تصمیم داشتم این مصاحبه را پیشاز فوت استاد بهدست چاپ بسپارم، اما عمر ایشان مجالمان نداد. تصمیم گرفتم در ایام فوت دکتر مستقیمی مطلب را چاپ کنم اما این ادعا که ایرانیان مردهها را بیشتر از زندهها دوست دارند مرا ازاین تصمیم منصرف کرد. سالها از درگذشت او گذشته است. اینک در دهمین سالگرد درگذشت او و یکصدمین سالگرد میلادش مجال مناسبی یافتم.
این مصاحبه در واپسین روزهای حیات استاد انجام شدهاست.
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جــرس فریــاد مــیدارد که بربنـــدید محمــلها
اشاره: پیرمرد را بارها دیدهبودم، زمستان و تابستان، با قامتی خمیده و آن عصای شبرنگ که هرروز بهآهستگی از مقابل بیمارستان محل کارم عبور میکرد. نسبت به او احساس تحسینی توأم با احترام داشتم. نمیدانم چرا؟!! شاید بهخاطر آن چهرهی پُراراده یا شاید برای آن گامهایی که زمانی سریع و استوار بوده و روزگار اینچنین آنها را آرام کردهاست. دیگران او را آقای دکتر یا استاد خطاب میکردند. دوست داشتم بیشتر او را بشناسم تا روزی که یکیاز دوستان او را معرفی کرد: «دکتر جمالالدین مستقیمی پدر علم آناتومی ایران». نام اورا پیش ازاین شنیده و یا روی کتابها و اطلسهای آناتومی دیده بودم. از دیگران پرسوجو کردم تا اطلاعات بیشتری راجع به او پیدا کنم، اما مطلب چندانی دستگیرم نشد، تا اینکه ماهها بعد یکیاز همکاران پیشنهاد ملاقات با او را مطرح کرد که استقبال دوستان را بههمراه داشت.
در یک بعدازظهر گرم تابستانی پایان مرداد 82 ، به دیدن دکتر مستقیمی رفتیم. در ابتدای ورود با استقبال گرم خانم مستقیمی (دختر کوچک استاد) مواجه شدیم. وی ما را به اتاق آقای دکتر راهنمایی کرد، اتاقی با مبلمان ساده و دیوارهایی مملو از عکسها و لوحهای تقدیر به زبانهای مختلف، از سوی شخصیتهای گوناگون علمی، فرهنگی و سیاسی، تقدیرنامههایی که در ذیل آنها اسامی وزرای بهداشت در دورههای دور و نزدیک، دانشجویان و همچنین تقدیرنامهای از سوی کنگرهی بینالمللی آناتومیستها به پاس زحمات دکتر مستقیمی در تصحیح کتابهای مرجع Sobotta و Grays anatomy مشاهده میشد.
بر روی دیوار روبرو در ورودی تابلوی بزرگ نقاشی رنگروغن از چهرهی استاد که کار یکیاز دانشجویان وی بود اولین چیزی بود که توجه همه را بهخود جلب کرد. در پایین آن عکسی از مجسمهی آقای دکتر و دیگر عکسهایی که دکتر را درحین کار در سالن تشریح درکنار دانشجویان و اساتید نشانمیداد، قرارداشت.
خود دکتر در گوشهی اتاق روی یک صندلی راحتی نشسته بودند و در مورد عکسها و لوحهای تقدیر توضیح میدادند. از آقای دکتر خواستیم که خود را معرفی کنند ایشان اینگونه کلام را آغاز نمودند: من درسال1292 هجریشمسی در شیراز متولد شدم. پدرم فاضل نام داشت و روحانی بود. مادرم نیز زنی بسیار مؤمن بود. دوران کودکی و نوجوانی خود را دراین شهر گذراندم. پساز پایان دورهی دبیرستان به دعوت مرحوم فیوضات که درآن زمان رئیس فرهنگ شیراز بود به تهران آمدم و در مدرسهیطب که درآن زمان دائر بود مشغول به تحصیل شدم. پزشکی در آن زمان بهصورت امروزی تدریس نمیشد، بلکه تنها خواص گیاهان دارویی و چگونگی درمان با آنها را آموزش میدادند.
پرسیدم: چگونه شد که به مشهد آمدید؟
از افرادیکه سهم بسیاری در رشد و ارتقای علمی من داشت مرحوم دکتر امیر اعلم بود. هنگامی که من پساز پایان دورهی سربازی در کرمان برای تشکر به تهران رفتم، او گفت شما لازمنیست تشکر کنید بروید و در مشهد دانشکدهی پزشکی درست کنید. اینگونه بود که من در سال1319 به مشهد آمدم.
