278
منبع :شمارۀ 1242نشریه پزشکی امروز
با بهکار گرفتن این تکنیک، میتوان با استفاده از تلقین، به حذف عادات منفی شخص پرداخت و با مثبتکردن ذهن و مثبت اندیشی در او، تغییر و تحول بزرگی برای وی ایجاد کرد و با تغییر دادن الگوهای ضمیر ناخودآگاه شخصی، بسیاری از مشکلات او را بر طرف نمود.
پس از انتشار مقاله خودهیپنوتیزم، برخی از خوانندگان پویا و جستجوگر پرسیدهاند که آیا شمنها برای ایجاد خلسه و سفرِ خود از نوعی "خودهیپنوتیزم" استفاده میکنند؟ البته بیشترخوانندگان عزیز و نکته سنج به خاطر دارند که هیپنوتیزم دارای آثار بسیار گستردهای است، که از جمله برای ایجاد آرامش کامل، افزایش نیروی ایمنی و مقاومت بدن ، بالابردن نیروی ذهن و تفکر و درمان و تسکین دردهای مختلف و ایجاد اعتماد به نفس و رهایی از اضطراب و ترس و افسردگی و شارژ انرژی درونی کاربرد دارد. هیپنوتیزم روشی علمی است که به عنوان پزشکی مکمل (Complementary medicine) ، یا طب جایگزین (Alternative medicine)، جایگاه مهمی در تشخیص و درمان برخی از بیماریها دارد. با بهکار گرفتن این تکنیک، میتوان با استفاده از تلقین، به حذف عادات منفی شخص پرداخت و با مثبتکردن ذهن و مثبت اندیشی در او، تغییر و تحول بزرگی برای وی ایجاد کرد و با تغییر دادن الگوهای ضمیر ناخودآگاه شخصی، بسیاری از مشکلات او را بر طرف نمود.
البته در شمنیزم نیز خلسه و جذبه جایگاه مهم و اساسی دارد. در واقع شخص برای دستیابی به مقام شمنی باید توانایی عروج و ورود به عالم خلسه را داشته باشد. شمن باید از این استعداد و توانایی برخوردار باشد تا در عالم خلسه و جذبه با ارواح و اسطورهها ارتباط بر قرار کند و با کسب بصیرت و دریافت تایید از ارواح و اساطیر (در عالم خلسه و توهم ) لیاقت شمن شدن را به دست آورد و بتواند مردم قبیله را هدایت کند و آنها را با عقاید خود، که حاصل مشاهدات شخص وی است، واسطورههایی که در توهم دریافته است آشنا نماید و به درمان آنها نیز بپردازد.
من پیش از این درباره اسطوره ، نماد و کهن الگوهای(archetype) انسان مطالبی را نوشتهام و با توجه به فرضیههای پرفسور کارل گوستاو یونگ (Carl Gustav Jung )، درباره سمبولهای انسان، به مطالعات پژوهشگران در زمینه شامانیزم نیزاشاره کردهام. باید توجه داشت که اگر چه شامانیزم به جوامع ابتدایی و قبایل بدوی تعلق داشته است، اما در عصرحاضر نیز در مناطقی از جهان میتوان به نوعی فعالیت شمنی برخورد کرد.
