شماره ۱۱۰۰

برگی آموزنده از یک سرنوشت

دکتر عنایت داودپور

با‌عرض‌سلام به همکاران ارجمند و عزیز، در گردهمایی اخیر جامعه‌ی جراحان ایران در پانلی جالب تحت عنوان «رسیدگی به پرونده‌های ‌پزشکی»، موارد متعددی ارائه و به قضاوت گذارده شد که حاوی نکات بسیار آموزنده و مفیدی برای همکاران عزیز بود. به فکر افتادم که خوبست من نیز خلاصه‌ی شرح حال همسر عزیز و فرهیخته‌ی خود، روانشاد دکتر محبوبه نوربار را به رشته‌ی تحریر درآورم تا هم تسکینی برآلام فرساینده‌ی درونیم باشد و هم شاید برای بعضی از همکاران محترم و پرستاران عزیز مفید واقع گردد. واقعه به شرح زیر است:

در تاریخ ۸۹/۹/۲۷ همسرم را که تنگی نفس داشت به بیمارستانی بردم. در آنجا پزشک قلب او را دید و گفت برای بررسی بیشتر بهتر است درCCU بستری شود. پس‌از ۳روز بستری درCCU و انجام آزمایشات خون، رادیوگرافی، الکترو و اکوکاردیوگرافی گفتند: هیچ‌گونه نشانه‌های سوبژکتیو ندارد و تنگی‌نفس نیز با دادن اکسیژن در همان روز اول خوب شده بود و با تجویز اسپری ‌Salbutamol او را مرخص‌کردند و ما نیز با خوشحالی او را به منزل بردیم. در تاریخ ۸۹/۱۰/۴ ساعت ۶بعدازظهر و هنگامی‌که در مطب بودم، دخترم تلفن‌کرد که مادرم دوباره تنگی نفس پیدا‌کرده و ناراحت است. گوشی و فشارسنج را برداشته و خود را به‌منزل رساندم. در معاینه‌ی قلب اکستراسیستول (Pnematune Ventniculan Contnaction) داشت. فشارخون برابر معمول یازده روی هفت بود ولی تنگی‌نفس داشت. با دریافت پذیرش تلفنی از بیمارستان، بیمار را به بیمارستان منتقل کردیم.

در تاریخ۸۹/۹/۲۷ همسرم را که تنگی نفس داشت به بیمارستانی بردم. در آنجا پزشک قلب او را دید و گفت برای بررسی بیشتر بهتر است درCCU بستری شود. پس‌از 3روز بستری درCCU و انجام آزمایشات خون، رادیوگرافی، الکترو و اکوکاردیوگرافی گفتند: هیچ‌گونه نشانه‌های سوبژکتیو ندارد و تنگی‌نفس نیز با دادن اکسیژن در همان روز اول خوب شده بود و با تجویز اسپری ‌Salbutamol او را مرخص‌کردند و ما نیز با خوشحالی او را به منزل بردیم. در تاریخ ۸۹/۱۰/۴ ساعت ۶بعدازظهر و هنگامی‌که در مطب بودم، دخترم تلفن‌کرد که مادرم دوباره تنگی نفس پیدا‌کرده و ناراحت است. گوشی و فشارسنج را برداشته و خود را به‌منزل رساندم.