قبل ازاین مسأله در شهریور 1313 یعنی 4ماه قبلاز افتتاح دانشگاه تهران در آزمایشگاه تشریح بهعنوان اولین کمک آزمایشگاهی، با ماهی سی تومان بهعنوان دستیار دکتر بلر (جراح بیمارستان آمریکایی تهران) انتخاب شدم، و همراه ایشان شروع به فراهمکردن مقدمات تدریس کالبدشناسی و آمادهکردن جسد نمودم.
در هنگام تحصیل آناتومی کار من به گونهای بود که در موقع امتحانات وقتی نوبت من میشد اساتید بدون آنکه از من امتحان بگیرند نمرهی20 میدادند.
پرسیدم آیا بهکار طبابت نیز اشتغال داشتید؟
من 25سال در کنار تدریس مطب داشتم ولی بعدازمدتی احساسکردم که باوجود مطب قادر به تدریس نیستم. این بود که مطب را تعطیل کردم و تمام وقتم را به تدریس در دانشگاه اختصاص دادم.
و خاطرات اینگونه ادامه یافت که: درسال1352 در یکیاز روزهای تعطیل که من در دانشکده مشغول به کار بودم یکیاز دانشجویان مردودی به آزمایشگاه آمد و من را تهدید کرد. وقتی رئیس دانشگاه از این ماجرا مطلع شد، به من گفت که در روز تعطیل در دانشکده چهکار میکنی؟ و از من خواست کمتر کار کنم. من هم به ایشان گفتم رؤسای تمام دانشگاهها از اساتید خود میخواهند که بیشتر کارکنند، آنوقت شما از من میخواهید کمتر کار کنم! و همان روز تقاضای بازنشستگی کرده و به تهران رفتم و مشغول تدریس در بیمارستان شفایحیائیان برای رزیدنتهای ارتوپدی شدم. البته در سال1364 مجدداً به دانشگاه پزشکی مشهد برگشتم.
آقای دکتر مستقیمی دارای مشکلی در پای راستشان میباشند که راهرفتن را برای ایشان دشوار میسازد از ایشان علت را پرسیدیم:
در سال1366 برای تدریس به یزد رفتم که در یزد دچار حادثهی رانندگی شدم و پساز عمل پایم کوتاه شد. (دختر دکتر در توضیحات کاملتر گفتند که چگونه عمل دکتر با بیدقتی انجام شده و باعث شد که پای راست آقای دکتر 10سانتیمتر کوتاه شود. گویا این تربیت پزشکان برای خود دکتر توفیر چندانی نداشته است).
سپس استاد به مدلهای آناتومیکی که خود ساختهبودند اشارهکرده و داستان ساخت جزءبهجزء آنها را بیانکردند. مدلها بسیار جالب و سبک طراحی شده و اکثرشان از پارچه و کاغذ و نخ تشکیل میشدند. ولی قصهی ساختن مدلهای گچی و پلاستیکیشان هم بسیار جالب بود.
سوال کردیم از پزشکان امروز کدام یک دانشجوی شما بودهاند؟ ایشان هم پاسخی دادند که جایی برای پرسشهای بعدی نگذاشت!
هرچه دکتر در ایران وجود دارد یا شاگرد من بودهاست، یا شاگردِ شاگرد من، و یا شاگرد شاگرد شاگرد من میباشد.
از استاد خواستیم تا دربارهی فعالیتهای علمی، پژوهشی خود توضیح دهند.
دکتر ابتدا از ابداع روش اختصاصیشان برای فیکسکردن جسد گفتند. به اینصورتکه برای نگهداری جسد از پلاستیکهای ویژه که در زمان جنگ جهانی دوم از آلمان آورده بودند استفاده کردند، که این روش پلاستریزاسیون مورد استقبال آناتومیستهای مطرح جهان قرارگرفت. سپس از صرف بودجهی شخصیشان برای خرید حیوانات و بررسی سیستم عصبی آنها صحبت به میانآمد. بهاینترتیب که روی مغز این جانوران جراحی انجام میدادند و اثر بخشهای مختلف سیستمعصبی مرکزی را روی اندامها ارزیابی مینمودند.
سپس ایشان از چند تحقیق که بهطور رسمی بهنام ایشان ثبت شده یاد کردند:
اول اینکه در تمام کتابها نوشتهشده که دو پیاز شامه باهم ارتباط دارند و من از سه طریق آناتومی، پاتولوژی و فیزیولوژی ثابتکردم که اگرچه در موش بین دو پیاز شامه ارتباط است ولی در حیوانات بزرگتر و انسان بین ایندو هیچ ارتباطی وجود ندارد. این مسأله در کنگرهی بینالمللی آناتومیستها درسال1965 مورد تأیید قرارگرفت.
