در واپسین روزهای اسفند ماه (۱۸/ ۱۳۹۴/۱۲) به مناسبت ۶۰ سال خدمت صادقانهی آقای دکتر مسلم بهادری، استاد پاتولوژی دانشگاه علومپزشکی تهران، مراسمی ازطرف فرهیختگان دانشگاه علومپزشکی تهران با حضور استادان قدیم و جدید در تالار ابنسینا تشکیل گردید.
دراین مراسم ضمن تجلیل از استاد بهادری، مطالبی نیز ازسوی سخنرانان درمورد شخصیت این معلم فرهیخته ایراد شد و صفات برگزیدهی او یک بهیک بیان گردید:
ـ معلمی متدین، خداشناس و عاشق ایران
ـ معلمی متعهد، مسئول، فداکار و بلند همت و خردمند
ـ معلمی وقت شناس، منظم، خوش بیان و مسلط
ـ معلمی مصمم، جدی و الگوی مجسم خدمترسانی و اخلاق
ـ معلمی عالم در علم پاتولوژی و شاخصترین فرد در پاتولوژی قلب
ـ معلمی غنی از گنج معنویت، مهربانی، گذشت و فداکاری
ـ معلمی عاشق و خستگیناپذیر
ـ و معلمی...
آیا با شنیدن اینهمه سجایای اخلاقی از زبان استادان مختلف در این جلسه، حق نیست که آنرا کلاس درس بدانم؛ آن هم برای شاگردی چون حقیر که متجاوز از 60سال در حالتها و شرایط مختلف، افتخار بودن درکنار استاد بهادری را داشته است.
...و حالا که قلم بهدست گرفتهام تا بنده نیز مطلبی بنویسم، از خودم پرسیدم مگر چیزی هم مانده است که گفته نشده باشد؟ که ضمیر ناخودآگاه گفت: چند مورد را باید قدری پررنگتر تعریف کنی.
ـ استاد بهادری در هرمقامی که بود (از گوشهی آزمایشگاه پاتولوژی بیمارستان سینا گرفته تا معاونت دانشکده)، هرگز روال و منش زندگی خود را تغییر نداد و این بالا و پائین رفتنها کوچکترین اثر روانی را روی ایشان نداشت. اینجاست که باید از زبان شاعر بگویم:
جان فدای قدم نادره مردانی باد
که کم و بیش نگشتند به هر بیش و کمی
ـ استاد عاشق میکروسکوپ بود و وقتی معشوق را در آغوش میگرفت و سلولها را نگاه میکرد، گوئی با آنها حرف میزد و آنها نیز پاسخش را میدادند و این منظره آنقدرتماشایی بود که دلت میخواست ساعتها ناظر آن باشی.
ـ شاید خیلیها ندانند که استاد در سالهای آخر دبیرستان و سالهای آغازین دانشجوئی برای کمک خرج زندگی کارهای مختلفی انجام میداد.
از جمله مهمترین آنها خدمت در داروخانهای بود واقع در خیابان خیام (جلیل آباد آن روزها) نزدیک امامزاده سید نصرالدین، بهنام داروخانهی احسان که با روزی پنج قران (پنج ریال) در آنجا کار میکرد و پس از چندی نسخه پیچی و تزریقات را نیز یاد گرفت و بابت آن کارها نیز مبلغی دریافت میکرد و در همین زمان بود که با استاد و مرادش آقای دکتر کمالالدینآرمین آشنا شد.
استاد آرمین در نزدیکیهای داروخانهی احسان مطب داشت و بعداز اطلاع از اینکه بهادری جوان تزریقات بلد است، بیماران را به او معرفی میکرد. ارتباط دیگر این استاد و شاگرد این بود که استاد آرمین از بیماران مستمند و بیبضاعت چیزی دریافت نمیکرد و حتی پول نسخهی آنها را از درآمد شخصی و یا با کمک خیرین محل میپرداخت و روی نسخه مینوشت رایگان. داروخانهای که دکتر بهادری در آنجا کار میکرد نیز از جملهی آنها بود که نسخههای رایگان دکتر آرمین را ماهیانه جمعکرده و بهادری جوان آن را نزد دکتر میبرد و پول آنرا به صندوق داروخانه برمیگرداند.
ـ و مطلب دیگری هم دارم که شاید استاد بهادری نخواهد آنرا بازگو کنم و شاید با نوشتن آن مرا دعوا هم بکند.
ولی نمی توانم نگویم! خصلت کمک به دیگران را که حتماً در دوران نوجوانی از استاد آرمین آموخته بود، باعث شد که در مراحل مختلف زندگی جزو لاینفک وجودش قرارگیرد... بههمینخاطر وقتی بعداز انقلاب یکیاز استادان نازنین و دانشمند دانشکدهی پزشکی تهران بهعلت مشاغل حساسش مورد بیمهری قرار گرفت ومدتی در زندان بود و حقوقش قطع شده بود، دکتر بهادری آستین بالا زد و با جمعآوری کمکهای مالی از دوستان و پزشکان اطرافش، زندگی خانوادهی آن استاد ارجمند را اداره مینمود.
ـ و بالاخره یادمان باشد؛
چندان که به مدح او سرودیم
یک نکته ز صد نگفته بودیم
ثبت نظر