سال گذشته به مناسبت بیستوهفتمین سالگرد انتشار هفتهنامه «پزشکیامروز»، در بخشیاز مقاله:
خواهی که کمال معرفت دریابی
از خود بگذر تا به خودت راه دهند
نوشتم که دکتر فرخ سیف بهزاد با اخلاص و بهنام آفریننده عشق، اولین شماره نشریه «پزشکیامروز» را در تیرماهسال۱۳۷۰ خورشیدی منتشرنمود. او همواره با آزادگی و سرافرازی و عشق، به تحقق آرمانهای خود میاندیشید. به یاد دارم روزی شادروان دکتر بهزاد مقالهای را که درمورد آیورودا(درس زندگی) نوشتهبودند دردستداشتند...، به ایشان گفتم: خوشحالم که همیشه با عشق مینویسید و میآموزید. با لبخندی گفتند: باید با عشق خدمتکنیم تا جوانان باورکنند که طبیبیم! و آنگاه این دو بیت از غزل مولوی را خواندند:
طبیبان الهیم زکس مزد نخواهیم
که ما پاک روانیم نه طماع و پلیدیم
سر غصه بکوبیم، غم از خانه بروبیم
همه شاهد و خوبیم، همه چون مه عیدیم
بنابراین، نشریهای که انتشار آن باعشق به خدا، عشق به میهن، عشق به کار، عشق به آموختن و عشق به درمان آغازشده باشد و اعتقاد قلبی بنیانگذار آن طبمقدس (که طب همواره مقدس است) بوده باشد، باید سیری عالمانه و عاشقانه داشته باشد. در سیر عالمانه و عاشقانه، رشدوکمال و اوج مشخصمیگردد. اگر گسترش آگاهی و کاربرد علم با عشق انجامشود، نتیجهاش هم برای تعلیمدهنده و هم برای دانش پژوه مطلوبتر و و دلپذیرتر و مؤثرتر خواهدبود. زیرا عشق درهمهحال، باشکوه و دلنشین بوده و انسان را از محدودیت میرهاند و اورا به کمال و فرزانگی و سعادت میرساند. بدون تردید عشق میتواند رشد و بالندگی و سعادت را به ارمغان آورد. درواقع کاری که با عشق آغاز و انجام پذیرد، بهخوبی و کمال میانجامد.
استاد عشق و یکیاز برجستهترین روانشناسان عشق، یعنی جلالالدینمحمد بلخی که به مولوی (۵۸۶–۶۵۲ هجری خورشیدی) و مولانا شهرت دارد، گفتهاست:
بیعشق، نشاط و طربافزون نشود
بیعشق، وجود خوب و موزون نشود
صدقطره ز ابر اگر به دریا بارد
بیجنبش عشق دُرّ مکنون نشود
مولوی معتقد بود که بدون عشق نمیتوان به نشاط و شادکامی رسید. هنگامیکه انسان بتواند به مرحله شادکامی برسد، از برآوردهشدن هدفهای انسانی خود احساس رضایت نموده و به آرامش میرسد. شادکامی یک فعالیت روانی پویا و دینامیک میباشد که انسان را بهسوی رضایتخاطر واقعی و سعادت میبرد.
پیشازاین در مقالهای نوشته بودم که نباید خوشی (Pleasure) را با شادکامی(Happiness) یکی دانست. خوشی که معمولاً بهخوشی بدنی و ارضای غرایزی مانند لذت از غذاخوردن یا خوشی ناشیاز استراحت در ساحل دریا و مانند اینها گفتهمیشود، با نشاط و شادکامی متفاوت میباشد. فردیکه بدون خویشکاری و بدون احساس مسئولیت و عشق بهکار انجام وظیفه میکند و سرمست خوشیهای لحظهای میگردد، به رشد و کمال شخصّیت خود کمکی نمینماید. اما اگر آدمی با درجه بالاتریاز خوشی روبهرو باشد، یعنی علاوهبر لذتبردن از خوشیهای بدنی و جسمی، به رضایت خاطر روحی و لذات روانی نیز برسد، به مرحله نشاط (joy) رسیدهاست. اما بالاتراز مرحله نشاط نیز میتوان حالت دیگری را تصورنمود که شادکامی نامدارد. شادکامی، آن حالتی است که انسان را مثبتتر، کارآمدتر، مقاومتر و خشنودتر میسازد. درواقع برخلاف خوشیهای لحظهای و شادیهای کوتاهمدت که بیشتر براساس لذتجویی و خودخواهی و عدمرشد و کمالجویی موردتوجه فرد هستند و مالاً شخص را ناخرسند میکنند، شادکامی، رضایتخاطر و آرامش را به ارمغان میآورد. اشخاصیکه احساس خودشکوفایی و عشق مثبت و سازنده را درکنمیکنند و رفتارهای کلیشهای بروز میدهند، به گمان اینکه در زندگی ماشینی عشق و مهرورزی مفهومی ندارد، بیشتر در پیکسبخوشی و لذتهای آنی هستند و عواطف انسانی را سست و پیش پا افتاده میدانند. متأسفانه بیشتر این افراد چون به شادکامی و رضایتخاطر دستنمییابند، ممکناست برای بهدستآوردن آرامش به داروهای روانگردان و مواد مخدّر روی آورند که به یقین نتیجه آن شادکامی و سلامت و آرامش نخواهد بود.
