شماره ۱۰۷۴

لحظه‌های ناب

دکتر فرخ سیف بهزاد - مهندس اردوان سیف‌بهزاد

چندی پیش و پس‌از شاید حدود ۲۰ سال‌، در یکی‌از صبح‌های به ظاهر پاییزی و تعطیل تهران به یکباره هوس تجدید برخی‌از خاطراتم را کرده و حوالی ساعت‌های گرگ‌و‌میش قصد عزیمت به پارک ملت نمودم. «پارک ملت» برای من که یادآور عصرهای جمعه و پیاده‌روی‌های دست‌در‌دست پدر  و برای هم دوره‌های من که پس‌از گاه طولانی قدم به‌ آنجا می‌گذاشتند؛

چیزی جز دو بچه‌خرس محصور در قفس‌، غذا‌دادن به اردک‌های استخر‌،پا‌زدن بر پدال‌های سفت قایق، مجسمه‌ی فلزی مادر و نوزاد‌، قطار دودی قراضه‌، کشتی بتنی کوچک کنار استخر، چراغ‌های رنگی درون آب، قایق موتوری و ساختمان‌های جام‌جم نبود.

به‌ورودی اصلی پارک که رسیدم، پس‌از سپری‌کردن راه اصلی و رسیدن به پله‌های معروف، به‌یاد‌آوردم که سالیان پیش کنار ورودی این پله‌ها‌، آقای عکاسی حضور‌داشت و در‌میان ازدحام و بُروبُروی آن روزهای پارک‌، عکس‌هایی که از مشتریانش گرفته و به‌قول حرفه‌ای‌تر‌ها روی مناظر طبیعی آفریقا و شکار پلنگ و کروکودیل مونتاژ کرده بود‌، بازار گرمی می‌کرد‌. آن لحظه‌های نابی که دست‌در‌دست پدر داشتم و این صحنه‌ها را نظاره‌می‌کردم و فارغ از هر ‌مسئولیت و فکری و در اوج بی‌خیالی‌، تصور آن را هم نمی‌کردم که بیست سال بعد به‌یاد این لحظه‌هایم‌، آهی بکشم‌.

شروع به بالا‌رفتن از پله‌ها که کردم و چشم‌هایم به مجسمه‌های کهنه‌ی ادیبان و بزرگان  مرز و بومم افتاد و دوباره چشمهایم را بستم و با لبخندی به آن دوران رفتم و به یاد حس عجیبی که آن زمان نسبت به این پیکره‌ها داشتم افتادم و اینکه پدرم وقتی اشعار‌، آثار و تاریخچه‌ی آنها را توصیف می‌کرد، من هم با شیطنت آن دوران گوش فرا نمی‌دادم و هر‌بار که مرا با‌خود به اینجا می‌آورد، به دفعات همان جملات را تکرار‌می‌کرد تا گوش‌هایم با آنها آشنا شوند.

به انتهای مسیر پلکانی که رسیدم‌، نگاهم خیره، وجودم مبهوت‌ و احساسم سراسر غرور از پیکره‌ی محمد تقی‌خان امیر‌کبیر  گشته  و محو نگاه او از جایگاهش بر شهر شدم؛ همانگونه بود که توصیفش همه‌جا می‌رفت، احساس‌کردم که در انتهای نگاهش در نقطه‌ای هم‌پیاله‌ می‌شویم‌، در «‌لحظه‌های ناب»‌، یا بهتر بگویم در حسرت آن « لحظه‌های ناب»‌، شاید برای او لحظه‌ی ناب‌، نگریستن به رنگ آبی آسمان‌، آواز طوطی‌های باغ‌های تهران، نوازش‌شدن با نسیم‌های عصرگاهی، قداست‌های هنوز بر باد نرفته‌، تحدید نسل‌ها‌، حسرت اینگونه زاد و ولد بی‌رویه‌ی آسمان خراش‌ها و برای من گرفتن یک بستنی ماشینی از‌دست پدرم باشد‌.

