتولوژی نائلگردید و درسال۱۹۰۲بهعنوان پروفسور شناختهشد. فروید، شاید اولین روانکاوی باشد که خواب را با دیدگاهی جدید و علمی بررسی کرده است. او اثر خواب روی روان انسانی را مطرح کرد و با پژوهشهای علمی خود دربارهی خواب و رویاها، کتاب «تعبیر رویاها» را درسال۱۸۹۹ منتشرنمود.
فروید، با این پژوهشها درپی آن بود که علل و معنی رویاها را دریابد. فروید معتقد بود که خوابدیدن و رویا راهی برای رسیدن به ناخودآگاه انسان است و درنتیجه رویاها نقشی کلیدی برای فهم ذهن ناخودآگاه دارند. فروید معتقد بود که نباید رویاها را بیاهمیت تلقیکرد. بهنظر او رویاها با زندگی ذهنی فرد درهنگام بیداری بستگی دارد و همهی رویاها، با رویدادی که در ظرف چند روز گذشته رخداده و یا در روزهای آینده روی خواهد داد، ارتباط دارند.فروید برای تحلیل رویاها روشی را بهکار میبرد که گمان میکرد برای تفسیر رویا مؤثر است. او بیماران را تشویق میکرد که بدون سانسور ذهن، همهی آن چه را که به ذهنشان خطور میکند به زبان بیاورند. بهنظر فروید، شرایط زندگی امروزی سبب میشود انسان نتواند بسیاری از نیازهای خود را برآورد و درنتیجه آنها را به عقب میراند، اما این نیازها دوباره بهشکل رویاها ظاهر میشوند. البته باید توجهداشت که رویا اگرچه پیام مهمی را دربردارد، اما بهتنهایی نمیتواند کلید اطلاعات افکار باشد. زیگموند فروید خواب علمى و واقعى را از خرافات جداکرد و به آن ارزش و اعتبار داد. بهنظر فروید خوابها و رویاها جزو مهمى از زندگى انسان هستند و انعکاسى از درون انسان مىباشند، بنابراین با تحقیقات و نظریههاى علمى فروید گام تازه و بیسابقهای درتعبیر علمی خواب گشوده شد. معمولاً همهی افراد شبها خواب میبینند، ولی ممکناست آن را به یاد نیاورند. پیشازاین اشارهشد که افراد درحین خواب REM رویاهای خود را مشاهدهمیکنند و اگرحین این خواب بیدارشوند، خواب خود را بهیادمیآورند. درحالیکه اگر 5دقیقه دیرتر از خواب بیدار شوند رویای خود را بهروشنی بهخاطر نمیآورند و البته اگر کمی دیرتر بیدارشوند اصلاً چیزی را به یاد نمیآورند. تحلیل خوابها و رویاها بیشاز آن پیچیده و مهم است که کسی با آگاهی اندک روانشناسی به تفسیر و تحلیل آن بپردازد.
پیشاز این اشاره شد که پرفسور یونگ با زیگموند فروید ارتباط دوستی داشت و این دو تا سال۱۹۱۳ نیز با یکدیگر مکاتبه میکردند. البته کمی پیشازاین سال، رابطهی یونگ و فروید بهسردی و تیرگی گرائیده بود. این دو در سفری که باهم به آمریکا داشتند، بهتدریج باهم اختلافنظر پیداکردند و از یکدیگر دورشدند. یونگ به ضمیر ناخودآگاه جمعی معتقد بود و میگفت رویاها تصاویر ذهنی آرمانی را بهصورت نمادین نمایش میدهند. یونگ به نماد و سمبولها در زندگی انسان اهمیت خاصی میدهد و معتقد است که سمبولها در تمامی ابعاد روانی و احساسی و عاطفی انسان نقش بسیار مهمی دارند. دراینجا بیمناسبت نیست به رویای دیگری از یونگ که به ضمیر ناخودآگاه جمعی ارتباط دارد اشارهشود و پسازآن به تحلیل رویاها بپردازیم.