بنابراین باتوجه به اعتقاد قلبی دکتر «فرخسیفبهزاد» به کار عاشقانه، درایننوشته به اختصار به نکاتی از اندیشههای مولوی اشارهمیشود که در انتشار نشریه «پزشکیامروز» موردتوجه شادروان دکتر بهزاد بود.
مولوی که خود با درک عشق و زیبایی و سجایای اخلاقی انسانِ کامل متحولشد و به خلوتگه خورشید رسید، اعتقادداشت که حاکمیتِ عقلکلّ، انسان را بهسوی عشق هدایت نموده و سبب برکات فراوان در زندگی میگردد. بهگمان مولوی انسان پویندة متکامل همواره به عقلکلّی اعتنا دارد و تلاشمیکند تا عقل جزئی را بهسوی عقلکل بکشاند، زیرا با عقل کلّ میتوان به رهایی و سعادت واقعی رسید. درواقع، مولوی انسان کامل را همان عقلکلّ و نفسکلّ میداند و میگوید عقلکلّ و نفسکلّ، مرد خداست. مولوی در مثنوی و نیز در غزلیات خود به صفاتی از انسان و معیارهایی از او اشاره نموده است که میتواند جنبه معنوی و ملکوتی انسان را نشاندهد. انسانی که معنای زندگی را میداند، انسانی که با شخصیت سالم و رشدیافتة خود بهسوی اوج حرکتمیکند، انسانی که بر نفس خود امیر و توانا است، انسانی که از نگرانی و درماندگی و افسردگی در رنج نیست، انسانی که با داشتن آگاهی و اراده و آفرینندگی میتواند به نقطهای برسد که بهجز خدا نبیند، انسانیکه میتواند با کسب شخصیتسالم و کامل به سعادت پایدار برسد، انسان موردتوجه مولوی میباشد. درواقع پیامهای آرمیدگی و کمال و وارستگی و رضایت و سعادت موجود در مثنوی چنان استادانه ابلاغ شدهاند که در روح و جان انسان (درنظر هوشیار) نقشمیبندد و او را به تفکر وا میدارد و به او نیرو میدهد تا بتواند مسئولیتهای انسانی خود را بهدرستی انجامدهد و به پایگاه خدا نیز نزدیک گردد. نظر خود مولوی پیرامون مثنوی این است که: مثنوی برای این سروده نشده که آنرا حمایلکنند، بل تا زیرپا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نهآنکه نردبان را بر دوشگیرند و شهر به شهر بگردند. کلام و پیام مولوی را در همهحال باید عشق دانست:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم ازآن
بنابراین، کلام مولانا اساساً چیزی بهجز عشق نیست، عشق مانند سایر قسمتهای جهان، حقیقتی سیال و مواج میباشد و توقف و درنگناپذیر. البته باید توجهداشت که واژههایی مانند عشق، دل، نی، مستی، باده، هست و نیست، جمال، زیبایى و حسن و بسیاریاز اصطلاحات عرفانی، هریک معنای وسیعی دارند که باید با آگاهی از زبان رمز و نمادین به درک و شناخت آنها پرداختهشود. متأسفانه با دورشدن انسان از معنای زندگی، خطر بروز اختلالات متعدد روحی و روانی و جسمی و شخصیتی فرد را تهدیدمیکند و اورا با خطر سقوط شخصیت روبهرو مینماید. احتمالاً انسان ماشینی ادعا خواهدنمود که امروزه نیازی به افکار مولوی و عطار و حافظ و یونگ و فروم و آدلر و دانشمندانی ازایندست نیست و در عصری که انسان با ماهوارهها پا به کرةماه و مریخ گذاشته است و روی امواج نور سفرمیکند، اسطوره و هستی و نیستی و جاودانگی و عشق جایی و معنایی ندارد. این انسانِ ازخود بیگانهشده، ارسال تلسکوپ ۱۳متری هابل به فضا را با خوشبختی و سعادت ارتباطمیدهد. درست است که عبور مکرر سفینه گالیله از روی ماهواره مشتری و ارسال مشخصات فیزیکی ماهوارة مشتری به زمین، کاری بس بزرگ بهشمارمیرود و فیزیکدانان با عشق به نشاندادن عظمت کیهان پرداختهاند، اما واقعیّت این