این حقیر در اسفندماه ۱۳۹۲ کالبد ناچیزم را به تالار تشریح دانشگاه علوم پزشکی تهران اهدا کردم که بعد از مرگ در اختیار دانشجویان پزشکی قرار گیرد.
از آن زمان به بعد همواره با این پرسش مواجه هستم که انگیرهات از این کار چه بوده است؟
نکات زیر شاید پاسخی باشد به پرسشهای مطرح شدهی عزیرانی که از این اقدام آگاهی دارند:
- در سال اول پزشکی نخستین درس، آناتومی استخوانشناسی و شرح و تفصیل استخوان ترقوه (کلاویکول) بود و آقای دکتر حسین گنجبخش استاد تشریح، در حالی که یک استخوان ترقوه را در دست داشت و گوشه و کنارههای آن را شرح میداد؛ به فکر فرو رفتم که این استخوان مال چه کسی بوده و او خود اکنون کجاست؟
- ورود به تالار تشریح و مشاهدهی نعشهای متعدد، مرحلهی بعدی بود و هر ۱۲نفر ما یک نعش داشتیم که در هر طرف ۶نفر قرار میگرفتیم؛ ۳نفر روی اندام فوقانی و ۳نفر روی اندام تحتانی و شروع تشریح دست و پا... و باز این فکر که این کالبد کیست؟ چند سال داشته و شغل او چه بوده است؟ و....
- مشاهدهی کتابهای آناتومی نگارش شده توسط استادان آن هنگام: پروفسور منوچهر حکیم، دکتر ابوالقاسم نجمآبادی، دکتر کیهانی، دکتر نیکنفس و دکتر حسین گنجبخش که زیرنظر دکتر امیراعلم چاپ شده بود و چیزیکم از کتابهای آناتومی انگلیسی و فرانسوی نداشت؛ به ویژه که باوسواس زیاد سعی شده بود تا اسامی فارسی مترادف لاتین برای اعضاء مختلف انتخاب شود و همهی اینها امکان نداشته مگر با تشریح موشکافانهی بدن انسانهای فوت شده.
- اشتیاق به انجام اتوپسیهای متعدد در دوران دانشجویی در بیمارستانهای رازی و امیراعلم و دورانکارورزیوانترنیدر بیمارستان امام خمینی (پهلوی) و دوران دستیاری و رزیدنتی در بیمارستان سینا که به طور کلی متجاوز از ۱۵۰ اتوپسی میشد و شخصاً انجام داده بودم و این موضوع نیز یکی از انگیزههای اهدای کالبدم بود.
- در دوران رزیدنتی بیمارستان سینا، ۳سال متوالی بعدازظهرها به توصیهی آقای دکتر ابوالقاسم نجمآبادی که علاوه بر مسئولیت پزشکی عملی، رئیس بخش شمارهی یک بیمارستان سینا نیز بود، در سالن پزشکی عملی دانشکدهی پزشکی مجموعهی ابنسینا حاضر میشدم و در کنار سایر همکاران دکتر نجمآبادی، آقای دکتر قرهگزلو و دکتر خسرو سمیعی، دانشجویان سال پنجم را در تشریح عملی نعشها کمک میکردیم. با وقوف به این حقیقت که اطلاعات آناتومی چه تأثیر شگرفی در پیشرفت جراحی دارد.
- در اینجا لازم است بگویم که قبل از تصمیم به اهدای کالبد، به بستگانم تأکید کرده بودم که اگر به هر علتی دچار مرگ مغزی شدم، احشاء مرا بیدرنگ به محتاجان پیوند کلیه و قلب و کبد و... اهدا کنند ولی بعد از چند سال و به علت پیر شدن احشاء و کمکاری آنها، تصمیم گرفتم کالبدم را اهدا کنم.
- انگیزهی دیگر اینکه، تمام عمر معلمی کردم و به دانشجویان، انترنها و رزیدنتها درس دادم و چه بهتر که بعد از مرگ نیزکالبد بیجانم به دانشجویان پزشکی درس بدهد.
- و آخرین عامل که مهمترین انگیزه میباشد این است که دیدم همهی ما در زندگی کم و بیش مرتکب گناه شدهایم و کسی بیگناه نیست (به قول شاعر: ناکرده گنه در این جهان کیست بگو)؛ بنابراین فکر کردم اگر جسدم با گناهانی که کرده به زیر خاک برود، چندان خوش آیند نیست ولی اگر مسئولین تالار تشریح با موادی که به آن خواهند زد آن را شستوشو دهند، یک نوع تطهیری در آن صورت میگیرد و دانشجویان نیز با تکهتکه کردن آن، ذره ذره گناهانش را پاک میکنند که وقتی بقایای آن به زیر خاک میرود، شاید دیگر گناهی با خود نبرد؟!
ثبت نظر