یونگ میگوید: زمانیکه با فروید همکاری داشتم خوابی دیدم که فروید در تحلیل آن به اشتباه رفت. درحالیکه اگر فروید میپذیرفت که آن خواب را به شیوهی من تحلیلکند، تعبیر رویا متفاوت میشد. یونگ مینویسد:
«من خواب دیدم که در خانهی خودم هستم، خانهای ۲طبقه بود. اما به خیالم رسید که نمیدانم در طبقهی پایین خانه چهخبر است. ظاهراً در طبقهی پایین اطاقی بود که بهسبک قدیم تزئین شده بود.من از پلهها پایینرفتم، در طبقهی پایین همهچیز قدیمی بود.دیوارهای چوبی و مبلمان به سبک قرن پانزدهم و شانزدهم تعلق داشت. البته همهی اینها در سایهای روشن قرارداشتند. از روی کنجکاوی به اطاقهای دیگر سرکشیدم و بعد به زیرزمین خانه رفتم. آنجا به دری سنگی رسیدم، آن در را که به پلکان سنگی باز میشد گشودم. از آنجا به اتاق خیلی قدیمی بزرگی که سقف گنبدی داشت رسیدم. کف اتاق از سنگهایی که لوحهای بزرگی رویشان بود مفروش بود. وقتی به دیوار توجهکردم آنها نیز قدیمی بودند و ملاط و شفتهی مخلوط با خردهآجر آنها نشانمیداد که دیوار به سبک عصر امپراطوری روم ساخته شدهاست. هیجان و کنجکاوی من افزایشیافت و به جستجوی بیشتر پرداختم. به زمین اتاق که دقتکردم در گوشهای یک حلقهی آهنی روی یکیاز سنگها دیدم؛ حلقه را گرفتم و سنگ را بالا کشیدم. در زیر آن سنگ، پلکان سنگی باریکی دیدم که به پایین میرفت. از پلهها پایینرفتم و به غاری سنگی که به یک قبر ماقبلتاریخ شبیه بود رسیدم. در این غار تکههای استخوان و قطعات شکستهی ظروف و نیمیاز جمجمهی یک انسان را دیدم. دراینموقع از خواب بیدارشدم».
یونگ میگوید وقتی این خواب را برای فروید تعریفکردم او فقط به جمجمه توجهکرد و از من خواست میل نهفتهام را دربارهی آن جمجمه بگویم. البته میدانستم که در فکر فروید جمجمه نشانهی میل پنهانی به مرگ است. فروید از روش من برای تحلیل رویا استفاده نمیکرد و اگر من نیز تعبیر واقعی رویا را برایش بیان میکردم بامن مخالفتمیکرد. درآنموقع فروید معتبرتر از آن بود که من بتوانم با او مخالفتکنم و نظریهام را به او بقبولانم. درنظر من آن خانه و طبقات زیرین آن نمودار ضمیر ناخودآگاه من بود. من در خانهای زندگی کرده بودم که ۲۰۰سال قدمت داشت و مبلمان آن به ۳۰۰سال پیش متعلق بود. غار نیز دراین رویا سمبول بازماندهی تمدن بَدوی در ضمیرناخودآگاه من بود. بهعبارت سادهتر، من، منِ وجود انسان بدوی وجود خودم را در غار کشف کرده بودم. درواقع رویای من کل واقعیت زندگی من، خود من و دنیای من بود.
باید توجهداشت که طبقات زیرین خانه ضمیر ناخودآگاه یونگ بودند که در رویا نشانداده شد و نمادهای جمعی درآن قابلتوجه است. یونگ میافزاید در زمانیکه دستیار مؤسسهی کالبدشناسی بودم به استخوانهای فسیلهای انسانی، بهویژه انسان غارنشین و همچنین جمجمهی انسان میموننما علاقهی خاصی داشتم. اما نمیتوانستم ارتباط اینها را به فروید بگویم و به ضمیر ناخودآگاه جمعی اشارهکنم چون دراین مورد و البته موارد دیگری دیدگاه من با فروید متفاوت بود و ناگزیر به فروید دروغگفتم. چون فروید خیال میکرد من در انتظار مرگ زودرس هستم، به دروغ به او گفتم من در انتظار مرگ همسرم و خواهر او هستم و جمجمههایی را که در خواب دیدم ممکناست به برخیاز اعضای خانوادهام تعلق داشته باشد که من آرزوی مرگشان را دارم. البته فروید ازاین دروغ استقبال کرد و آن را تأیید نمود.
در بخش دیگر این نوشته بهدلایل پرفسور یونگ برای تحلیل رویا میپردازیم.
ثبت نظر