است که زندگی توأم با سعادت و خوشبختی فراتراز حدود تکنولوژی و اتومبیل و طلا و رفتارهای معمول اجتماعی میباشد. اگر آدمی بتواند تمامی اسرارجهان و کائنات را نیز دریابد و تمام قلمرو دانش را تسخیر نماید. اما از عشق بیبهره باشد، هویت انسانی نخواهد داشت. احساس تحقّق فردیّت و هویّت انسانی مهمترین موضوع انسان امروز نیز میباشد. بدون تردید هنوز اثر رویا و خواب و اسطورهها و سمبولها (نمادها) بر زندگی انسان حاکم است. آدمی برای انسانشدن، همیشه به والایش و تعالی و تکاملاخلاقی و شخصیت و رشد آن نیاز دارد. در جامعه امروزی نیز دسترسی به آسایشخاطر و آرامش واقعی یک دغدغة اصلی بهشمارمیآید. شاید انسان بتواند به مدد دانش و عشق ازاین دغدغه رهایی یابد و به آرامش واقعی برسد. انسان باید این نکته را دریابد که اگر بتواند به زبان تمامی آدمیان و فرشتگان نیز سخن بگوید اما از عشق بیبهره باشد، طبل میانتهی و سنج پرهیاهویی بیش نیست. او باید بداند که:
علم تا از عشق برخوردار نیست
جـز تماشـاخانه افکار نیـــست
این تماشاخانه سحر سامری است
علم بی روحالقدس افسونگری است
مولوی اعتقاد داشته است که با عشق میتوان مسیر خوشبختی و سعادت و آرامش را شناخت و به مدد علم و دانش و عشق، اختلالهای روحی و عاطفی انسان را درمان نمود و با ایجاد شادکامی و رضایتخاطر در او، بر شادکامی و طولعمر و سعادت و خوشبختی وی افزود. امروزه نیز نمیتوان علم و فنآوری را پایه و بنیان تمامی موضوعات دانست. عشق، با هدف و معنای زندگی انسانی ارتباط دارد. انسان نمیتواند تنها با ارتباط ماشینی شادکام گردد. درک معنای زندگی و عشق و احساس مسئولیت، هم برای آموزگار و مربی سازنده است و هم برای نوآموز و دانشجو راهگشا. درمان بیمار با دانش و فنآوری صورتمیگیرد اما افزودن عشق به دانش و فنآوری، اثری شفابخش دارد. دراینصورت میتوان همانطورکه مولوی گفتهاست، به مدد دانشی که از عشق برخوردار باشد، بیماریهای تن و روان را با موفقیت درماننموده و سلامتی و نشاط و شادکامی را برای شخص به ارمغانآورد، یعنی:
چو رنجور تنآید، چو معجون نجاحیم
چو بیمار دلآید، نگاریم و ندیمیم
به عقیده شادروان دکتر «فرخسیفبهزاد»، به مدد علمی که با چاشنی عشق پربارتر و نافذترشده باشد، میتوان بیماریهای جسمی و روانی فرد رنجور و بیمار را درمان نموده و به او آرامشداد.
در پایان به این باور مولانا نیز باید اشارهشود که:
ایــــن طبیــبان بدن دانـشورنــــد
بــر سقــام تـــو زتـــو واقـفتـــرند
تــا ز قـــاروره هـــمیبیننـــد حـال
که ندانــــی تــو ازآن رو اعتــلال
هم ز نبـض و هـم ز رنگ و هم ز دم
بو برنـد از تــو بهــر گونـــه سقـــم
پــس طبیـبـــان الــهــی در جـهـان
چـون ندانند از تو بیگفت دهان
هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ
صد سقـم بینند در تو بیدرنگ
ایــــن طبیبـــان نــوآمـوزنـد خـود
که بدیــن آیاتشان حاجــت بود
کامـلان از دور نامـــت بشنـونــد
تا به قعر بــاد و بـــودت در دوند
بـلک پیـــش از زادن تـو ســـالها
دیـــده باشنـــدت تــرا بـا حـــالها
اینک در آستانه بیستوهشتمین سال انتشار هفتهنامه «پزشکیامروز»، میتوان خوشحالبود و افتخارنمود که هدف این نشریه پزشکی، همچنان بهرهگیری از دانش روز و فنآوری نوین و عشق به خدمت و عشق به آموزش و عشق به درمان میباشد.
ثبت نظر