در معاینه‌ی قلب اکستراسیستول (Pnematune Ventniculan Contnaction) داشت. فشارخون برابر معمول یازده روی هفت بود ولی تنگی‌نفس داشت. با دریافت پذیرش تلفنی از بیمارستان، بیمار را به بیمارستان منتقل کردیم و در اورژانس با دادن اکسیژن، تنگی نفس رفع شد ولی PVC باقی بود. فشار خون مثل همیشه یازده روی هفت بود. به آقای دکتر معالج اطلاع داده و ایشان نیز تلفنی دستور بستری در CCU را دادند. در CCU بیمار روی تخت نشسته بود و با‌من و فرزندانمان که اطرافش بودیم صحبت می‌کرد و می‌خندید. در این هنگام که ساعت ۹شب بود، آقای جوانی که نرس بود با یک سرنگ در دست که محتوی ۳cc محلول بود، آمد. بازوبندی را به بازوی بیمار بست تا آمپول را در ورید تزریق کند. بیمار (خانم دکتر) از او پرسید این آمپول چیست که می‌خواهید تزریق‌کنید؟ جوان پرستار زیرلب جواب داد برای تقویت قلب است و محتوی سرنگ را در ظرف چندثانیه داخل ورید تزریق و بازوبند را باز کرد و هنوز از تخت بیمار دور نشده بود که ناگهان چشمان همسرم رو به‌هوا رفت و با تشنج دهانش به حالت استفراغ باز‌شد و از هوش رفت و تنفس قطع شد. پرستار به سوی تلفن دوید و به پزشک معالج که در مطب بود واقعه را خبرداد. من و فرزندانم که شاهد این ماجرا بودیم طبعاً به اضطراب و گریه افتادیم. با اطلاع به اورژانس چند جوان که نفهمیدم تکنسین بودند یا پزشک! برای انجام CPR آمدند و پس از بردن ما به بیرون؛ الکتروشوک، انتوباسیون و وانتیلاسیون انجام شد و به ما خبر دادند که خطر رفع شده است. آن شب تا صبح در آنجا راه رفتیم و نالیدیم و آقای دکتر نیز نیامد. من هر‌ساعت یک‌بار به‌داخل CCU می‌رفتم و وضع بد و رقت‌بار همسرم را که در اغماء عمیق بود، نظاره می‌کردم و برای فرزندان و چند‌تَن دیگر از اقوام ما که آنجا بودند خبر می‌آوردم. صبح شد، هوا روشن‌شد و شیفت پرستاران عوض‌شد. ساعت۹ صبح گفتند مریض کمی بیدار شده. من و یکی از دخترانم که او نیز دکتر است بر بالینش رفتیم و او را صدا کردیم. کمی رآکسیون نشان داد و وقتی پوستش را تحریک کردیم، ناگهان چشمانش را باز کرد و به‌طور نیم‌خیز بلند شد، دهانش را باز کرد و با صداهای نامفهوم و ملتمسانه خواهش می‌کرد که لوله را از تراشه خارج کنیم. من و دخترم به طرف پرستار که حال بیمار را در مانیتور روی میزش کنترل می‌کرد دویده و برای کمک به او التماس‌می‌کردیم. پرستار گفت دکتر که هنوز نیامده و از‌دست ما نیز کاری برنمی‌آید. به‌هرحال بیمار معصوم ما درحال تلاش و تقلا و ما در حال حد اکثر التهاب و نگرانی که ساعت ۱۰/۱۵ آقای دکتر تشریف آوردند و خیلی خونسرد به‌طرف میزشان رفتند و نشستند و با پرستار صحبت می‌کردند که بیمار دوباره متشنج شده، به حال وخیم افتاد و هوشیاری خود را از دست داد و من و دخترم به این طرف و آن طرف می‌دویدیم و التماس می‌کردیم. بالاخره دکتر هنگامی بر بالین بیمار رفت که او در حال کمای عمیق بود. کمایی که ۲۰روز طول کشید و آخرالامر ستون خانه ما در تاریخ ۸۹/۱۰/۲۴ فرو ریخت و خانه خاموش شد و ما ماندیم با یک دنیا درد و رنج و بدبختی. بدون اطاله‌ی کلام همیشه فکر می‌کنم که:

۱ـ اگر دکتر همان شب می‌آمد و بیمارش را می‌دید و با هم صحبت می‌کردیم و از حساسیت او نسبت به لیدوکائین آگاه می‌شد، ۳cc معادل ۶۰mg لیدوکائین را به ورید او تزریق نمی‌کردند و او حالا زنده بود و من و فرزندانم با دیدن آن مناظر دلخراش به این روزگار سیاه دچار نشده و آن‌قدر افسرده و ناراحت نبودیم. حتی وقتی بیمار بیدار شد برای کمک نیز ایشان دیر آمد!

