هنگامیکه دکتر ابراهیم محبیان را ازدستدادیم، مگالیته درمعرض تهدید قرارگرفت و من ناباورانه دیگر نمیدانستم که برای خودباوری چهکسی را باید الگو قراردهیم.
هنگامیکه دکتر کیافر حتی درمقابل ملکالموت، سیرهی سلیمان را درپیشگرفت و ایستاده جان تقدیمکرد و بهخاطرمیآوریم که او درتمام عمر تنها تصویری راکه در بالای سرش داشت، عکس دکتر محمدمصدق بود و من دیگر نمیدانستم چهکسی را بهعنوان سمبل ایستادگی و متانت مثال بزنم. هنگامیکه فشارها از جانب مادیات و مخارج زندگی بر شانهام سنگینیمیکرد، منجمله هزینههای گزاف تحمیلی ازقبیل هزینهی طرحترافیک و تجدید پروانهی غیردائم شده (زمانی با گذراندن ۲سال خارجاز مرکز، پروانهی دائمی دریافت مینمودی که براساس آن برای تمام عمر در سراسر ایران حق طبابت داشتی)، تنها با اندیشیدن بهخاطراتم از دکتر یلدا و بینیازی او آرامش مییافتم.
و آنگاه که ازطرف بیمار یا خانوادهی او مورد بیمهری و عدم درک محبت قرارمیگرفتم، برای تسلی روح آزردهی خود، عشق یکطرفهی دکتر محمدقریب به بیمارانش را بهیادمیآوردم.
در تمام این احوال تنها کسی را که همواره در کنار خود میدیدم و میتوانستم با او از جور روزگار درددل کنم تو بودی.
آری، «پزشکیامروز» تو سنگصبور ما هستی و دراین میان، جای بنیانگذارت بسیار خالیست.
حیف شد از دست ما رفت آن عزیز
آن توانا آن بزرگ آن زنده یاد
کـاش تـا او زنده بـود
میشنید از ما بـزرگیهای خویش
کاشکی جای سرود «زنده یاد»
در حضورش میسـرودم «زندهباد»
ثبت نظر