شماره ۱۰۹۴

داستانک مطب مشترک

دکتر عبدالحمید حسین‌نیا

من با یک روانپزشک مطبی مشترک دارم. در سالن‌انتظار این مطب مشترک، بیمارانی کنار هم می‌نشینند که هیچ نقطه‌ی مشترکی با‌هم ندارند. بیماران گوش،حلق‌و‌بینی و بیماران اعصاب‌ و‌ روان.
بیمار دچار گوش‌درد در‌کنار بیمار افسرده‌ای نشسته است که سر‌ در لاک خود کرده. آنها هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند. اورژانس‌های ما نیز کیلومتر‌مربعی با‌هم اختلاف دارند. منشی‌های ما‌ نیز جدا از همدیگر، پشت یک میز مشترک کار می‌کنند و وظایف متفاوتی دارند.

اورژانس‌های ما نیز کیلومتر‌مربعی با‌هم اختلاف دارند. منشی‌های ما‌ نیز جدا از همدیگر، پشت یک میز مشترک کار می‌کنند و وظایف متفاوتی دارند.

ناگهان می‌بینم در‌میان انبوه بیماران در‌حال انتظار زنی در‌حال سر‌دادن شعار است. خانواده‌ی پریشان او بازوانش را گرفته‌اند. شعار او با جیغ‌های عصبی در‌هم آمیخته است. بیماران اعصاب و روان راه می‌دهند تا او را خارج از نوبت و به‌عنوان بیمار اورژانس به اتاق معاینه‌ی اعصاب و روان هدایت‌کنند. در‌همین‌اثنا بیمار دیگری می‌رسد که با یک دستمال خون‌آلود جلوی بینی خود را گرفته و خانواده‌ی پریشان او نیز بازوانش را گرفته‌اند و قطره‌های خون از بینی می‌چکد و دستمال را خونین و مالین می‌کند. این‌بار بیماران گوش،حلق‌و‌بینی هستند که راه می‌دهند تا بیمار اورژانس را خارج از نوبت به اتاق معاینه‌ی گوش، حلق‌و‌بینی هدایت‌کنند.

 فی‌البداهه این بیت از حافظ را مثال تصویر بیماران اورژانس با همه‌ی تفاوت‌های ماهیتی آنها که در سالن‌انتظار برابر دیدگان متعجب قد‌کشیده است می‌کنم:

صلاح کار کجا و منِ خراب کجا؟

                 ببیــن تفاوت ره از کُجاست تا به کجا!

دلـــم ز صومعــه بگرفت و خِرقــه سالوس     

                 سمـاع وعظ کـجا، نغمه رُبــاب کجا؟

چه نسبت است به رندی، صَلاح و تقوا را

                 کجاست دیر مغان، شراب ناب کجا؟

ز روی دوست، دلِ دشمنــان چــه دریـــابد

                 چراغِ مـــرده کجا، شمعِ آفتاب کـجا؟

 

تعداد بازدید : 815

ثبت نظر

ارسال