مراقبه‌ی ناب‌:

مراقبه‌های دو نفره‌ی من و پدر از آن دست لذت‌هایی بود که طعم آن را زیر دندان‌های وجودم نگهداشتم‌؛ زمانی‌که پدر توصیه می‌کرد که «با زمین بخواب و با زمین از خواب برخیز‌» که بهترین زمان راز و نیاز و مراقبه همین لحظه‌هاست‌. راه‌رفتن بر آب معجزه است‌، ولی برای پدر و به قول پدر راه‌رفتن آرام بر زمین معجزه‌ی واقعی است‌. زمین‌، معجزه است‌، هر قدم‌، معجزه است‌. گام برداشتن بر سیاره‌ی زیبای‌مان سعادت واقعی را به‌همراه می‌آورد‌. همانطور که راه می‌روید‌، از پا‌، زمین و ارتباط میان این دو‌ و تنفس آگاهانه‌، به‌طور کامل آگاه باشید‌.

تصور‌کنید که فضانورد هستیم و بر ماه فرود‌آمده‌ایم و پی‌برده‌ایم که به‌علت ناتوانی در ترمیم موتور سفینه، قادر به بازگشت به زمین نیستیم و تا چند‌روز و پیش‌از رسیدن کمک‌، منبع اکسیژن خالی خواهد‌شد. فقط دو روز می‌توانیم زنده بمانیم‌، اگر چنین بود چه دعایی می‌کردیم‌؟ جز بازگشت به سیاره‌ی زیبای زمین و راه‌رفتن روی آن‌، چه چیزی مارا خوشحال‌تر می‌کرد‌؟ آنگاه که با مرگ رودر‌رو قرار‌می‌گیریم‌، ارزش راه‌رفتن بر زمین سبز را می‌فهمیم‌.

راه‌رفتن و مراقبه‌:

راه‌رفتن با مراقبه‌، انجام مراقبه ضمن راه‌رفتن‌، آهسته و بدون انقباض عضلات و با لبخند گام برداشتن است‌. وقتی اینگونه راه برویم‌، در اعماق وجود خود احساس آرامش می‌کنیم و قدم‌هایمان‌، فروتنانه‌ترین و محکم‌ترین قدم‌های روی زمین است‌.

رنج و اضطراب دور می‌گردد و قلب لبریز از شادی و آرامش می‌گردد. اگر لحظه‌ای به خود آییم‌، متوجه می‌شویم که تمام تشویش و اضطراب خود را به گاه راه‌رفتن بر زمین نقش می‌کنیم‌. گام‌ها سنگین و سرشار از اندوه و ترس‌ و قدم‌ها این هراس را فاش می‌کنند.

با هر قدم آگاهانه‌ تنفس‌کنیم، هنگامی که دم فرو می‌بریم‌، حس‌کنیم هوا ریه‌هایمان را پر می‌کند. (‌البته که می‌دانم در ذهن خود با پوزخندی از من سراغ هوا را می‌گیرید). در ضمن راه‌رفتن‌، با شمارش قدم‌ها‌، به هر‌نفس و به شماره‌ی قدم‌هایی که ضمن دم و بازدم بر‌می‌داریم توجه کنیم و در آخر اجازه دهیم که ریه‌ها میزان هوایی را که لازم دارند‌، داشته باشند و در انتها از ارتباط بین نفس و قدم‌ها آگاه باشیم‌.

در بسیاری از اوقات‌، یا درگذشته گم می‌شویم یا آینده ما را با خودمی‌برد‌. وقتی ذهن‌مان آگاه است‌، درک‌مان از آنچه در‌گذر است ژرف می‌شود و از پذیرش شادی‌، آرامش و عشق لبریز می‌شویم.

بنشینیم‌، راه‌برویم و غذا بخوریم با این تفاوت که بدانیم که نشسته‌ایم‌،راه‌می‌رویم و غذا می‌خوریم‌.

پانویس و منابع‌:

1ـ عکس فوق را این حقیر در سفری که در زمان و به اعماق تخیلاتم‌کردم‌، خلق‌کرده و آشکارتر از هر‌بیان دیگری، محمد‌تقی‌خان خود به سخن می‌آید که شهر مرا چه می‌شود‌؟

2ـ با زدودن خاک‌های اعماق گنجه‌ی خاطراتم به ناگه با می‌ناب این لحظ‌های ناب بر‌خوردم و حیفم آمد که آن را با خود دفن‌کنم‌.

می‌گفتم این سرود و می‌ناب می‌زدم

ساقی به‌صوت این غزلم کاسه می‌گرفت

حافظ شیرازی

3ـ راه‌رفتن و مراقبه‌، راه درازی که به شادی می‌انجامد‌، تألیف‌: تیک‌نات‌هان‌، ترجمه‌: دکتر فرخ سیف‌بهزاد‌، انتشارات دارینوش

 

تعداد بازدید : 1330

ثبت نظر

ارسال