تحقیق دیگر من پیداکردن طبقهی عمقی رباط دلتوئید بود که درسال1980 به کنگرهی آناتومی فرستادم. خانم مستقیمی توضیح دادند که درمورد طبقهی عمقی رباط دلتوئید، باوجود آنکه آقای دکتر با دلایل قاطع علمی این مسأله را ثابت کرده بودند اما متأسفانه تازمانیکه ازطریق کنگرهی بینالمللی آناتومیستها این مطلب اعلام نشده بود، مورد استقبال اساتید آناتومی ایران قرارنگرفت. گویا ما هرگز نباید از خودمان چیزی بیاموزیم و حتماً باید علم وارداتی باشد.
حدود یک ساعت از ملاقات گذشته بود و ما احساس کردیم که آقای دکتر خسته شدهاند این بود که از دختر ایشان خواستیم رشتهی کلام را بهدست بگیرند و خاطرات دلنشین را ادامه دهند:
یک روز جسد دختری 5 ساله به دانشکدهی پزشکی آورده میشود. ازآنجاکه جسد مناسب تشریح نبود، آقای دکتر در اقدامی مبتکرانه درون تمام رگهای این جسد پلاستیک تزریق میکنند و سپس آن را درون یک وان سود (NaOH) قرارمیدهند. پساز گذشت یکهفته گوشت و پوست و استخوان حل میشوند و تنها پلاستیکها بهجای میماند، که شبکه کامل عروق این دختربچه را نشان میداده. آنقدر بادقت تزریق پلاستیک صورتگرفته بود که حتی چهرهی دختربچه قابلتشخیص بود. بعدها آقای دکتر این عمل را درمورد تمامی اعضای داخلی بدن انجام دادند.
البته آقای دکتر هیچگاه سعی نکردند که خود را مطرح کنند. مثلاً درمورد پروژهی پلاستریزاسیون، هنگامی که ما از آقای دکتر خواستیم که این روش را بهنام خود ثبتکنند ایشان امتناع میکردند و شعری بااین مضمون میخواندندکه:
اسبـــی مـــــــیگذرد از گــذری
سودش چه که جای سمش از طلا بوَد
اینگونه بود که ایشان برای ثبت این اختراع بهنام خود اقدام نکردند تا آنکه درسال1980 یک آناتومیست آلمانی آنرا بهنام خود ثبت نمود.
یکی دیگر از خصوصیات دکتر این بود که تحمل اشتباهات اساتید جوان را نداشتند و بدون رودربایستی آنها را اصلاح میکردند. بههمینجهت پساز مدتی مشکلات زیادی برای ایشان ایجاد شد، تا استاد وادار به بازنشستگی شوند. با بازنشستهشدن آقای دکتر، دانشجویان پزشکی از تمام سالها و مقاطع اعتصابکرده و در خیابانهای اطراف منزل آقای دکتر اجتماع نمودند که با دخالت ساواک، دکتر مستقیمی شبانه از مشهد خارج شدند.
یکی دیگر از دوستان سوال کرد: آقای دکتر بهترین سالهای تدریس را درکدام شهر گذراندند؟
ایشان از سال1319تا1352 در مشهد تدریس مینمودند. در کنار این مسأله به دانشگاههای شهرها و کشورهای گوناگون هم میرفتند و همیشه روی این مطلب تأکید داشتند که «من به تمام کشورهای اروپایی سفر کردم. ولی هیچ دانشگاهی فعالتر از دانشگاه خودمان (دانشکده پزشکی مشهد) ندیدم و هیچیک نتوانستند چیز بیشتری به من بیاموزند». البته ناگفته نماند که آقای دکتر تعداد 800جسد را بهطور کامل تشریح کردهاند و این یک رکورد درسطح بینالمللی بهشمار میآید.
حالا که دیگر جو صمیمانهتر شده بود از دختر دکتر پرسیدیم: آقــای دکتـر بهعنوان یک پـدر چگونه هستند؟
گاهی اوقات که دیگران من را همراه پدرم میبینند میگویند خدا خیرت بدهد. ولی من باخود فکرمیکنم که اینها هیچوقت نمیتوانند حدسبزنند که آقای دکتر چه پدر خوبی بودهاند. یعنی اگر آنها هم یک درصد آقای دکتر خوب باشند فرزندانشان با آنها اینگونه رفتار خواهند کرد و این یک تعارف نیست. این مسأله همیشه بهعنوان یک سوال برای من مطرح بوده که چگونه یک انسان میتواند هم یک محقق خوب و هم یک پدر خوب باشد؟
من وقتی 5/2ساله بودم پدرم به من انگلیسی درس میداد و در 3سالگی با درستکردن ماکت یک موشک بههمراه مواد منفجره، چگونگی عمل موشک در فضا را به من آموخت. من همیشه اینگونه میاندیشیدم که اگر سر سوزنی مانند پدرم برای بچههایم وقت بگذارم، آنوقت مادر خوبی بودهام.
