به رسم هرسال با فرارسیدن سالنو، امیدوار به آینده و درکنار شما به پیش خواهیم رفت و چون گذشته با انرژیتان راه را ادامه میدهیم. سخن درمورد سالگذشته را به شمارهی پیشین هفتهنامه محول کردیم و در ابتدای امسال و با شروع بهار و پوست نو انداختن زمین زیبا، امید به این داریم که ما نیز از شر لایهی کسالت و کرختی که در روح خود احساس میکنیم خلاصگردیم.
سالبهسال درحال گذر است و همیشه با شروع هربهار تصمیم ما بیشتر بر عملکردن است؛ تصمیم به اجرای اراده، تصمیم به نوشدن، تصمیم به عشق ورزیدن و اما باگذشت چندی و غوطهورشدن در منجلاب زندگی روزمره، فراموش میکنیم عهدی را که با بهار بستهایم. اگر چندلحظه در محیطی تنها نشسته و با خود خلوت نموده و خود را بازخواست کنیم، به یاد میآوریم عهدهای خود را؛ عهد با پروردگارمان، عهد با خودمان و عهد با روح و روان و بدنمان، عهد با زمین زیبا را، فردا روزی پاسخ این همه بدعهدی را چگونه باید داد؟ زندگی جاری است، امور انجام میشود، کارها راه میافتد، اما روح و روان آزرده و دل شکسته، سخت است که درمان شود. این همه به اصطلاح امروزی خودمان «بدوبدو» از طلوع تا غروب، برای رسیدن به آرامشی است که خود در دستان ما میباشد و از آن بیخبریم! آرامشی که میتوان با مراقبهی چند دقیقهای، با قدمزدن و معاشرت با زمین زیبا، با بستن چندلحظهای چشمها و غوطهورشدن در احساسهای زیبا بهجای این همه دلشوره و اضطراب، به آن دست یافت. پس یادمان باشد که درپس این همه تلاش در راه رسیدن به اصطلاح «لقمهای نان» نیز میتوان بهخودآمد و دریافت که زندگی همهی ما، محدود است. ارزش ما، به سلامت روح ما میباشد.
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
فریدون مشیری
ثبت نظر