شماره ۱۱۱۲

پیدایش تفکر تأثیر جغرافیا بر بیماری‌ها

دکتر احمد رهنمای چیت‌ساز - داروساز

پیدایش تفکر تأثیر جغرافیا بر بیماری‌ها

دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت 19:39

دو‌‌علم طب و جغرافیا از ‌گذشته‌ی‌دور وجود داشته‌اند. قدمت این دو‌علم به اندازه‌ی قامت بلند تاریخ خلقت انسان است. انسان وقتی خلق شد، برای تأمین پوشاک و مسکن خود مجبور بود که این نیازها را از محیط پیرامونش کسب‌کند.

وقتی به‌دنبال شکار و یا میوه‌چینی می‌رفت، باید راه‌رفت و برگشت را می‌آموخت و برای یافتن شکار و میوه باید با اقلیم آن مناطق آشنا می‌شد و به‌عبارت دیگر از همان روز نخست انسان درپی کسب اطلاعات جغرافیایی بود؛ یعنی انسانی بوده جغرافیایی، که به‌شدت پای‌بند و وابسته به محیط اطراف خود بوده است.

همین انسان، همیشه سالم نبوده و دچار بیماری و درد می‌شده است. انسان وقتی بیمار می‌شود نیاز به درمان دارد و انسان آن روز با استفاده از گل و گیاه دست به تجربیات پزشکی زد و نطفه‌ی‌ پزشکی نیز مانند جغرافیا در سپیده‌دم خلقت انسان بسته شد.

ما به‌درستی نمی‌دانیم منشاء پزشکی ازکجا بوده است. عده‌ای معتقدند که این علم ازطریق مشاهده شکل گرفته است. مثلا می‌آورند: که انسان دفن جسد را از کلاغ آموخت که گردو را چال کرد و تنقیه را از مرغ ماهی‌خواری که ماهی بزرگی را خورد و ماهی در شکمش مانده و موجب دل دردش شده بود، مرغ دهانش را پُر از آب می‌کند و با تخلیه آن درAnus خود، فکر روش تنقیه شکل می‌گیرد.

در اساطیر یونان آمده اسکلابیوس رب‌النوع طب، ۲دختر به‌نام‌های مدی‌سینا و های‌ژیا داشته. مدی‌سینا رب‌النوع طب است که به معالجه‌ی بیماران می‌پردازد و های‌ژیا رب‌النوع بهداشت و طب پیشگیری. ‌های‌ژیا در‌یک خطابه گفته است:

من، های‌ژیا مظهر بهداشت، الهه‌ی نیرو و نشاط، دست‌پرورده‌ی کوه‌های سرسبز و پربرکت و فرزند گاهواره‌ی دشت‌های خرم هستم و بالاخره در پایان این خطابه‌ی مفصل، مردم را با  جمله‌ای که در زیر می‌آید به تندرستی و سلامتی دعوت‌می‌کند:

«آیا با‌من همگام نمی‌شوی؟ نومیدی، دورباش برای همیشه، دورباش».

در این پیام اسطوره‌ای، های‌ژیا تندرستی را در دشت‌های خرم و مناطق جغرافیایی سالم جستجو می‌کند و بیماری را در مناطق آلوده. شاید این خطابه اولین گفتار از جغرافیای پزشکی در جهان باشد که قرن‌ها قبل،  توسط بقراط حکیم ارائه شده‌است.

از زمان آشو زرتشت، ایرانیان با پزشکی و بهداشت و اندیشه‌های جغرافیای پزشکی آشنا بودند و شاگردان او بعدها مکتب طب زرتشتی را پایه‌ریزی کردند.

ایرانیان زمان زرتشت به‌خوبی می‌دانستند که بعضی از عوامل طبیعی در بروز برخی از بیماری‌ها نقش دارند. مثلاً سرما و گرما از عوامل طبیعی جغرافیا هستند و می‌توانند موجب بیماری شوند.

بهداشت در طب زرتشتی اهمیت خاصی داشت و آلوده‌سازی آب و خاک و آتش و گیاه ممنوع بوده و مجازات به‌همراه داشته است. در طب یونانی‌ها «های‌ژیا» در‌مورد بهداشتی صحبت می‌کند که مربوط به جامعه‌ای است وابسته به محیط جغرافیایی و انسان جزوی از محیط است و در طب زرتشتی نیز این‌چنین بوده است.