برایمان جالب است بدانیم غیرتشریح، آقای دکتر چه کارهای دیگری هم انجام میدهند؟ که پاسخ آن شعر بود.
آقای دکتر با دکتر حمیدی شیرازی، شاعر شعر مرگ قو و نیز آقای دکتر آزاد همکلاس بودند و با آنها شب شعر داشتند. از آقای دکتر خواستیم که از شعرهای خود برایمان بخوانند. ایشان هم بالبخندی سرشار از فروتنـی اینگونه خواندند:
منکه دایم پیتحصیل دوا میگشتم
کاش میمردم و از درد رها میگشتم
تا که برهم زنم ارکان و جواریح امـور
از پـی تجربه، ای کاش خدا میگشتم
از خانم مستقیمی تقاضا کردیم که اگر خاطرهای از آقای دکتر دارند برای ما بیان نمایند:
زمانی دانشکدهی دندانپزشکی تصمیم به اخذ شهریه از دانشجویان میگیرد ولی دانشجویان چون توانایی مالی برای پرداخت این شهریه را نداشتند نسبت به این مسأله اعتراض میکنند. دکتر هم برای دفاع از دانشجویان تمام حقوقشان را به دانشکدهی دندانپزشکی میبخشند.یا هنگام تدریس در دانشکدهی پرستاری تمام حقوق حاصل از تدریس در آن دانشکده را به کتابخانهی آنجا اهدا میکردند.
جالب آنکه سال۱۳۶۴ زمانیکه آقای دکتر برای ترمیم یکیاز دندانهای خود به دانشکدهی دندانپزشکی میروند، درآنجا اساتید و دانشجویان خود را سرگرم مریضهای دیگر میکنند و به آقای دکتر توجهی نشده و مدتی معطل میشوند. استاد نیز عصبانی و ناراحت به یکیاز دانشجویان دستور میدهند تا تمام دندانهایشان را بکشد. هنگامیکه آقای دکتر به منزل آمدند ما دیدیم که فکشان پانسمان است و چون علت این کار را پرسیدیم اینگونه گفتند:
چند خواهی پیرهن بر روی تن
تن رها کن تا نخواهی پیرهن
و از اینگونه مسائل درمورد پدرم بسیار است. آقای دکتر هنگام طبابت هیچگاه از مریض تقاضای ویزیت نمیکردند و هر مریض درحد توانایی خود ویزیت را پرداخت میکرده است و حتی اگر بیمار وضع مالی خوبی نداشت آقای دکتر پـول دارو را نیـــز به او میداده است.
سوالکردیم که شما چه ویژگی آقای دکتر را ازهمه بارزتر میدانید؟
ایشان گفتند: پشتکار و خستگی ناپذیری. مثلاً ایشان برای شرکت در کنگرهی بینالمللی آناتومیستها در مسکو، درعرض6 ماه به زبان روسی مسلط شدند. ایشان هنگام انجام کـــار فکر هیچ چیز دیگری را نمیکننــد و تمرکــز بسیار بالایی دارند.
باشنیدن این خاطرات شیرین زمان نیز بهسرعت میگذشت و ما به پایان مجلس نزدیک میشدیم. دختر استاد با بیان شیرین خود از خاطراتش با آقای دکتر تعریف میکرد و ما حیرتزده ازاین همه عظمت در سکوتی احترامآمیز گوش میدادیم.
ملاقات تمام شد و در پایان عکسی به یادگار با پدر آناتومی ایران گرفتیم. عکسی که بهراستی سندی افتخارآمیز از دیدار با مردی بزرگ بود. مردی که در عین پیشرو بودن در علم و دانش در انسانیت پیشتاز بود به قول یکیاز حاضرین، اشخاص بزرگ تنها یکبار متولد میشوند، آیا ما دراین یکبار، آنها را بهدرستی درمییابیم؟
در راه برگشت به تمام پرسشهای بیپاسخ خود میاندیشیدیم و شعر عارفانه استاد را زمزمه میکردم:
من که دایم پیتحصیل دوا میگشتم...
نظرات
سعید انبازی
11 ماه و 26 روز پیش
ارسال پاسخ
بسیار جالب و مختصر و مفید. موفق و پیروز باشید