دوست عزیز جناب مهندس سیفبهزاد، نامه زیبای شما خطاب به هفتهنامه که از اعماق وجود برخاسته بود را نه یکبار، بلکه چندبار خواندم. مشکلاتیکه مطرح نموده بودید با دردهایی که قرنهاست عارضمان شده! شباهتی کامل داشته و انعکاس آنرا در اشعار و دیوانها میبینید و تکلیف شما را نیز با شاهبیت «عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد» روشننمودهاند. آنچه دراینمیانه موجب دلخوشی میشود، رسالتی است که نصیب شما شده. دکتر حسابی هرگاه که بیماری را از پرداخت حقالویزیت معافمینمود میگفت: آنها که جهت دریافت ویزیت سخت میگیرند هرگز لذت «نداری، مهمان من» را درک نمیکنند.
نمیدانم شما آن برنامه تلویزیونی که تحت عنوان «فرصت برابر» پخشمیشود را تماشا نمودهاید یا خیر. اگر امانی باشد که یکی ازاین سری برنامهها و شکوفایی مطرحشده در آنرا پیگیری نمایید، شاید مناسب باشد که برنامه را گاهی «فرصتِ برادر» نامگذاری کنیم، زیرا ارتباطهایی را در بعضی موارد کشفمینماییم که ما خواسته یا ناخواسته از آن محرومیم! اینگونه توسعه و پیشرفتها ارزانی همان جماعت که نه عاشقاند بل فارغاند... همینکه باوجود امکان موثربودن خداوند از اصالت در مفیدبودن محرومشان نموده، عقوبتشان بس!
گفتم که اینگونه، مختص شما نبوده و در تمامی ابعاد گسترده است. اجازه بدهید سرگذشت مشابهی را عرضنمایم. از حدود سال۶۰ در معیت گروهی از اساتید منجمله استاد فرشی و استاد حسابی با مشاهده مخارج سنگین بیمارستانی که خصوصاً درمورد اعمالجراحی معمولی و نسبتاً سادهتر نامطلوب بوده و دلچسب نبود، بهفکر پیداکردن راهی جهت کاهشهزینهها خصوصاً مخارج وابسته به بستریشدن افتادیم. بررسیها از مراکز پیشرفته خارجی که بهنامهای فت کلینیک، بیمارستان سرپایی و بستری یکروزه کارشان را ارائهمینمودند شروعشده و دستاندرکار مذاکره با وزارتبهداری گردیدیم. ابتدا نهتنها استقبال نکردند بلکه گفتند «مگر عملجراحی سرپایی و جراحی با بستری یکروزه نیز میشود؟!» ولی با ادامه پیگیریها و ارائه توصیه و توضیحات شفاهی اساتید در ملاقاتهایشان، کار به ارائه تکنیکهای عملی و نمونههای فعال موجود در کشورهای دیگر و ترجمه دستورالعملها کشید... تا اینکه پساز سالها مکاتبه، بالاخره معدودی منجمله آقای دکترمرندی حاضرشدند تا حرف و درخواست ما را استماعفرمایند (اجرکم عندالله) و بازهم ادامة پیگیریها، سفارش اساتید و نامهپراکنیها تا بالاخره درسال۷۱ مجوز بیمارستان بهشرط تأمین زمین و پیشنیازها برای ما و یکیاز جراحانپلاستیک (؟!) صادرشد.
ازآنجاییکه این طرح باید بسیار اقتصادی و با حفظکیفیت و بدون جنبه سودآوری پیاده شود، بخشخصوصی تمایل به شرکت دراین طرح نداشته و بنابراین هردوی ما را به بنیادشهید آنزمان ارجاعدادند. حاجیه خانم سرپرست امور پزشکی بنیادشهید یک قطعه زمین هزارودویستمتری در شمالتهران را جهت جراحیپلاستیک و یک قطعه سههزارمتری در میانه اتوبان تهران کرج را جهت فتقکلینیک و بیمارستان سرپایی اختصاصدادند و هنگامیکه من بیغوله بودن آنرا به دفتردار ایشان عرضنمودم، گویا حاجیهخانم فرموده بودند: «آنجا معدن افراد مستمند و مناسب جهت بیمارستان فتق و اینگونه جراحیهاست»... مکاتبات بسیار فراوان جهت کسب همکاری و بهانجامرساندن آبرومندانه این طرح با شهرداریها و سازمان اوقاف بهعملآمد که آنها نیز سرنوشتی در همان حدود پیداکردند... حاصل نهایی طرحی که قراربود بیماریهای پاتولوژیک، عوارض و آسیبها را پوششدهد، عملاً بهسوی جراحیپلاستیک و اعمال تفننی سوق داده شد! تاآنجاکه بحمدالله مقام شاگرداولی دماغ سربالاکردن در دنیا را احرازنمودیم و اگر دراین مراکز بواسیری نیز عملشود، به لطف در معیت لیزر؟! بودن بودهاست. خدا رحمتکنـد، پرفسـور عـدل نیـز همواره میگفت «نون تو پلاستیکه»، اما ما حالیمان نشد.
از میــــان کبــــود آهــــن و دود
میفرستـم به اهل عشق درود
و به هرکــس که اهل آزادیـست
اهل شـورآفریـــنی و شادیـست
و به هرکسی که شعر میخواند
شعر را شـــهر عشـــق میدانـد
حیف شد عاشقـی ولی گم شد
خشکسالی نصیب مردم شد...
ثبت نظر