بنابراین از گذشته‌ی دور، تحقیقات پزشکی نیاز به تحقیقات جغرافیایی داشته و این دو لازم و ملزوم و مکمل یکدیگر بودند. مثلاً گزارشی رسیده بود که در روستای اطراف سد دز، کشاورزان اغلب دچار بیلارزیوز (بیماری خون‌شاشی) شده‌اند که پزشک دارو می‌دهد و بیماران درمان می‌شوند. ولی بعداز مدتی مجدداً بیماران به پزشک مراجعه‌می‌کنند و نیاز به درمان مجدد دارند. درواقع بیمار درمان می‌شود اما منطقه و محیط‌زیست بیمار است. با معالجه‌ی بیمار، بیماری منطقه خوب نمی‌شود و باید کاری‌کرد که محیط‌زیست و منطقه سالم شود که این در وظیفه و تخصص جغرافیدان پزشکی است. جغرافیدان پزشکی باید منطقه را دقیقاً شناسایی، عوامل بیماری‌زا را تعیین، راه کنترل بیماری را مشخص و با یک برنامه‌ریزی همه‌جانبه شروع به‌کار نماید و بیماری شایع در منطقه را شناسایی و ریشه‌کن کند.

در اینجا می‌بینیم که جغرافیدان پزشکی چگونه به کمک پزشک می‌آید و او را یاری‌می‌نماید تا بیماری را در منطقه کنترل نمایند.جغرافیای پزشکی ترکیبی است از جغرافیا و پزشکی.

بی‌تعصب باید قبول کرد که پزشکان چند قرن قبل از جغرافی‌دانان صاحب اندیشه‌های جغرافیای پزشکی بوده‌اند. بقراط‌حکیم که پدر علم طب لقب‌گرفته در ۲۵قرن پیش تأثیر عوامل جغرافیایی را بر بدن انسان به صراحت و ظرافت بیان داشته‌است درحالی‌که جغرافی‌دانان، قرن‌ها بعد به‌آن توجه کردند. بقراط گفته:

«آن‌کس که طالب هنر‌پزشکی می‌باشد لازم است که قبل‌از‌همه به  تأثیرات فصول توجه نماید و سپس از اثر بادهای سرد‌و‌گرم و کیفیت آنها اطلاعاتی بدست‌آورد و بعد زمینه‌های فضای سبز و آب منطقه را بررسی نماید.»

شاید علت پیشگامی پزشکان در درک مفاهیم جغرافیای پزشکی و تأخیر جغرافی‌دانان در‌این‌مورد آن بوده که پزشکان همیشه در خدمت توده‌ی مردم بوده و فقیر و غنی، کم‌و‌بیش ‌از آنان بهره‌می‌گرفتند. پزشکان که دائم با بیماری سر و کار داشتند به‌دنبال یافتن علل بیماری بودند و نتیجه‌ی این کنکاش مداوم، گاهی کشف روابط عِلّی بین عوامل طبیعی و بیماری می‌شده است. اما جغرافی‌دانان همیشه در خدمت حکومت‌ها بودند. در لشکرکشی‌ها مشارکت داشتند.

در تقسیم اراضی و املاک و شناسایی نقاط خوش آب‌و‌هوا برای ایجاد کاخ‌ها و باغ‌های سلطنتی و حکومتی، صاحب‌نظر بودند و در سفرهای حکومتی نیز در التزام بوده و در مساعی کشیدن جاده‌ها و ایجاد کاروانسراها و آب‌انبارهای بین راه و کاشت درختان میوه، مورد مشاوره‌ی شاهان و طبقه‌ی اشراف بوده‌اند.

بعد از این دوره یعنی ۲تا۳ قرن قبل، جغرافیدانان به فکر دست‌یابی به تعریف دقیق‌تر جغرافیا و کاربرد آن افتادند و با خمیرمایه‌ی جغرافیا  و تلفیق آن با علوم دیگر، جغرافیاهای ترکیبی را پایه‌ریزی کردند. مثل جغرافیای آب‌ها، خاک‌ها، جغرافیای‌دیرینه، جغرافیای گیاهی، جغرافیای حیوانی و...

همین امر موجب شد که علوم مستقلی مثل آب‌شناسی، خاک‌شناسی، دیرینه‌شناسی، گیاه‌شناسی و ده‌ها دانش دیگر از جغرافیا جدا شده و استقلال یافتند. اما علت این تحول، یعنی ایجاد جغرافیای ترکیبی و ساخت عناوین مختلف جغرافیا ۲چیز بوده:

۱ـ اول این‌که نیاز انسان امروزی و دانش امروزی را جغرافیای کهن تأمین نمی‌کرد و جغرافیا جنبه‌های توصیفی را رهاکرده و به‌سوی کاربردی‌شدن گام برداشت.