تردیدی نیست که هر کس حق دارد برای محافظت از یکپارچگی شخصیت خود و اجتناب از استرس و اضطراب و درد و رنج و خشم و حفظ حرمت نفس خویش از ساز وکارهای حل مشکلات استفاده کند و راهی برای انطباق با کشمکشها را بیابد و احتمالاً ناهمسازها را همساز نماید. اغلب افراد بشر برای حل مسایل مربوط به ناکامیها و کشمکشهای زندگی خود، دانسته و آگاهانه و یا بهوسیله مکانیسمهای سازگاری و از عهده برآیی عمل میکنند. اما ناکامیها و کشمکشهای زیادی نیز بهوسیلۀ مکانیزمهای دفاعی ناخودآگاه حل میشوند . برای نمونه میتوان به مکانیزم دفاعی تصعید یا والایش (Defense Mechanism of Sublimation) اشاره کرد ، که در آن با سازگاری و تطابق بهتر با شرایط و محیط، رضایت خاطر فردی و شادکامی حاصل میگردد و نیز برای اجتماع مفید واقع میشود . رقابت و ستیزهجویی انسانی در مراحل ابتدایی خود به جنگ و نزاع جانوری شبیه است، اما با رشد و تکامل شخصیت و متعالی شدن رفتار انسانی، از ستیزه جانوری که بر اساس غریزه انجام میشود فاصله میگیرد . غریزۀ قدرتنمایی، که در جانوران وحشی سبب نزاع و ایجاد جرح و مرگ میگردد، اگر در انسان والایش شود (برای نمونه تغییر میل درونی یک فرد برای تهاجم ودرگیری و نزاع و ضرب و شتم، به تمرینات ورزشی و کسب قهرمانی) ارزشهای فراوانی برای اجتماع نیز به ارمغان میآورد . در واقع این نوع مکا نیزمها ماهیت فردی دارند و نیز نتایج جمعی به بار میآورند.
کهنالگوهای انسان نیز دارای دو ماهیت فردی و جمعی هستند. هنگامی که نیروهای کهنالگویی در مقیاس گسترده فعال شوند، هم میتوانند نتایج مفید ایجاد نمایند وهم ممکن است زیان آور و مخرب باشند.
کهنالگو یا آرکیتایپ (archetypes) از واژه یونانی آرکهتیپوس (archetypos) گرفته شده است. معنای این واژه در زبان یونان قدیم مدل یا الگویی بوده است که چیزی را از روی آن میساختند و با توجه به ویژگیهای تصاویر ذهنی انسان میتوان آنها را کهن الگو یا صورت ازلی ترجمه کرد. در واقع آرکیتایپ ها را میتوان مدل و الگوی اولیه و عناصر سازنده ضمیر ناخودآگاه جمعی انسان دانست . پرفسور یونگ (1875-1961)، آرکیتایپ را تمام افکار و اعمال و انگیزههای غریزی و مادرزادی انسان و گرایش او به انجام رفتارهایی میدانست که تمامی افراد بشر برابر الگوهای از پیش تعیین شده انجام میدهند.
کهنالگوها نگرشهای روانی و رفتار اجتماعی فردی و جمعی را مشخص میکنند. بنابراین همانطور که اشاره شد میتوان در هر کهنالگو ، ویژگیهای مثبت و نیز خصوصیات منفی را مشاهده نمود. اگر جنبههای مثبت کهنالگو نتوانند به طور ناخودآگاه بروز کنند و در واقع سرکوب شوند، انرژی آنها به جنبههای منفی کهنالگو منتقل میشود و در این حال پس از مدتی آشفتگیهای جدی و غیر قابل کنترل در روان و ذهن انسان و نیز در جامعه بروز خواهد کرد. بنابراین کهنالگوها جایگاهی مهم در ناخودآگاه جمعی انسانها دارند که میتوانند با محتویات خود نقش بسیار مهمی در زندگی داشته باشند. به این ترتیب علاوه بر ناخودآگاه شخصی، یک ناخودآگاه قومی-قبیلهای یا نژادی را نیز میتوان تصور کرد که میراث اجداد انسان است. این ضمیر، مخزن تجربههای مستمر نیاکان انسان را تشکیل میدهد که از رسوبات اولیه زندگی انباشته شده است. به عبارت دیگر تمامی خصایص موروثی بشر، یعنی همه غریزهها، احساسات و عواطف، تمایلات و خواستهای درونی دیرینه آدمی در این مخزن رسوب کردهاند. البته تمامی این ویژگیها و صفات به طور درهمو نامنظم در این بخش ناآگاه نهفتهاند وبیان آنها به زبان رمز انجام