دورانی هم بود دراین مملکت که انتخاب رشته پراهمیت بود، دورهای آنقدر مهم که از ۱سال جلوتر خانوادهها را به تحقیق و آگاهییافتن از آینده رشتهها وامیداشت، آن زمانیکه قبولشدن در رشتههای پزشکی و مهندسی بهاصطلاح آن زمان زندگی را تأمین میکرد. عجیب است که این روزها هرچه به آن زمان فکر میکنم، باوجوداینکه که زمان طولانی از آن نگذشته، ولی احساس میکنم که آنروزها یا رویا بوده و از ریشه وجود نداشته، یا من از سیارهای دیگر سخنمیگویم یا اینکه امروزه به آخرالزمان نزدیک شدهایم.
این روزها که دیگر دانشآموزی بهمعنای دورههای پیشین نیست و کنکور هم که دیگر آن غول بیشاخودم زمان ما نیست. به یاددارم که دانشآموزان رشتههای پزشکی و مهندسی ارج و قرب بالایی داشتند و برای رسیدن به درجه تحصیلی موردنظر پوست میانداختند.
همانگونه که این موارد با ارزش بود، پیشهها هم حرمت داشت، برای نمونه زمانیکه پدر را بهعنوان پزشک میشناختند، با عزت و احترام همراهیش میکردند و یا اگر هنرمندی در جمع بود به پاس هنرش با او همراهی میشد.
بههرحال من هم جزو آن گروهی بودم که پدر برایم نقشهها کشیده بود تا درآیندهی مملکت نقشی داشته باشم و این روزهایی که درآن سپری میکنم آسوده زیسته و نقش بسزایی ایفاکنم. تا پیشاز سالی که انتخاب رشته کنم، همپای من در سالنهای سینما و تئاتر و کنسرت پدرم بود. به یاد دارم « آن روزهایی» راکه سالنهایی در خیابان لالهزار بود، تئاتری بهنام نصر هنوز وجود داشت، نمایشخانهای بود که سنگلج نامداشت، هنوز سالنها به خرابه تبدیل نگشته بودند، تئاتر گلریز قُرق نابغهی هنر ایران زندهیاد منوچهرخان نوذری بود و هرشب با گروه نمایش صبح جمعه با شما (که این برنامه هم نیست و نابود شد) در ۳ نقش هنرنمایی میکرد (سالنی که بخش تعطیلشدهی سینمایش حتی تا همین اواخر حوصلهی پایینآوردن تابلوی فیلم مربوط به چندسال پیش را ندارد)، سالن بولینگعبدو نامی (شهیدچمران) وجودداشت که زندهیادان سروشخلیلی و غلامحسین بهمنیار و بازیگران پیشکسوتی چون اصغر سمسارزاده و زندهیاد حسین قاسمیوند درآن هنرنمایی میکردند. این نامها تا اواسط دههی۷۰ هم برو و بیایی داشت، وگرنه سن من آنقدر بالا نیست که درواقع دوران رونق آنجا را بهخاطر داشتهباشم.
اگر موارد بالا را به کل جامعه تعمیم دهم، دیگر همه میدانیم که اوضاع چگونه است و با نیمنگاهی به سالی که گذشت و اتفاقاتی در جوامع پزشکی، مهندسی و هنری و... افتاد، درمییابیم که این بیمهریها و کدورتها جز تیشه به ریشهزدن فرهنگ و هنر جامعه، عاقبت دیگری درپیش ندارد! زمانیکه خود به جان یکدیگر بیافتیم دیگر چه انتظاری از دیگران باید داشت؟
سخن بیشتر از این نرانم، همزمانی زادروز پورسینای بزرگ و پدرم و یاد خاطرات گذشته و حسرت صفا و صمیمیت آن دوران، مرا به سخنی چند واداشت تا از این مناسبت استفادهکرده و روز مقدس پزشک را به تمامی خوانندگان نازنین این نشریه مبارک باد گویم و امید دارم که آن روزهایی که مدنظر همهی ماست، دوباره بازگردد.
ثبت نظر