۲ـ علوم امروزی نیازمند همکاری با جغرافیای کاربردی شدند و در این گیرودار جغرافیا پایگاه اصلی خودش را پیداکرد.

درگذشته جغرافیا سکوی پرواز علوم بوده، امروز نیز این علم هم سکوی پرواز است و هم سکوی نشست.

علوم در تحقیقات خود به‌آن اتکا دارند و تا دریافت نتیجه از همکاری با آن سود‌می‌برند. مثلاً در بررسی‌های جنگل و مرتع، معدن، شهرورزی و هر دانش کاربردی دیگر، این همکاری به‌وضوح مشهود است. در نظر بگیرید اگر یک خاک‌شناس بخواهد منطقه‌ی وسیعی را بررسی‌کند، بدون شناسایی جغرافیایی چگونه به مقصود خود می‌رسد؟ یا جغرافیدان وقتی می‌خواهد پوشش گیاهی منطقه‌ای را ببیند، به بالای تپه‌ای و یا درختی می‌رود تا منطقه را درمجموع ببیند ولی گیاه‌شناس روی زمین می‌نشیند و برگ‌ها را با ذره‌بین مشاهده می‌کند.

پزشک فرد بیمار را می‌بیند ولی جغرافیدان پزشکی، محیطی را می‌بیند که عامل بیماری است. پزشک نبض مریض را می‌گیرد و جغرافیدان پزشکی نبض محیط را، پزشک به بیمار نسخه می‌دهد و جغرافیدان پزشکی به محیطی که عامل بیماری شده.

وقتی جغرافیدان پزشکی می‌گوید معبر نشتابه‌ها را ببندید، باتلاق‌ها را خشک کنید و درون استخرها ماهی کامبوزیا بریزید تا مالاریا کنترل‌شود، درواقع به محیط جغرافیایی نسخه‌ی درمان داده است.

پزشک جزئی‌نگر است و عمیق درکار تشخیص بیماری و جغرافیدان پزشکی کلی‌‌نگر است در کار تشخیص محیط بیماری‌زا؛ با تمام وسعت و عظمتی که محیط دارد و...
بعداز بقراط که یک دید وسیع جغرافیایی در‌ کار‌پزشکی داشت، پزشکان دیگری نیز به ‌این کار ادامه دادند، منجمله از پزشکان اسلامی ایران می‌توان پور‌سینا را نام برد که ۱۱قرن قبل (قرن چهارم) در زمینه‌ی تأثیر اقلیم بر بدن انسان مطالبی نگاشته‌است که قابل‌توصیف می‌باشند.

در کتاب پزشکی ذخیره‌ی خوارزمشاهی (قرن پنجم هجری)، سهیل حسن الحسین جرجانی در زمینه‌ی جغرافیای پزشکی چنین می‌نویسد: «نبض اندر فصل بهاران در همه‌حال معتدل باشد و اندر قوت زیادت باشد و به سبب اعتدال هوا و اندر شهرهای معتدل همچنین باشد و اندر فصل تابستان سریع و متواتر و ضعیف و صغیر باشد. اندر فصل زمستان متفاوت و بطئی و صغیر باشد. از بهر آن‌که حاجت کمتر باشد به سبب سردی هوا، لکن نبض محروران که حرارت ایشان با سردی هوا بازگو شد، قوی‌تر گردد و اندر شهرهای سرد چنین باشد. طبع آخر بهار به طبع اول فصل خزان نزدیک باشد، از بهر آن‌که در آخر بهارتری‌های بهاری‌کمتر شده و خشکی اندر هوا پدید آمده باشد و الی آخر».