میشود. در واقع، ضمیر ناآگاه جمعی، آن بخش از روان انسان است، که میراث روانی مشترک نوع بشر را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند وزبان رمزی دارد که از تمامیّت روان انسان و هستی اوسخن میگوید. ضمیر ناخودآگاه جمعی انسان لایههای عمیقتری از ذهن را تشکیل میدهند که تصاویر ذهنی جهانشمول را در بر گرفتهاند. این تصاویر ذهنی همان کهن الگوهایی هستند که نماد آنها را اسطوره تشکیل میدهد. به عقیده کارل گوستاو یونگ، مهمترین ویژگی جنبه ناخودآگاه جمعی انسان نمادهای کهن و شگفتانگیزی است که حاصل تجربیات پیوسته بشر بوده و در حال نو شدن هستند و اغلب به شکل اسطوره جلوه میکنند و به زبان نماد و تمثیل سخن میگویند. این اسطورهها ، که نیاز فطری بشر نیز هستند بنا به اقتضای هر دوره زمانی و با توجه به شرایط آن زمان، با اسطورهای در قالب جدید ظاهر میگردند و اسطوره قدیمی به عقب رانده میشود. به این ترتیب ناخودآگاه انسان به وسیله اسطوره و رویا با اوسخن میگوید. اسطوره رویای جمعی و همگانی است که از ناخودآگاه همگانی حکایت میکند. رویای جمعی نیز همان اسطوره است که در طی تاریخ، اقوام و ملل مختلف آن را دیده و بیان آن به زبان سمبول و نماد میباشد وعمیقترین لایههای ناخودآگاه جمعی را آشکار مینماید.
اگر به این نکته توجه شود که اشخاص نابالغ امروزی نیز با تصوراینکه فشارزندگی را نمیتوان تحملکرد و یارای رویارویی با استرسها وجود ندارد، به روانگردانها متوسل میشوند میتوان به نقش روانگردانها در میان شمنها نیز پی برد. شمنها نیز برای ورود به عالم خلسه از مواد مخدر و روان گردانها استفاده میکردند. بیشتر داوطلبان شمنی از قارچهای توهمزا و موادی مانند پیوت ، بنـگ ، مسکالین ، تاتوره ، تریـاک، حشـیش و روانگردانهای دیگر بهره بردهاند.
آنها پیوت (Peyote) و قارچ توهمزای Psilocybe Mexicana و تاتوره (Datura inoxia) را بهخوبی میشناختند و آنها را مورد استفاده قرار میدادند.به گمان آنها این سه ماده، معرفت و دانایی و حکمت را به آنها میآموزد. برخی از آنها پیوت را مانند یک معلم و آموزگار، که راه درست زندگی را به انسان میآموزد، گرامی میداشتند.
بررسیها نشان میدهد که شمنها (Shaman) و ساحران پرو در آمریکایجنوبی، از ۲۲۰۰ سال پیش از میلاد مسیح از مواد توهمآور طبیعی مانند نوعی کاکتوس در مراسم مذهبی استفاده میکردند. برای نمونه میتوان به ماده فعال کاکتوس سن پدرو (شمنها شناخت خوبی از خواص گیاهان بومی منطقه زندگی خود دارند و گیاهانی را که خواص مخدر و روانگردان دارند و میتوان از آنها در درمان بیماران استفاده کرد میشناسند) اشاره نمود.
کاکتوس سنپدرو (San Pedro cactus) همان کاکتوس Echinopsis pachanoi است که در کوههای آند (طولانیترین رشتهکوه جهان) میروید و رشد سریعی دارد. نام سنپدرو، پساز ورود اروپاییان به آمریکا و مسیحیشدن آنها روی این کاکتوس گذاشته شدهاست. سنتپیتر (Saint Peter) مقدس که در مسیحی کردن اقوام پرویی و آمریکایجنوبی نقش اساسی داشت، گفته بود که او دارنده کلید آسمان است و چون مردم دامنه کوههای آند (Andes Mountains) پساز استفاده از این کاکتوس خود را در آسمان میدیدهاند، نام این کاکتوس را سنتپیتر، اما به لهجه خود آنها سنپدرو (بهجای سنتپیتر) نامیدهاند. بیشترین ماده فعال کاکتوس سنپدرو، آلکالوئیدی به نام مسکالین است که ایجاد توهم میکند. بنابراین استفاده ازاین کاکتوس توهمات بینایی و شنیداری ایجاد نموده ، که البته در مراسم فرقهای و شمنی اهمیت خاصی داشته است.