۲ـ اگر پرستار جوان بی‌احتیاط اسم دارو را به بیمار که از او پرسید می‌گفت، فوراً از تزریق آن ممانعت می‌کردیم و ما اصلاً به تزریق لیدوکائین فکر نمی‌کردیم و قبلاً نیز از ما پرسیده نشده بود.

۳ـ پرستار روز بعد که شاهد بیدار شدن بیمار بود و تلاش او را می‌دید، می‌توانست از پزشکان اورژانس کمک بگیرد اما در این مورد اقدامی نکرد. اینها مواردی است که هیچ‌وقت از یاد ما که در بالین بیمار حضور داشتیم و با چشمان خود جان دادن مظلومانه و معصومانه‌ی او را می‌دیدیم، نمی‌رود.

در خاتمه به‌عنوان جراحی که ۵۸ سال است به‌کار مشغولم و درددلم را با شما عزیزان در‌میان گذاشته‌ام، می‌خواهم عرض کنم که ما پزشکان برحسب مسئولیت وجدانی و قانونی، وظیفه‌داریم در موارد اورژانس در هر‌ساعت از شبانه‌روز بر بالین بیمار حاضر‌شویم و در اسرع وقت به‌داد او برسیم، بیمار را دقیق معاینه‌کنیم و از کم‌و‌کیف حال او باخبر شویم و بعد دارو تجویز کنیم. ما پزشکان نباید هرگز وقوع بیماری‌ها و عوارض نادر را فراموش کنیم، ما پزشکان باید آگاه باشیم که خدمات ما روی جان یک انسان انجام می‌شود و کوچکترین سهل‌انگاری، موجب بزرگترین فاجعه و درهم‌ریختگی زندگی یک خانواده می‌گردد و بالاخره ما پزشکان باید بدانیم که احترام ما در معنویت ما است. اگر دلسوزانه و صمیمانه و صادقانه کار کنیم و معنویت خود را محفوظ بداریم، خیلی مورد احترام مردم خواهیم بود که اغلب پزشکان ما خدا را شکر چنین هستند.

پرستاران درس خوانده، تحصیل‌کرده، زحمت‌کش و عزیز ما که دائما با انواع داروها و تزریقات در بالین بیماران سر و کار دارند، باید با عوارض و خطرات داروها آشنا باشند (مثل پنی‌سیلین) و یا لیدوکائین که با شوک انافیلاکتیک موجب مرگ بیمار می‌شود. پرستاران باید با خوشرویی با بیماران صحبت کنند و با محبت به پرسش‌های آنها پاسخ دهند، وگرنه کوچکترین اشتباه پزشک و پرستار موجب از‌دست‌دادن جان یک انسان و سیه‌روزی همیشگی یک خانواده می‌شود؛ همان‌طور که برای ما شد و مدت پنج‌سال است که در سوگ و غم آن عزیز از دست رفته می‌سوزیم. خداوند مقصرین و خطاکاران را به‌راه راست هدایت فرماید! آمین!

 

تعداد بازدید : 2862

نظرات

زهره پارویی

4 سال و 10 ماه و 14 روز پیش

بنده یکی از بیماران شما بوده ام و از نزدیک شاهد حسن برخورد ، دقت در معاینه ، صبور بودن و خوش خلقی شما بزرگوار بودم و هرآنچه را در این متن نوشته اید در عمل در خود شما دیده ام . امیدوارم امثال شما در جامعه و در دنیا روز به روز بیشتر شود و خداوند به شما پزشک دوست داشتنی و عزیز عمر طولانی عطا فرماید . آمین

مهدی طاهرپور

1 سال و 4 ماه و 10 روز پیش

سلام براین مرد بزرگ انسانی فرهیخته دانشمندان دلسوز ایشان پزشک خانوادگی متهستند

ثبت نظر

ارسال