۳ ‌قرن بعد یعنی در قرن هشتم در‌آن طرف جهان اسلام یعنی در آندلس، ابن‌خلدون، جغرافیدان و سیاحی‌ظهور‌کردکه اظهارنظرهایش در زمینه‌ی ارتباط انسان با طبیعت شنیدنی و خواندنی است:

«مردمان اقلیم نخستین و دوم (مناطق نزدیک به خط استوا) ازاین‌رو سیاه‌پوست شده‌اند که هوای اقلیم‌های ایشان به علت گرمای جنوب نسبت به نواحی معتدل دوچندان گرم است زیرا خورشید در‌سال دو‌نوبت در سمت الرأس آنان واقع‌می‌شود و دونقطه‌ی فی‌مابین این دوبازو کوتاه است و درنتیجه‌ این تقابل در همه‌ی فصول به درازا می‌کشد و به‌سبب آن نور افزایش‌می‌یابد و گرمای سخت برآنان می‌تابد و به‌علت افراط‌ گرما، پوست بدن آنها سیاه می‌شود. نقطه‌ی مقابل این دو‌اقلیم در شمال، اقلیم‌ششم و هفتم است که به سبب سرمای  سخت آن نواحی سفیدپوست می‌شوند. زیرا خورشید در افق ایشان همیشه در دایره‌ی رؤیت یا نزدیک به آن است و در نتیجه از گرما می‌کاهد و در سراسر فصول بر شدت سرما افزوده می‌شود و بدین جهت مردم آن ناحیه سفیدپوست بار می‌آیند، با چشمانی کبود و سبز و پوست کک‌مک و موطلائی.

ابن‌خلدون از این نیز فراتر رفته و تأثیر عوامل جغرافیایی را در خلق و خوی و استعدادهای ذهنی دخالت داده؛ به قسمی که امروزه وجود دارد.

او می‌گوید: حتی نبوت‌ها و پیغمبران بیشتر از اقلیم چهارم و پنجم‌ هستند. ساکنان این اقلیم‌ها به‌سبب زیستن در محیط معتدل کامل‌تر می‌باشند. چه می‌بینیم این مردمان از لحاظ خانه و پوشیدنی و خوراک  و صنایع، نهایت میانه‌روی را در‌نظر‌می‌گیرند و اما ساکنان اقلیم‌های ۱و۲و۶ و۷ در همه‌ی احوال خویش بسی از حالت اعتدال دورند، علف می‌خورند و مانند حیوانات زندگی می‌کنند و یکدیگر را می‌خورند و اسلاوها نیز بر‌این قیاسند و علت آن است که این دوگروه از اعتدال دورند؛ طبیعت مزاج‌های ایشان به‌سرعت به جانوران بی‌زبان نزدیک‌می‌شود و از انسانیت به‌همان‌نسبت دورمی‌شوند. این دانشمند تأثیر محیط طبیعی را بر انسان این‌گونه بیان‌کرده:

«به تجربه ثابت‌شده که کسانی‌از سیاهان جنوب در اقلیم معتدل چهارم یا اقلیم منحرف هفتم یعنی در مساکن سفیدپوستان سکونت گزیده‌اند و در‌نتیجه به‌مرور‌زمان رنگ‌ پوست اعقاب آنان به سپیدی گراییده و برعکس کسانی از ساکنان شمال یا اقلیم چهارم به جنوب رفته و در آن سکونت گزیده‌اند، رنگ نسل‌های آینده‌ی آنان به سیاهی تغییر‌کرده است و این امر دلالت براین دارد که رنگ بدن تابع خاصیت هوا می‌باشد».

در بینش ابن‌خلدون چند  ویژگی دیده‌می‌شود:

اول: این دانشمند قرن‌ها قبل‌از مندل دارای تفکراتی در زمینه‌ی ژنتیک بوده است.

دوم: او نژاد سیاه را که درعرض پایین زیست‌می‌کند و نژاد اسلاو را که در بالای عرض ۵۰ درجه زندگی‌می‌کند، وحشی  و از حیوانات گیاه‌خوار می‌خواند.

سوم: بعداز ۱۷و ۱۸قرن که پزشکان در زمینه‌ی تأثیر اقلیم بر بدن انسان تحقیق و اظهارنظر کردند، ابن‌خلدون که دانشمند، جغرافیدان و سیاح بوده نه پزشک، عقاید خود را در مورد مطالبی از جغرافیای پزشکی ابراز داشت.

چهارم: اگر پزشکان تا آن روز به جنبه‌های جسمانی و روابط آن بـا اقلیــم مـی‌انـدیـشیـدنـد، ابن‌خلـدون جنبه‌هـای روانـی و عقلانی را نیز به آن افزوده است. به عنوان نمونه:

«سبکی و سبک سری و شادی و طرب بی‌اندازه را هر‌کسی در سیاه‌پوستان دیده است. آنها شیفته‌ی رقص و پایکوبی‌ هستند و هر ساز و آهنگی آنان را به رقص و طرب وامی‌دارد و در کل جهان به بلاهت و حماقت موصوفند».