همانطور که اشاره شد شمنها معتقد بودند که میتوانند با سفرهای خود با سایر نیروهای طبیعی و غیر طبیعی و ارواح تماس برقرار کنند و در ارتباط با آنها میآموزند که بیماری و درد ورنج افراد قبیله را تشخیص داده و آنها را درمان نمایند. تردیدی نیست که نمی توان باور داشت که شمنها در عالم واقع چنین توانایی راداشته باشند . این توانایی وکرامات شامانی را فقط میتوان در حالت خلسه و جذبه و در عالم اوهام تصور کرد. با همه اینها این توانایی وهمی مقامی ویژه به شامان میداد. البته این مقام می توانست موروثی باشد و به صورت ارث از پدر به فرزند برسد و البته ارواح نیزاو را بپذیرند و یا این که هاتف غیبی فرد مورد نظر را برای احراز این مقام فرا خواند. باید توجه داشت که داشتن نشانههای بیماری صرع و یا بیماریهای روانی دیگر، مانند اسکیزوفرنی را استعدادی برای برقرار کردن ارتباط با ارواح میدانستند.
شخصی که برای این مقام نامزد میشود باید سرانجام بتواند مردم را راهنمایی نموده و درد و رنج و بیماری افراد جامعه را بر طرف نماید و تعادل لازم را برقرار سازد . شمنها معتقد بودند که وقتی دیو و جن در بدن فرد وارد شود و با نفوذ خود او را بیمار و رنجور نماید باید با جنگیری و خارج کردن دیو از بدن وی سلامت را به او باز گرداند .
شمنها در عالم توهم اقدام به مرده شدن و زنده شدن (توهمی) میکردند . در این پدیده خلسه و جذبه و توهم پس از مردن و قطعه قطعه شدن داوطلبان شامانی، دو باره گوشت و پوست و استخوانشان با یکدیگر ترکیب و آراسته میشد و موجود جدید و کامل سر بر میآورد. شمن در حالت خلسه و جذبه چیزهایی را میبیند و میشنود که دیگران نمیبینند و نمیشنوند . برای توجیه بیشتر این حادثه می توان نمونههای فراوان ارائه نمود . یکی از نویسندگان محقق، در کتاب خود مینویسد، شامانی در یک حادثه صاعقه زدگی به حال مرگ در میآید (بیهوش میشود) ، اما چون دوباره به هوش میآید، یقین میکند که زنده شده است و به صورت یک شامان کامل متولد شده است. مردم قبیله معتقدند شخصی که قدرت و انرژی صاعقه ( برخورد صاعقه در کودکی با فرد و بیهوش شدن او ) را دریافت کرده، شامان واقعی خواهد بود. اصولاً در برخی قبایل شرط شامان شدن، صاعقه زدگی( مردن ) و دو باره زنده شدن است . بنابراین، برای شمن شدن باید فرد ندای غیبی ارواح را دریافت نماید و با داشتن استعداد و تواناییهایی برای شمن شده بر گزیده شود . داوطلبی که بتواند شمن گردد مقام و احترام بالایی در قبیله خود خواهد داشت . همانطور که گفته شد حوادثی مانند صاعقه یا مار گزیدگی یا در معرض سقوط اجسام سنگین قرارگرفتن به مرگ فرد و تولد شامان کمک موثری میکنند .
