که دانشجو بودیم، جوانی درجایگاه استادی، به همراه روانشاد پروفسور شمسای بزرگ کمتا و سرپرستی روانشاد استاد دکتر آرمین، آن مرد اسطورهیی و نمونه، در کلاس روبروی ما ایستاد و با بیانی شیرین، پُر و آموزنده ما را راهنما شد. او، دکتر شمس شریعت تربقان بود و باز در دورهی رزیدنسی جراحی به ما آسیب شناسی جراحی آموخت.
برسر هرکاری که بود، اویک چیز برایش شمارهی یک بود:
دانشجو و دانشگاه.
چه نیکاندیش بود، چه نیکگفتار بود و در ره نیکی رهرویی خستگیناپذیر. چه بسیار باهم مینشستیم و از اقیانوس آموختهها و ایمانش سیراب میشدم. اما یکبار نشنیدم که ازکسی کینهیی در دل داشته باشد. «ره و رسم بزرگان و آموزگاران بزرگ».
او بسیار فروتن و بیچشمداشت بود، اما کوچکترین کاری دربارهاش میشد بزرگترین سپاس را میداشت:«آنچه بزرگان کنند».
امروز دربین ما نیست اما گفتارش، دستنوشتهها و دفترهای چاپ شدهی ارزشمندش درزمینهی پاتولوژی بهویژه«پاتولوژی استخوان» چراغ راه ما و بیماران است.
امروز او دربین ما نیست اما در دل همهی ما جا دارد.
آیا میتوان در چندبرگ «کارهای ارزندهی» این استاد کمتارا در جلوی دیدگان جای داد.
چهکسی از او خواست که موزهی«پزشکی» را که چون جان شیرین دوستش میداشت و از هیچگونه تلاشی دست برنمیداشت بسازد و هرروز پُربارترش کند. میدانید انگیزهی این کارها یک چیز است:
عشق.
آری او عاشق بود. چیزی که او را استوار و آسیبناپذیر نگهمیداشت. او بهخدا و آفریدههای خدا عشق میورزید. در واپسین روزی که اورا «نهچندان دور» دیدم با تنی ناتوان اما با روانی بسیار توانا سخن میگفت: خودرا خوشبختترین میدانست. باوردارم چون اورا میشناختم و خود او هم خودرا شناخته بود. مردی یزدانی با ایمانی خللناپذیر، مردی یزدانی با گذشتهیی سرشار از نکوکاری و سازندگی.
چه درسی بالاتر ازاین برای ما دانشجویانش یا رهروان ره کمال.
ثبت نظر