علت صحیح این امر آن است که طبیعت شادی و طرب عبارت است از انتشار و گسترش روح حیوانی و نیز معلوم است که حرارت، هوا را از بخارپر می‌کند و متخلخل می‌سازد و بر کمیت آن می‌افزاید و به همین سبب به مستان چنان شادی و فرحی دست می‌دهد که به وصف  نمی‌آید. زیرا بخار روح سبب حرارتی غریزی داخل قلب می‌شود و خاصیت تندی شراب آن را در روح می‌انگیزد و در نتیجه روح انبساط می‌یابد و طبیعت به مستی روی می‌آورد. همچنین آنان که به گرمابه می‌روند هنگامی‌که در هوای آن تنفس‌می‌کنند، حرارت هوا به روح آنان پیوندد و در‌نتیجه‌ی آن، روح آنان گرمی پذیرد و حالت وجد و سرودخوانی پدید آید».

پنجم: اگر قبل‌از ابن‌خلدون، فقط پزشکان در زمینه‌ی تأثیر عوامل جغرافیایی بر بدن انسان صحبت می‌کردند، از ابن‌خلدون به‌بعد جغرافیدانان، نویسندگان، مورخان، طبیعی‌دان‌ها و سیاستمداران موضوع را دنبال کردند. به‌طورمثال مونتسکیو نویسنده‌ی فرانسوی، رکله فرانسوی، ادوین دکستر آمریکایی، توماس باکل مورخ انگلیسی و کنت دوگوبینوی طبیعی‌دان؛ هر کدام در این زمینه اظهارنظر کرده‌اند.

کنت دوگوبینو، کتابی به‌نام مقدمه‌ای در عدم تساوی نژادها نوشت.

در کتاب و نوشته‌ی مونتسکیو می‌بینیم که اختلاف در خلق‌و خوی و منش تا اندازه‌ای مدیون آب و هواست:

«چرا اقوام جنوبی  همیشه یکی پس‌از دیگری مغلوب اقوام شمالی می‌شدند، مگر نه اینکه آب و هوای شمال نیروبخش است و آب هوای جنوب بر اعصاب فشار می‌آورد؟ ساکنین نواحی سرد غالباً شجاع، قوی و از نیروی عضلانی بیشتر بهره‌مندند. در حالی که مردم آب و هوای گرم ضعیف، سست‌ و ترسو هستند! هگل  فیلسوف آلمانی قرن ۱۸می‌گوید:«در اهمیت طبیعت باید نه اغراق کرد و نه آن را دست‌کم گرفت، البته آب‌و‌هوای یونان در زیبایی اشعار هومر خیلی تأثیر داشته است، معذالک این به‌خودی‌خود نمی‌تواند هومر را به‌وجود‌آورد، همانطور که همیشه نیز به‌وجود نیاورده است».

لینه طبیعی‌دان سوئدی، به دنبال ابراز نظرات تکامل؛ بی‌رحمی، مالیخولیایی، تعصب و میل به ثروت‌اندوزی را برای آسیایی‌ها و خشم و تنبلی و بی‌تفاوتی روحی را برای آفریقایی‌ها و تحرک، هوش، ذکاوت و قدرت سازندگی را برای اروپائیان برشمرده و به این ترتیب نژاد سفید را برتر دانسته است. جهان وقتی پا به قرن بیستم گذاشت، ۳تحول در زمینه‌ی تفکرات جغرافیای پزشکی به‌وجود‌آمد:

اول: جغرافیدانان این سکان را از دست پزشکان گرفتند.

دوم: احتمالاً جغرافیدانان چون اطلاعات پزشکی زیادی نداشتند ضمن اظهارنظر به آرامی از کنار موضوعات پزشکی می‌گذشتند و خود را درگیر مباحث پیچیده‌ی پزشک نمی‌کردند. زیرا قرن بیستم قرن داستان‌سرایی نیست. بحث در‌مورد موضوع علمی باید پایه و اساس علمی داشته باشد و متکی به آمار و ارقام و مشاهده و تجربه باشد. بنابراین ادبا و شعرا کمتر توان اظهارنظر در مباحث پزشکی و جغرافیایی داشتند.

سوم: به تأثیرات عوامل جغرافیایی بر بدن انسان نام جغرافیای پزشک و یا پاتولوژی جغرافیایی دادند و به تعریف علمی آن‌پرداختند و بالاخره پس‌از۲۵قرن که از اولین مکتوب در زمینه‌ی‌ارتباط بین محیط طبیعی و بیماری که به‌وسیله‌ی بقراط اظهار‌شده بود گذشت، جغرافیای پزشکی نامی مستقل یافت.