این شامان هنگام مردن (بیهوش شدن در اثر صاعقه یا مار گزیدگی) به نزد ارواح رفته و رمز و راز لازم زندگی و کمک کردن و درمان نمودن افراد قبیله را آموخته است. این اشخاص میگویند در این نوع سفرهای شامانی، روحشان به عالم دیگر سفر کرده و پس از کسب اسرار زندگی دو باره به این جهان بر گشته است . یکی از پژوهشگران نوشته است: ارواح، داوطلب شامانی را قطعه قطعه میکنند و سپس استخوانهای او را به هم متصل نموده و اسکلت جدیدی از او میسازند و با کشیدن گوشت و پوست بر آن، بدن جدیدی برای او ساخته و با وارد کردن روح در این بدن شامان را متولد میکنند . در واقع با مردن شخص و زنده شدن او ، مقام شامانی حاصل میشود .
در این جا با اشاره به سر گذشت یک داوطلب شامانی در سیبری میتوان این سفر روحی را بهتر توجیه نمود. این داوطلب 3 تا 9 روز در جایی تنها میماند . او در این مدت چیزی نخورده و یا اندکی ازمواد طبیعی مانند برگ و پوست درختان بهره میبرد، حرف نمیزند و بسیار به کندی نفس میکشد و ازتعداد ضربان قلب خود میکاهد، او به فکر و عمل نمیپردازد و ممکن است دست و پای او نیز بیحس و بیحرکت گردد. او میتواند درجه حرارت بدن و فشار خون خود را نیز در کنترل داشته باشد. هنگامیکه این شخص به اجتماع بر میگردد اعتقاد دارد که اورا تکه تکه کردهاند، گوشت تنش را ریز ریز و پاره پاره نموده وچشمانش را از کاسه در آوردهاند و سپس اسکلت او را از نو آراسته و بر آن گوشت و پوست پوشاندهاند.
به این ترتیب شمنیسم (Shamanism) را میتوان پدیدهای باستانی و نوعی تجربه مذهبی - جادویی در میان برخی از اقوام بدوی دانست. این پدیده از دوران پیش از تاریخ در سراسر جهان وجود داشتهاست. واژۀ شمن از زبان تونگوزی (Tunguse) ازسیبری ریشه گرفته شده و میتواند معنای دانا نیزداشته باشد .
به عقیده عدهای از پژوهشگران شمن واژهای است که از "سرمنه" زبان سانسکریت گرفته شده و به معنای زاهد و مرتاض و خلوت گزیده(خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است) نیز میباشد. در برخی از فرهنگنامهها نیز شمن را بت پرست دانستهاند.
به عقیده استادِ ادیب، تاریخنگار ، نویسنده و مترجم عبدالحسین زرین کوب :
" تا این اواخر در میان ساکنان آسیای شمال شرقی، شمن نوعی جادو - پزشک بود که ترکیبی از وظایف کاهن و پزشک را بر عهده داشت و مردم بر این عقیده بودند که وی میتواند ارواح را به کار گیرد یا وادار کند تا معنویات او را به جای آورند."
واژۀ شمن درزبان فارسی نیز پیشینهای طولانی دارد و برخی از شاعران ایرانی در سروده های خود به واژه شمن اشاره کرده اند ، برای نمونه منوچهری دامغانی، شاعر ایرانی سده پنجم هجری گفته است :
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو مضمر همیگردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب
ور نیی عاشق، چرا گریی همی بر خویشتن
کوکبی آری ولیکن آسمان تست موم
عاشقی آری، ولیکن هست معشوقت لگن
پیرهن در زیر تنپوشی و پوشد هر کسی
پیرهن بر تن، تو تن پوشی همی بر پیرهن
چون بمیری آتش اندر تو رسد زنده شوی
چون شوی بیمار، بهتر گردی از گردن زدن
تا همیخندی، همیگریی و این بس نادر است
هم تو معشوقی و عاشق، هم بتی و هم شمن
و یا
آرزو خوردن دگر دان ، آرزو کردن دگر
هر دو با هم کرد نتوان، یا وثن شو یا شمن
در آینده و در بخش دیگری از این مقاله به نکات مهم دیگری در این زمینه می پردازیم.
ثبت نظر