اما متأسفانه راهی که ابن‌خلدون پیش‌پای دانش‌پژوهان گذاشت، مورد سوءاستفاده‌ی بعضی‌از جغرافیدانان و نژادپرستان اروپایی و آمریکایی قرارگرفت.

عجیب است که الس‌ورث هان‌تینگتن (Ellsworth. Huntington)  جغرافیدان آمریکایی قرن بیستم همان حرف‌هایی را تکرار‌کرد که۷۰۰ سال ‌قبل ابن‌خلدون در‌مورد برتری نژادی گفته بود.

او تمدن و فرهنگ جامعه و اجتماعات را متأثر از اقلیم می‌داند. برای اثبات نظراتش ۲نقشه از جهان تهیه‌کرد. یکی‌از این ۲ نقشه نشان‌می‌دهد که جامعه‌های متمدن و بزرگ در نواحی معتدل پدید آمدند که این مردمان از لحاظ تندرستی و نیرومندی بر اقوام دیگر دنیا برتری دارند.

و در نقشه‌ی دیگر نشان‌می‌دهد که در نواحی معتدل دنیا (نیمکره‌ی‌ شمالی) اقوامی به‌سر‌می‌برند که از قوای دماغی و بدنی برخوردارند که این امتیازات قوای دماغی و بدنی تابع محیط جغرافیایی است. چون در آب و هوای گرم اکسیژن کمتری وجود دارد و مردم آن نواحی به‌مقدار کمتر از اکسیژن استفاده می‌کنند، پس باید کندذهن باشند و هستند.

اظهارنظرهای هان‌تینگتن نشان‌می‌دهد که این جغرافیدان مانند ابن‌خلدون سخت جبرگرا می‌باشد، زیرا به‌وضوح گفته‌است که اختصاصات انسانی و ویژگی‌های اجتماعی و قوای بدنی صرفاً زاده‌ی عوامل جغرافیایی است در‌حالی‌که چنین نیست. تاریخ نشان‌می‌دهد که مناطق گرم دنیا در‌گذشته  صاحب تمدن و فرهنگ والا و برتر بوده‌اند و قدیمی‌ترین تمدن‌ها در ۴۵۰۰‌سال قبل‌از میلاد مسیح در محدوده‌ی دجله و فرات ظاهر‌شد! در دره‌ی گنگ (Ganga) حدود ۴۰۰سال قبل‌از میلاد‌مسیح و در دره‌ی نیل ۳۳۰۰‌سال قبل‌از میلاد در نیمکره‌ی‌جنوبی و یا در شمال آمریکای‌جنوبی، دقیقاً از روی خط استوا تا مدار رأس‌الجدی (منطقه‌ی حاره) تمدن اینکا و مایا شکوفا بود.

در نقشه‌های هان‌تینگتُن از تمدن و فرهنگ ایران نشانی نیست در‌حالی‌که ایران وزنه‌ی بزرگی از فرهنگ‌و‌تمدن گذشته بوده و صاحب اختراعات و اکتشافات در علوم و فنون و صاحب‌نظر در علم‌طب، نجوم، ریاضی و هیأت بوده است. اگر فرانکلین آمریایی دو قرن قبل برق‌گیر را اختراع و به‌نام خود به ثبت رسانید، ایرانی‌ها در هزارسال قبل‌از آن، این وسیله را اختراع‌کرده و به‌کار‌می‌بردند. اما درخصوص استفاده از واژه‌ی جغرافیایی پزشکی (پاتولوژی جغرافیایی) باید قبول کرد که اروپاییان قبل‌از ما این واژه را ساختند و به‌کار بستند و این در‌حالی بود که ما نیز درآن زمان دارای تفکرات جغرافیایی پزشکی بودیم.مثلاً محمدعلی سدید‌السلطنه در‌کتاب (اعلام الناس فی‌احوال بندرعباس) که با نام بندرعباس و خلیج فارس منتشرشده، در مورد کرم پیوک و پراکندگی جغرافیایی آن توضیح داده است. «کرم پیوک مرضی است از کرمی باریک که در بدن انسان تولید می‌شود و به بلندای یک ذرع نیز دیده شده  است. (که به‌عقیده‌ی نگارنده‌، با استعمال آب راکد در آب‌انبارها این انگل به بدن انسان منتقل می‌گردد).

تعداد بازدید : 2012

ثبت نظر

ارسال